۱۳۸۹ دی ۹, پنجشنبه

دوستی سر نیامد؛ دوست نیامد

اگر می دونستید «دوستی» چه معنای وسیع و عمیقی داره؟ «دوستی» فصل مشترک تمام سنتها و فرهنگ هاست. دوست دارم تعریف تون در خلاصه ترین حالت از «دوستی» بدونم. تعریفی که شاید راهی باشه برای دور زدن این دنیای ِ سخت ِ خشن ِ پوچ.

۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

فرندشیپ و باقی قضایا


نیهیلیسم یا همان پوچگرایی مساله ی مهم این روزگار است. هیولا وار به اندیشه هجوم می برد و انسان ِ بی پناه قرن ِبیست و یک را به یکباره میان ِمرگ تمامی معناها و رنگ باختگی ِتعاریف و اندیشه ها و به قول ژیژک «بیابان امر واقعی» تنهای تنها وامی گذارد.
نیهیلیسم برای میان مایگان (نه از لحاظ ارزشگذاری بر فهم آدمیان، بل از منظر سطح اپتیمال و میانگین فهم و درک و اندیشگون بودن آدمیان این کره ی خاکی) دامی خطرناک است. آنان که هماره در ذهن خود به دنبال تکیه گاهی می گردند تا در تندبادهای فکری زمانه بی تنپوش و بی عصا نمانند، خطر نیهیلیسم بسیار تهدیدشان می کند.
نمی دانم شاید هم زیاده روی باشد؛ اما به چشم دیده ام آنانی را که با لحظه ای تفکر، رسیدن به یک مساله یا یک تجربه، به ناگاه به درون مغاک ِخوفناک ِبی یقینی، پوچگرایی و سرگردانی افتاده اند و به ستیز با هر چه معنا و مفهوم و ایده پرداخته اند.
مدتهاست به اندیشیدن برای رسیدن به رهی به رهایی می اندیشم. مفر و گریزگاهی که بتواند در کمترین حالت موفقیت ممکن، خودم را از این موقعیت (که البته برای بنده فاجعه بار نیست) عبور دهم.
آن مفری که اکنون در نظر و به صورت بسیار ابتدایی بدان رسیده ام «دوستی» ست. در این میان از اندیشه های چند نفری از دوستان و همچنین استاد مصطفی ملکیان بسیار بهره جسته ام. اگر بتوانیم (همه) برای «دوستی» معنایی بیابیم و به انسانها بیاموزیم، شاید از مغاک ژرفناک و هول انگیز پوچگرایی بیرون آییم. آن زمان دنیا رنگ دیگر خواهد داشت.
--------
در نوشتن کمی خسته و کم حوصله شده ام. این کم کاری را شاید فعلا ادامه بدهم. اما می خوانمتان.

۱۳۸۹ آذر ۲۹, دوشنبه

خشک مغزیّ ِ تو با ما شهره ی آفاق بود


استاد مصطفی ملکیان در این لینک درباره ی ابراز عقیده ی بی دلیل سخنی به میان آورده.
بارها هنگام مواجهه با بحث های وبلاگی یا حضوری و... متوجه می شوم برخی افراد سعی می کنند عجز و ناتوانی خود را در مرتب کردن و صورتبندی و ارائه ی دلایل و براهین، با پریشان نویسی یا پریشان گویی و آوردن مطالب و موضوعات بی ربط به بحث ، پنهان کنند. اینگونه نیست که بگوییم همه حق دارند و حقیقت میان همه پخش شده و چرندیات پست مدرنها را تکرار کنیم.
حقیقت در پس گفتگوها پنهان شده و احتمالا هم هویدا خواهد شد. البته از نظر نگارنده حقیقت کلی شاید دست نایافتنی باشد؛ اما اصطلاح «خرده حقیقتها» را هم می توان به کار برد. یعنی رسیدن به نوعی حقیقت کوچک.

این بحث مختصر و نابسنده را با معرفی یک کتاب بسیار جذاب در همین حیطه به پایان می رسانم:
چرندیات پست مدرن - سوء استفاده ی روشنفکران پست مدرن از علم / آلن سوکال - ژان بریکمون / ترجمه ی عرفان ثابتی / نشر ققنوس / چاپ اول 1384 / 3500 تومان

۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه

چه می خواهیم؟



آیا رسیدن به اهداف و ارزش هایی که انسانها در طول تاریخ برای رسیدن به آن مبارزه کرده اند، می کنند و خواهند کرد مهم تر است یا روش های حکومتی ای که شاید رسیدن به آنها را تضمین کند؟ آیا دموکراسی راهی مطمئن برای رسیدن به آن است؟
دموکراسی حتی هنگام رسیدن به وضعیت مطلوب، ضمانتی برای حفظ آن ارزش ها را به ما می دهد؟

آزادی بیان، دین، اجتماعات و رفع هر گونه تبعیض نژادی و عقیدتی و... حفاظت از استقلال فرد در برابر انواع اجبار، دفاع از حقوق شخصی زندگی و مالکیت، تساوی در برابر قانون و محاکم و در یک کلام پیگیری شادکامی و رفاه آحاد جامعه را شاید دموکراسی برایمان به ارمغان بیاورد؛ اما اگر همین دموکراسی حکم دهد به قدرت رسیدن گروهی نژاد پرست، فاشیست و جنگ طلب و تمامیت خواه یا به طور خلاصه دشمن آزادی، چه باید کرد؟
آیا دموکراسی هماره مقدم بر این اصول و ارزش ها و اهداف است؟

نظر شخصی بنده نیاز به بازگویی ندارد. اما توصیه می کنم به خواندن این کتاب:

آینده ی آزادی - اولویت لیبرالیسم بر دموکراسی / فرید زکریا / ترجمه ی امیرحسین نوروزی / انتشارات طرح نو / چاپ دوم 1385 / 4000 تومان

۱۳۸۹ آذر ۲۰, شنبه

جان ِ من جان ِ او



در روآندا چیزی نزدیک به نیم میلیون نفر و حتی بیشتر در مدت زمانی کوتاه سلاخی شدند. اعتراضی از برخی انسان دوستان ندیدیم و نشنیدیم. در اویغور چین که بخش مسلمان نشینی هم هست طی یک دوره ی کوتاه حدود هشتصد نفر به قتل رسیدند، دودی از کسی برنخاست. دولت روسیه در چچن دست به کشتار مسلمانان زد، دریغ از یک اعتراض.
این چگونه انسان دوستی ای ست؟ آیا انسان دوستی و حقوق بشر حد و مرز دارد؟ رنگ و نژاد دارد؟ یعنی جان یک روآندایی که توسط تبر تکه تکه شده به اندازه ی زخم دست یک غزه ای ارزش ندارد؟ آیا این درست است که از بام تا شام بگوییم نوار غزه اما مردممان نفهمند که اویغور و سین کیانگ و تیمور شرقی کجا هستند و چه اتفاقی برایشان دارد می افتد؟ بر عامه ی مردم تکلیفی نیست اما جماعت قلم به دست چه؟ انصافا شما هم بهره ای ازآن زد و بندها می برید؟آیا انسان یعنی مسلمان شیعه ای که دولتش با ما مواضع نزدیکی دارد؟ یا مسلمان سنی ای که همسایه اش را باید از بین ببریم؟

۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

اینجا زمین است



دوست گرامی جناب ابریشمی نویسنده ی وبلاگ «آوخ » در مقاله ی پیشین کامنتی نوشته اند که بنده آن را اینجا منتشر می کنم. منظور نظر من هم در پست قبلی تقریبا همین بود. این کامنت را می توانید برای ادامه ی پست قبل به عنوان شروعی دوباره مد نظر قرار دهید.
«باید به نکته‌ای در این بین اشاره کرد و آن معنای و مفهوم سکولاریسم است. این که برخی دوستان مدعی اند یک حکومت دموکراتیک پیشاپیش معلوم نیست که سکولار است یا دینی یا .... نتیجه‌ی کژ-فهمی مفهوم سکولاریسم است. سکولاریسم نه دین-ستیزی است و نه نوع ویژه‌ای از حکومت مثلا در مقابل حکومت دینی.
سکولاریسم، دستورالعملی است مبنی بر آنکه "باید از امر مقدس برید".
یک فرد سکولار، جهت انجام هر فعلی، فقط به آن فعل می‌اندیشد، به زبانی فلسفی، این موضوع در-خود است که مطرح است و نه موضوع-نسبت امر مقدس.
برای امر حکومت نیز، حکومت در-خود یا اندیشیدن به حکومت از زاویه حکومت(و نه امر مقدس و دینی) به معنای سکولار-اندیشی در باب حکومت است. پس صرف سکولار بودن، نه به معنای دموکراتیک بودن است و نه به معنای دینی یا غیر دینی بودن.
در حکومت سکولار، به امور حکومت از زاویه‌ی زمینی و زمانی می‌نگرند و مسائل حکومت را با عقل بشری حل می‌کنند.
نکته اصلی در اینجاست که اگر حکومتی دینی باشد، به امر حکومت از زاویه دین و امر مقدس می‌نگرد، دین نیز هماره به مخالفین خود موضع سفت و سخت دارد. پس ناگزیر "روا-دار" نمی‌تواند بود.
دوستان، سکولاریسم بدیل حکومت دینی نیست، گام و پیش‌فرضی است برای ورود به بازی سیاست زمینی، پس بی معناست اگر بگوییم "یک حکومت دموکرات، معلوم نیست که سکولار است یا دینی".»


۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

تبعیض



محمدرضا نیکفر در مناظره ای در بخش فارسی شبکه ی بی بی سی، حکومت سکولار را جایگزینی برای حکومت استبدادی دانست. یعنی وی شرط اول حکومت دموکراتیک را سکولار بودن آن قرار داد. او در دفاع از حرفش از تبعیض در حکومت دینی سخن گفت.
به نظر شما برای رفع تبعیض و آپارتاید فکری و عقیدتی در یک نظام تمامیت خواه دینی چه باید کرد؟ از تجربه های تاریخی چه درسی می توان گرفت؟ آیا ذهنیت گرایی و آرمانگرایی و ایده آلیسم حاکم بر گفتار و نوشتار اغلب نواندیشان دینی را که حکومت دموکراتیک و آزادیخواه ِدینی را متصورند؛ می توان جایگزین و بدیلی برای یک حکومت سکولار دموکراتیک یا یک حکومت مشروطه خواه ِ لیبرال ِ سکولار باشد؟

من اینگونه نمی اندیشم.

------------------------

کیانمرد عزیز دانشجوی دربند دوست وبلاگی گرانقدرم امروز آزاد شد. بسیار خوشحالم.

۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

نقش غلط مبین که همان لوح ِ ساده ایم



می گویند حافظ عارف بوده، اهل راز بوده، و مراد از «می» که در اشعار شاعر بسی بسیار بوده، می ِ انگوری نبوده، بلکه چیزهایی دیگر بوده که البته در حیطه ی فهم و ادراک و سواد نگارنده نمی گنجد.
می گویند چون حافظ گفته قرآن را در چارده روایت می خوانده پس نباید شرابخوار بوده باشد. جمع این دو را جمع دو امر متناقض نامیده اند. حال چگونه؟ بر نگارنده معلوم نیست.
شاعر خودش اما در یک تک بیت تکلیف را روشن نموده. قضاوت با شما:

ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم // یا جام ِ باده، یا قصه کوتاه

حال قواعد هرمنوتیک و تاویل و تفسیر این بیت و مرگ مولف و تفسیر افق های متن و نقد متن در خارج از زمینه و... هر چه باشد انگار خودش دارد فریاد می کشد که... اصلا تا به حال به این زیبایی شاعری می را تصویر کرده؟

باده ی گلرنگ ِ تلخ ِ تیز ِ خوشخوار ِ سبک // نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام

در می گذریم از ابیات خیام و چند شاعر دیگر و از معشوق چارده ساله و مغبچه و شاهد بازی و ... در ادبیات آن دوره چشم پوشی می کنیم. روی خوش و موی دلکش و چشم مست و می صاف و بیغش را لابد رندان ِ حق پرست در چیزهای دیگر می جویند. باری قصه کوتاه، بخت بسی نامراد است.

۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

حدیث آرزومندی



کتاب جدید استاد مصطفی ملکیان منتشر شد.
حدیث آرزومندی - جستارهایی در عقلانیت و معنویت توسط نشر نگاه معاصر در 364 صفحه و به قیمت 7500 تومان منتشر شده.
این کتاب چند مقاله ی فوق العاده خواندنی دارد که یکی اش اولویت فلسفه بر دموکراسی ست که در جواب فیلسوف فقید آمریکایی ریچارد رُرتی نوشته شده.
حرف از ریچارد رُرتی شد و باز هم به یاد دوست دربندم جناب علیرضا کیانی عزیز افتادم. آرزوی رهایی و سلامتی برای یکی از جسورترین و صادق ترین فعالان دانشجویی کشور را خواستارم. چه لحظاتی بود که با او در این باب حرف می زدیم و چه تلخ است یادآوری شرایط کنونی اش.

۱۳۸۹ آبان ۱۸, سه‌شنبه

کاندرین بی فخر بودنها


مباحثی توسط دوستان در اینجا و اینجا و بخش کامنتهایش مطرح شده تحت کلیتی به نام «علوم انسانی اسلامی». بنده در این نوشته ی مختصر سعی می کنم صورت بندی ای از نظرات خودم را در این زمینه ارائه دهم. سعی زیادی شده که مختصر و منظم و دسته بندی شده باشد برعکس برخی کامنتها که نه مبتدایش مشخص است نه منتهایش و نه موضوع و هدفش. امیدوارم موفق شده باشم
  • علم که علوم انسانی شاخه ای از آن را تشکیل می دهد خصوصیاتی خاص خودش دارد. تقدس گرا و مقدس ساز نیست. خط قرمز ندارد، امر و نهی نمی کند و منابع معرفتی اش ثابت نیست. گاه دستخوش تغییر و تحول می شود و گاهی تقریبا همه ی پیش فرض ها و تئوری هایش دگرگون می شوند. این روندی ست که ادامه دار است. با مطالعه ی تاریخ علوم می توان بدین امر دست یافت. اما دین اینگونه نیست. منابع معرفتی اش ثابت است و تغییرناپذیر. صدق و کذب در آن معنایی ندارد. همه چیز سر جای خودش است؛ تعاریف مشخص و خط قرمز ها معلوم. آنچه که پیشرفتش را به عینه دیده ایم محدوده ی تقدس هایش است. برخی ادیان خاصیت تحکم و فرماندهی دارند آنچه که در علم یافت نمی شود.
  • دو مبحث در این میان وجود دارد. یکی وجود پدیده ای به نام «علوم انسانی اسلامی» و دیگری «اسلامی کردن علوم انسانی» هر کدام مشخصات و شرایط ویژه ی خودش را دارد. اما در این مباحث، در هم تافته و تنیده شده. اگر اولی موجود است نیازی به دومی نیست. اما گویا با اصرار برانجام و ادامه ی پروژه ی دومی، می توان تصور کرد پدیده ی اولی گویا وجود ندارد.
  • مدتهاست وقت و بودجه و تلاش بسیار زیادی گذاشته شده تا آن پروژه به ثمر بنشیند. حاصل چه بوده؟ نیازی به توضیح مفصل نیست. همین که هنوز یک تئوریسین علوم انسانی اسلامی که در محافل علمی شناخته شده باشد پیدا نشده. در برخی زمینه ها عملا حرفی برای گفتن موجود نیست. مثل برخی علوم جدید مثل روانکاوی و مردم شناسی. همین که در دانشگاههای کشورهای اسلامی مخصوصا ایران، نظرات دانشمندان علوم انسانی (و نه لزوما غربی یا مسیحی) تدریس می شود نشان دهنده ی چه امری ست؟
  • آیا می توان علوم انسانی مسیحی یا یهودی یا شینتو یا ... را متصور شد؟ به فرض تصور می توان برای این پدیده ی متصور شده، کلیت و هستی و موجودیتی ایجاد کرد؟ اگر به فرض کتابی به اسم جامعه شناسی اسلامی در جایی چاپ شد (فارغ از اعتبار نوشته و نویسنده و ارزش علمی آن) می توان پدیده ای به نام جامعه شناسی اسلامی را به رسمیت شناخت؟ آیا با به رسمیت شناختن آن می توان آن را به کل علوم انسانی تعمیم داد و برچسب اسلامی بدان زد؟
  • در صورت تضاد میان نظرات دینی و نتایج علمی چه باید کرد؟ با دو گانه انگاری و تقابل خیر و شر در زیست جهان دین چگونه باید سازش ایجاد کرد؟ آیا علمی که در آن از خیر و شر و حق و باطل بحث می شود توان پژوهشی و اکتشافی دارد؟ واقعا در صورت تضاد باید کدام را مبنا قرار داد؟
  • برخی دوستان به این راضی شدند که بگویند در آینده می توان علوم انسانی اسلامی داشت. هزار و اندی سال گذشته، بسیار بیشتر از این هم در اختیارشان. بودجه و وقت هم به اندازه ی کافی موجود است. گر تو بهتر می زنی بستان بزن. وعده دادن به آینده ی نامعلوم استدلال نیست بلکه...


۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

فضیلت عدم قطعیت


گاهی اوقات کتابی را در دست می گیری و حس می کنی چه قدر دیر با آن مطالب آشنا شدی. حسرت می خوری که چه قدر اشتباه فکر می کردی و حرف می زدی. از این دست کتابها زیاد نیستند، کتابهایی که ارزشمند و در عین حال بسیار مفیدند. هر کس به فراخور موضوعات مورد علاقه اش ممکن است به این نوع کتابها برخورده باشد.
سه چهار روزی ست در حال خواندن کتاب «فضیلت ِعدم قطعیت در علم شناخت ِاجتماع» نوشته ی دکتر مرتضی مردیها هستم. چهار سال است هر بار این کتاب را می دیدم خرید و مطالعه اش را به آینده موکول می کردم تا بالاخره همت(؟) کردم و خریدمش.
درباره ی اینکه موضوع کتاب چیست همین بس که مطالب مطروحه اش به درد علاقمندان علوم انسانی و بویژه اهالی جدال ها و بحث های کامنتی در این زمینه ها که خوشبختانه کم هم نیستند، می خورد.

از نویسنده اش همین بس که هر چه کتاب از او خوانده ام یکی از دیگری پربارتر و آموزنده تر. بخشی از دانسته های بسیاراندکم را مدیون این استاد دوست داشتنی هستم.
این کتاب را اینجا می توان تهیه کرد.

http://www.adinebook.com/gp/product/9647134657/ref=sr_1_1000_3/156-2283944-2004690

۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

تاملات خنده دار ِ کافکایی


  • چرا تعداد شوخ طبع ها این قدر از اخموها کمتر است؟ چرا آنهایی هم که شوخ طبعند معمولا اخمو به نظر می آیند؟
  • شوخ طبعی و خنده و طنز و خنداندن در ادیان چه جایگاهی دارد؟
  • کدام سنت فرهنگی یا ملی در کدام نقطه ی جهان بر طنز تاکید کرده است؟
  • آیا می توانستیم به جای قربانی کردن انسان یا حتی گوسفند، نذر کنیم که دیگران را بخندانیم؟
  • خواننده ی گرامی قبل از نوشتن نظرت فرق بین شاد کردن و خنداندن را حتما در نظر داشته باش

۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

تاملات کافکایی - بابلسری - دیگر گروانه


  • رنج می کشیم و گاهی برای فرار از رنج کشیدن، «دیگری» را آزار می دهیم. چرخه ی تکراری و نامنصفانه ای ست.
  • گناهی غیر از آزار «دیگری» وجود ندارد، طاعت از دست نیامده گنهی دیگر می کنیم. یا باز هم رنج می کشیم.
  • آدمیان ناگزیر از ارتباط با «دیگری» هستند و اخلاق ضمن رابطه با «دیگری» معنا و مفهوم می یابد.
  • خویش را بخواهیم و «دیگری» را هم نیز. اگر به یک دوراهی بربخوریم آنگاهست که لحظه ی تصمیم، لحظه ی جنون است.
------------------------------------------
اوایل همین هفته به بابلسر رفته بودم. سه دوست را دیدم. علیرضای اول با وبلاگ جدیدش، علیرضای دوم لیبرال غمگین و البته جسور و ایوالیوشای ورژن تحت خدمت. این پست هم تقدیم می شود به جناب ایوالیوشا و بحثی که به علت کمبود وقت موکول شد به فرداها. بحث دوستی و «دیگری»

۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

نوای ِمَرد ِمُرده



هنوز عکس فردین به دیوارشه / هنوز پرسه تو لاله زار کارشه / تو رویاش هنوزم بلیط می­خره / می­گه این چهارشنبه رو می­بره / تو جیباش بلیطای بازندگی / روی شونه­ هاش کوه این زندگی / حواسش تو سی سال پیش گم شده / دلش زخمی حرف مردم شده / سر کوچه ملی یه مرده یه مرد / که سی سال پیش ساعتش یخ زده / نمی­دونه دنیا چه رنگی شده / نمی­دونه کی رفته کی اومده / سرکوچه ملی یه مرده یه مرد / تو یه پالتوی کهنه­ ی عهد بوق / داره عابرا رو نگاه می­کنه / که رد می­شن از کوچه های شلوغ / هنوز عکس فردین به دیوارشه / خراباتی خوندن هنوز کارشه / یه عالم ترانه تو سینه­ ش داره / قدم هاشو تو لاله زار می­شماره / دلش از تئاترای بسته پره / چشاش از نگاهای خسته پره / هنوز فکر چهارشنبه­ ی بردنه / یه عمره که باختاشو رج می­زنه / سرکوچه ملی یه مرده یه مرد / که سی سال پیش ساعتش یخ زده / نمی­دونه دنیا چه رنگی شده / نمی­دونه کی رفته کی اومده / سرکوچه ملی یه مرده یه مرد / تو یه پالتوی کهنه­ ی عهد بوق / داره عابرارو نگاه می­کنه / که رد می­شن از کوچه های شلوغ

از آلبوم ساعت بیست و پنج / رضا یزدانی / ترانه از یغما گلرویی / تنظیم از فرزین قره گوزلو

این ترانه بسیار به زندگی پدرم شبیه است. یکبار دیگر پیش تر ها از او و رنج هایش نوشته بودم. این ترانه ی مردی ست که از هم دوریم و با هم دوریم. مردی که ...

۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

ما کجاییم در این بحر تفکر؟



« اگر فرمانروایی خودکامه را با ملتی مقایسه کنیم که تابع قانون نیست، خواهیم دید که معایب ملت سبک تر و کوچک تر از معایب فرمانرواست... از ابلهی های ِملتی که زنجیر نظم و قانون را گسسته است نباید زیاد ترسید. در این مورد شر حاضر ترس آور نیست. ترس آور شری ست که ممکن است از آن نشات بگیرد زیرا که بی نظمی، بیشتر اوقات به پیدایی ِفرمانروایی خودکامه می انجامد.»

ماکیاولی - گفتارها - ترجمه ی محمد حسن لطفی - ص 183


«چون پادشاه به فرمان حق قیام نماید، و از متابعت هوا اجتناب کند، و رعایا را در پناه دولت و حصن حراست و کنف سیاست ِ سلطنت خویش آورد...شایستگی خلافت حق گیرد و... اگر به ظلم و جور و متابعت از هوا و مخالفت خدای مشغول شود، صورت قهر و غضب خدای باشد و...»

نجم الدین رازی - مرصادالعباد - به اهتمام محمد امین ریاحی - انتشارات علمی و فرهنگی - صص 430-431

خود مقایسه کنید میان دو سیاست نامه نویس. یکی که به اشتباه معروف شده به توجیه کننده ی حکومت استبدادی و حامی ظالمان و تشویق گر زیرپا نهادن اخلاق در سیاست و دیگری یکی از مفاخر دوران طلایی. اولی به روشنی و وضوح، خطر استبداد را بیشتر از هرج و مرج دانسته و دومی حتی ظلم پادشاه را شکلی از بروز قدرت خداوند می داند.

هر دو برگرفته از متن این کتاب خوب :

استبداد در ایران - حسن قاضی مرادی - نشر کتاب آمه - چاپ چهارم 1389- 7000 تومان

۱۳۸۹ مهر ۲۲, پنجشنبه

رساله ای در باب لمپنیسم


می گویند لمپنند، می گویند ... نما هستند و از ما نیستند، می گویند مزدورند با پول خریده اند آنها را، می گویند خارجی هستند، می گویند ... بنده هم چیزی بیشتر از این گویندگان نمی دانم اما کمی با خودم فکر کردم. آنهایی که از پنکه ی سقفی حسینیه ی مراجع جهان تشیع آویزان می شوند، آنها که رکیک ترین فحش های ممکن را در یک دعوای ساده در کوچه و خیابان نثار هم می کنند، آنهایی که با وسایل عصر فلز و سنگ بر فرق سر هموطنان خود در خیابان می کوبند، آنها که لباس بانوان پوشیده و بزک کرده و بردوش دیگری سوار شده و در مانور اقتدار نیروی انتظامی(؟) شرکت می کنند، آنهایی که پرچم کشورهای اروپایی را بر تن استر و الاغ کرده در خیابان گردانده و به سمت سفارتخانه هایشان گوجه پرت می کنند، آنهایی که به خاطر فقط یک اوت دستی روح تمامی از دنیا رفتگان داور را به رژه درمی آورند... یعنی از ما نیستند؟ به دنبال جواب نیستم. بلکه این خطر را حس می کنم که دو پاره شده ایم. لمپنیسم با تمامی قامت افراشته اش و در ابعاد گسترده اش در زمینه های متعدد از یک جهت و فرهیختگی ِناموزون ِ پراکنده ی بی برنامه در یک سمت. و آنکه سود می برد همان است که از چاه جنوب برکنده و در چاه مرکز ریخته و به ریش همه می خندد. آری او می خندد.

۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه

میزان...



تولید ناخالص ملی، درآمد سرانه، میزان تاثیرگذاری بر معادلات جهانی، قدرت نظامی و استراتژیک، نخبگان، نیروی انسانی و مدیریتی، منابع طبیعی و معدنی و... همه شاخص های مهم در میزان توسعه ی یک کشور هستند؛ اما آنچه که متمایز کننده است وضعیت زنان نسبت به مردان در یک جامعه است. وضعیت زنان نشان دهنده ی میزان توسعه و آزادی یک جامعه است.

۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

تاملات کافکایی 27


  • زرتشت، عرفان پست مدرن، اوشو، برایان تریسی، ذبیح ا... منصوری و اکنکار، شده مطالعه ی عمیق. گاهی هم مسیحی می شوند. آشفته بازاری ست.
  • هر کاری هم که بکنیم اکثریت بالایی ها را دزد می نامند.
  • ادیان خود را درگیر مسائلی کرده اند که علاوه بر عدم صلاحیت در آن حوزه ها حتی موضوع را هم خوب متوجه نشده اند. مثل مخالفت با سقط جنین آن هم در دنیایی که با خطر انفجار جمعیت روبروست.
  • وقتی چیزی یا کسی محاسبه ناپذیر و دست نایافتنی شد به همان نسبت غیر قابل احترام هم می شود.

۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

Efaf`s Lebens welt


چند وقت پیش بود که دوستی گفت فلان مقاله را که در فارس نیوز منتشر شده خوانده ای؟ حقیر جواب منفی دادم. گفت یک نفر آمده و همه چیز را به جنسیت ربط داده از معماری تا رسانه و ورزش و... حدس هایی زدم که احتمالا ریشه اش کجا باید باشد. سربسته و مختصر به آن دوست گفتم درست است که نخوانده ام اما این مطالب به گوشم آشناست و ...
اصل مقاله را در آن خبرگزاری(؟) خواندم و نام نویسنده را رویت کردم. برایم ناآشنا بود. در محیط مجازی کاوش کرده و متوجه شدم در دانشگاه تهران مشغول تدریس فلسفه ست. چراغهای زیادی در ذهنم روشن شد. اکبر جباری شاگرد رضا داوری و او هم شاگرد ارشد احمد فردید و... باز هم حلقه ی فردیدی ها.
نام مقاله ی مذکور که اصلش را در وبلاگ منتسب به نویسنده یافتم «حجاب و زیست جهان ِجنسی» نام دارد. زیست جهان یا (Lebens welt) را اول بار ادموند هوسرل فیلسوف و پدیدار شناس شهیر آلمانی که مقام استادی مارتین هایدگر را در دانشگاه فرایبورگ برعهده داشت به کار برد. به نظر هوسرل هر یک از ما در جهان ویژه ی خویش زندگی می کنیم. زیست جهان، مکان نهایی زندگی همه ی ماست. جهانی ست که در آن می اندیشیم و این جهان نیز اندیشه ی ما را می سازد. زیست جهان دنیای تجربه های هر روزه ی ماست که در مکان و زمان گسترش یافته و تجربه های ما را بهم مرتبط می کند. پس از آن زیست جهان برای هر شخص به صورت قاعده درمی آید. همچون موضوع عادتی آشنا. بحث هوسرل گسترده تر از آن است که به آن بپردازیم. این شرح مختصر و نابسنده از آن جهت درج شد که با روش بحث نویسنده ی مقاله آشنایی پیدا کنیم.*
نویسنده در ابتدا بدون هیچ شرح و مقدمه ای واژه ی مجعول «بیحجابی» را برگرفته و تاریخچه اش را از صندوقچه ی تاریخ خودخوانده و نانوشته ی خود می نویسد.
در ادامه سعی می کند بین این واژه و روش پدیدارشناسی نوین (گذشته از صحت و حجیت و اعتبار آن در میان اهالی فلسفه) پلی بزند و در این میانه از روانکاوی فرهنگ عامه هم مدد می گیرد. ناگفته پیداست که با چه آش در هم جوشی روبرو خواهیم بود.
اگر با نظرات برخی متفکران مکتب فرانکفورت نظیر هربرت مارکوزه آشنا باشید هنگام مطالعه ی مقاله ی حجاب و زیست جهان جنسی متوجه خواهید شد که اکثر شواهد و مثالهایی که نویسنده ذکر می کند کاملا از روی آثار اصلی این متفکر آلمانی برداشته شده. کتابهایی مانند «انسان تک ساحتی» و «اروس و تمدن» که دومی گویا هنوز به فارسی ترجمه نشده. گرچه نتیجه ای که جباری از این بحث می گیرد کاملا در راستای پیش فرضیات و گفتمان غالب حاکمان فعلی ست. یعنی از موضوعات توصیفی و تشریحی ای که مارکوزه در تحلیل جوامع مدرن و سرمایه داری داشته به نوعی به تجویز و توصیه می رسد و تجویز ِداشتن ِحجاب برای زنان در جامعه ی امروز.
در برخی مثالها مخصوصا معماری و فوتبال، نویسنده ی مقاله گریزی به آثار بری ریچاردز می زند. مخصوصا از کتابها و مقالاتی که دکتر حسین پاینده از این متفکر ترجمه کرده. در این آثار ریچاردز با مطالعه ی موردی و تطبیقی مخصوصا در جامعه ی بریتانیا، علت علاقه ی عامه ی مردم به فوتبال یا کشیدن سیگار را به نوعی در مقولات جنسی می بیند. نگارنده در مقام قضاوت نیست و روانکاوی را هم به مثابه ی یک شبه علم می داند که نمی توان نتایج آن را تعمیم داد و از آن یک خروجی ِقطعی گرفت.
اما گویا آقای جباری آنچنان که در سطور پایانی مقاله هویداست با شور و شوق تمام به صورت گزینشی شواهد خود را مستند کرده و به این نتیجه می رسد که : «اگر عالم و زیست جهان قومی، عفیف باشد، طبیعتاً سلوک و مشی انسانها نیز عفیف خواهد بود». حال نمی دانم نظر پدیدار شناسانی مانند هوسرل و برنتانو و مرلوپونتی در باب زیست جهان ِعفیف چیست.
آیا براستی با ترمیم معماری و تعویض قوانین فوتبال شاهد جامعه ای با اشخاص عفیف خواهیم بود؟
----------------------------------
* از کتاب «مدرنیته و اندیشه ی انتقادی» / بابک احمدی / نشر مرکز / صص 71-72

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

مقاله ای در شرح مقاله ای که گویا خوانده نشد

  • اینکه من نمی دانم معنی افتخار چیست و عمل افتخار کردن برایم بار معنایی ِ مثبت ندارد دلیل بر مخالف بودن من با افتخار نیست. هنوز بر من پوشیده ست که افتخار کردن به گذشته، ملیت و قومیت و...چه عامل مثبتی برای پیشرفت و ترقی یک ملت می تواند باشد؟
  • مقایسه ی میان تیمور و هیتلر از یک سو و محمود غزنوی و نادر شاه افشار از سوی دیگر این را نشان می دهد که عمل زشت و وحشیانه فارغ از بند زمان و مکان است. ایرانی بودن و رشادت و میهن دوستی ِ مرحوم نادر چیزی از هجوم وحشیانه اش به هند و اطراف و اکناف نمی کاهد. گاهی هم این افتخار و شور میهنی می تواند منجر به فاجعه شود. صدام حسین فکر می کرد سردار قادسیه ست، هیتلر رویای ناپلئون شدن را در سر داشت و قوم خویش را برتر می دانست و ژاپن در هنگام جنگ دوم جهانی رویای امپراتوری بزرگ آفتاب را در سر داشت. چه اینها ملتی را هم پشتیبان خویش می دیدند.
  • در مورد «چرخش» در اندیشه ی بشری هم این نکته را لازم به ذکر می دانم که منظورم نوعی از اندیشیدن و رسیدن به نتایجی ست که بیشتر پیش زمینه ها و فرضیات در مورد آن علم خاص را باطل کرده و بازگشت به آن را عملا غیر ممکن می کند. بنده لزوما التفاتی به اسامی ای که در پست قبل ذکر کردم ندارم و حتی با اندیشه ی برخی شان نظیر نیچه و مارکس سر ناسازگاری دارم؛ اما نمی توان از تاثیر آنها در اندیشه ی بشری سخن نراند. در مورد خاص مکیاولی (ماکیاولی) هم این را بایستی عرض کنم که بر خلاف تصور عموم، مکیاولی اندیشمندی بزرگ در علم سیاست بوده نه یک شیطان بالفطره.
  • دکتر سید جواد طباطبایی در آثار اخیرش مخصوصا مجموعه ی «زوال اندیشه ی سیاسی» با واکاوی در آثار گذشتگان و تحلیل تاریخی و سیر آنها و مطالعات تطبیقی، گوشه هایی از علل عقب ماندگی و انحطاط در سرزمین ایران را بررسی نموده. مطالعه ی آن را به دوستان علاقمند پیشنهاد می کنم. در این کتابهاست که می بینیم هنگامی که تمدن مغرب زمین بوسیله ی همان چرخش ها و آن دانشمندان و متفکران به پیشرفت نائل شد، صوفیانی که متفکران قوم ما بودند در مورد جنس بالهای فرشتگان و هورقلیا و... سخن می راندند و در سیاست نامه های خود مشغول توجیه عقیدتی ِظلم و ستم ِخونریزترین حاکمان مشرق زمین بودند.
  • شاید هم بیشتر ( نه همه ی ) علل پیشرفت تمدن غربی ( فارغ از موقعیت جغرافیایی آن ) ریشه اش در مشرق زمین باشد. حال چه نیرنگستان آریایی-اسلامی چه خاور دور. اما این چیزی از اهمیت این پرسش کم نمی کند که چرا عقب ماندیم؟ چه خوب است دوستانی که با خواندن پست قبلی گویا به «فغان» آمده بودند به این هم بیاندیشند که چرا اکنون تبدیل به یکی از عقب مانده ترین ملل دنیا تبدیل شده ایم. شنزاری که در آن نفت یافت می شود و شاید دیگر هیچ...

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

سندرم ِ آنچه خود داشت


من این را «سندرم (نشانگان) ِ آنچه خود داشت» می نامم. همان بیماری ای که مبتلایانش اعتقاد راسخی دارند که بیشتر دستاوردهای بشر غربی چیزی جز بازکشف و کپی کاری و رونوشت و حتی دزدی از مشرق زمین نیست. همانهایی که ریشه ی حقوق بشر را در شرق جستجو کرده و تمامی اکتشافات و اختراعات ِدوران نوزایی و روشنگری ِاروپا را برگرفته از کتابهای ِمسلمانان می دانند .

در پست قبلی برخی دوستان فرمودند بد نیست به تاریخ گذشته ی خود افتخار کنیم. من که نمی دانم «افتخار» به گذشتگان یعنی چه و چه مزایایی دارد. جهانگشایی؛ جنگهای پی در پی، فتح سرزمین های نو و... اگر از جانب پادشاهان سرزمین خودمان باشد بسی افتخار آمیز است و اگر بر فرض مثال از جانب چنگیز و تیمور باشد، یورش و هجوم خانمان سوز و وحشیانه ست. البته که نادرشاه افشار و محمود غزنوی را هم در هند لعن و نفرین می کنند .

تاریخ اندیشه ی بشر را اگر کاوش کنیم به «چرخش» هایی برمی خوریم که مسیر تفکر بشر را دگرگونه کرده. از دانته در ادبیات تا کپرنیک و گالیله در نجوم و نیوتون در فیزیک و پاسکال در ریاضیات و هیوم و نیچه در فلسفه و مارکس و مکیاولی در علم سیاست و فروید در روانکاوی و...آنچنان ساختارهای علم مربوط به خود را دچار دگرگونی کردند که بازگشت به گذشته عملا ناممکن شد. به راستی کدام چرخش در مشرق زمین باعث شد یکی از این علوم در عرصه ی خودش تکانی بخورد یا علمی و دانشی نوین تکوین یابد؟

شاید وقت آن است که از خود بپرسیم که بایستی به چه چیز افتخار کرد؟ به سرسختی و صعوبت سنت خود در برابر امواج پی در پی مدرنیته؟ به گنجینه ی علومی که داشتیم و بردند؟ یا به جایگاهی که اکنون در گیتی داریم؟ کدامیک؟

۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

ضرورت بازاندیشی


این روزها صحبت از «منشور حقوق بشر کوروش» است. با توجه به ترجمه ی صورت گرفته از آن استوانه ی مذکور که اینجا و اینجا موجود است، بنده هر چه در آن جستجو کردم نشانی از «حقوق بشر» نیافتم. چندی قبل هم محمد قائد در یادداشتی کوتاه رندانه به این موضوع پرداخته بود که جوانان اهل نظر، دقیق تر باشند.
گاهی موضوعی در ذهنمان آن قدر بدیهی و روشن است که اگر کسی بیاید و ثابت کند که موضوع آنی نیست که می پنداریم، ممکن است باور نکنیم. گذشته از این موضوع خاص، یعنی استوانه ی گلی ِنیمه مخروب ِباستانی، بسیاری از موضوعات بالاخص در ساحت اندیشه وجود دارد که گویا در این سرزمین به جز اندک شماری ، کسی را یارای بازاندیشی و انتقاد بر آن نیست.
در این شماره ی مجله ی مهرنامه، مدیا کاشیگر در گفتگو با مصاحبه کننده موضوع خوبی را عنوان کرد. او با رجوع به کتاب «غربزدگی» جلال آل احمد گفت این کتاب یکی از بی پشتوانه ترین کتابهای آن زمان بود و متاسفانه روشنفکران ایرانی حتی تا همین اواخر هم اجازه ی انتقاد از طرف کسی را به آن نمی دادند. مثال می آورد که داریوش آشوری نقدی مستدل و منطقی در آن سالها نوشته بود و با برخوردهای نامهربانانه ی برخی روبرو شد.
عکس العمل امروز دوستداران تاریخ و فرهنگ ایران زمین هم در مقابل «استوانه ی گلی» مربوط به دوران هخامنشیان ، می تواند این را نشان دهد که آیا هنوز از گذشته درس گرفته ایم یا نه؟


وصال دولت بیدار ترسمت ندهند / که خفته ای تو در آغوش بخت خواب زده

۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

کارگردان بزرگ


مدتهاست می خواستم از یکی از بزرگترین شخصیتهایی که در تاریخ سینما هنرنمایی کرده بنویسم تا این که هفته ی پیش یک مستند دوساعته که برای یادبود وی ساخته شده بود را تماشا کردم و با زوایای دیگری از زندگی و هنر این هنرمند و کارگردان خاص و نابغه آشنا شدم.
استنلی کوبریک از آنهاست که به گمانم تقلیدناپذیر و تکرارناپذیر است. کم فیلم ساخت اما هر کدام از آثارش در زمان خود یکی از تاثیرگذارترین فیلم های تاریخ سینما بودند. از راههای افتخار تا آخرین اثرش چشمان (باز) کاملا بسته.
از موسیقی متن فیلمهایش که معمولا برگرفته از معروفترین اثار کلاسیک اروپا بوده تا دوربین های ابداعی اش، فیلمنامه هایی با ساختار قوی و بازیگرانی که فیلم های وی به آنها اعتبار می بخشید.
این پست تقدیم به استنلی کوبریک فقید به خاطر آثار فوق العاده اش که همیشه در ذهنم ماندگار است.
پرونده ی کوبریک در سایت آی ام دی بی

۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

کدام حق؟ کدام آزادی؟



  • اینکه فقط به خاطر حواس پرتی خواننده ای که یادش می رود تیک نظر خصوصی را بزند یا کامنت گذاران تبلیغاتی، نظرات را تاییدی کنیم، بهانه ای قابل قبول نیست. ما مسئول حواس پرتی دیگران نیستیم، برخی ها هم می خواهند نانی بخورند یا وبلاگشان دیده شود. منتشر شدن کامنتهای خصوصی هم فکر نمی کنم آنچنان فاجعه آمیز باشد که بخواهیم پرنده ی آزادی را در قفس کنیم.
  • گفتم بخش نظرات جزیی از حوزه ی خصوصی نویسنده نیست. حوزه ی خصوصی ِنویسنده خود ِوبلاگ است. خوشحال می شوم دوستانی که با نظر من مخالفند بنده را توجیه کنند.
  • در بین کامنتها با اطلاعی که از قبل داشتم دو مورد کاملا در این زمینه حق داشتند. مواردی حاد که مربوط به مسائلی شخصی می شد و گویا ادامه دارد. این حق را برای آن مورد خاص که دو نفر از دوستان درگیر این مساله شدند محفوظ می دانم. پیشنهادم پیگیری سفت و سخت از راه مجاری قانونی ست.
  • پیشنهادم حذف دلبخواه کامنتها بعد از انتشار است. کما این که خودم در مواردی معدود این کار را کردم. مواردی که پای فردی دیگر و شخصیت و موقعیتش در میان بود. بی حرمتی ای که به شخص ثالث و غایبی شده بود یا اصرار خوانندگان مبنی بر حذف کامنتهای ملال آور برخی ... (یادتان هست؟). تاییدی کردن، دلیلی بر عدم آزاداندیشی نیست اما کم و کسر دارد اندکی...
  • با تاییدی کردن کامنتها، دوستانمان را در صف، کنار آن مزاحمان و البته مبلغان دنیای مجازی قرار می دهیم. یعنی به سراغ من اگر می آیید فرقی ندارد که هستید، باید اول من بدانم ، بعد نرم و آهسته بیایید. حقیقتا به من گاهی برمی خورد.
  • و در آخر کاملا با یکی از کامنتهای ناشناس موافقم. آزادی بیان گستره ی وسیعی ست که فقط شامل متکلم وحده ای مانند خودمان و دوستانمان نمی شود. آزادی بیان شامل حقوقی مانند حق فحش دادن، حق مسخره کردن، حق تبلیغ کردن و... می شود. ما مگر تا به حال به کسی فحش نداده ایم؟ کسی را مسخره نکرده ایم؟... از این نظرچه فرقی ست اصلا بین نوشتن و حرف زدن؟


۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

حق ِآزادی


دو روز است که در مملکت چیزی به اسم اینترنت (البته اگر رویمان بشود اسمش را بگوییم) نداریم. به هر حال از این حاکمان چیزی بیش از این هم انتظار نمی رود. این اندک اینترنت؟ را هم مرحمت کرده اند...
اما نکته ی جالب اینجا رفتار برخی و شاید بگویم خیلی از دوستان وبلاگی ست. تقریبا هر بار که به وبلاگها سر می زنم شاهدم که دوست جدیدی هم به گروه کنترل کنندگان ِکامنت یا همان تاییدیه گذاران نظرات وبلاگ افزوده شده.
من اصلا از این موضوع سر در نمی آورم که چه بهانه ای باعث این کار می شود. یعنی هیچکدام از دلایلی که دوستان ذکر می کنند را ذره ای قانع کننده نیافتم. البته به جز استثنائاتی اندک که از نزدیک شاهد برخی وقایع ناگوار بودم. اما به جز آن موارد معدود هنوز متوجه نشدم چرا دوستان این عمل را همواره تکرار می کنند؟
مسدودسازی وبلاگها هم نوعی کنترل است، اما در مقایسه با تاییدیه گذاشتن برای نظرات، اقدامی آزاد اندیشانه تر است. چرا؟ زیرا همین که اول اجازه می دهند موضوعی منتشر شود و بعد جلویش را می گیرند به مراتب موجه تر از این است که من و شما جایی کامنت یا همان نظر بگذاریم و منتظر بمانیم ببینیم صاحب وبلاگ خوشش می آید یا دلش می خواهد آن را منتشر کند یا نه؟ حتی در این موارد با وجود تاییدیه ای شدن نظرات ممکن است خواسته یا ناخواسته برخی نظرات دچار حوادثی شوند؛ مجروح شده یا مفقود شده یا حتی به قتل برسند و یا شاهد سوء تفاهماتی باشیم. همین که خواننده ی وبلاگ به ناگاه نظر خود را ناپدید شده می بیند...
حقیر توصیه ام به دوستان این است که یا همان قدری که برای نظرات تاییدیه می گذارند، ادعای آزاداندیشی و دموکراسی خواهی کنند یا به قدر ادعایشان سطح عمل خود را تنظیم کنند. دلایلی مانند وجود افراد بیکاری که مدام توهین می کنند، اصلا توجیه پذیر نیست. بنده هم با این موارد روبرو بوده ام. مشکلی نیست خودشان بساطشان را جمع می کنند. آزادی رعایت حق آزادی دیگران هم هست. بخش نظرات را ملک شخصی خوانندگان و متعلق به آنها بدانیم نه جزیی از حریم خصوصی خود.
امیدوارم دوستان اگر بنده را قانع نکرده اند، لااقل کمی به شکل و محتوا و مبنای عمل خودشان بیندیشند تا شاید آزادی را بهتر و شایسته تر تمرین کنیم.

۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

آشوب زمستانی



  • نمی دانم آن کوچه های ناهموار ِ پر شیب ِ یخ زده را که همه سُر می خوردند چگونه گذراندیم. چه تنها چه باهم. خودت هم می دانستی عشق جادو ندارد شاید نفرین* داشته باشد.
  • شما با هم نسبتی دارید؟ آری مستقیم و معکوس. آن روزها از این سئوالها تن و بدن کسی زیاد نمی لرزید، چه برسد به ما که به قول تو از بی پروایی هم رد شده بودیم.
  • اگر روزی سرد شدم چه؟ هر روز پرسیدی و هر روز دمایت از نقطه ی کانونی خورشید رسید و رسید تا به نقطه ی مرزی قطب جنوب. البته که تو غرب بودی و من شمال. اصلا این جهات برای چیست؟
  • به تنها قولی که عمل کردی همین نتوانستن هایت بود. چه به موقع چه خوش قول.
_______________________________________
* نفرین هم داشت. اینجا در این هورمونها اسم یکی شان اپی نفرین است.


۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

تساهل از نوع دوم


«کاملاً فرق می کند اگر به کسی بگوییم : «این عقایدی که تبلیغ می کنی وحشتناک، نادرست و زیانبار است، ولی سرت را از تن جدا نمی کنم و کار را به دست حق تعالی می سپارم»، تا این که بگوییم : «هر چه دلت می خواهد درباره ی مذهب بگو، چون موضوع ابداً اهمیتی ندارد.»
درس گفتارهایی کوچک در باب مقولاتی بزرگ / لشک کولاکوفسکی / ترجمه ی روشن وزیری / نشر نگاه معاصر / صفحه 45 / 256 صفحه / 5000 تومان

این کتاب بسیار جالب و خواندنی مجموعه ی مقالاتی از فیلسوف و متفکر لهستانی لشک کولاکوفسکی ست که به تازگی با وی آشنا شده ام. از کولاکوفسکی کتابهای دیگری هم در بازار موجود است که اینجا می توانید مشاهده کنید.

۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه

نقش هنرمند


حرکتی که علیرضا افتخاری در مواجهه با رییس دولت انتصابی موسوم به قوه ی مجریه انجام داد باعث بروز واکنش هایی از سمت برخی اقشار مردم شد. فشارهای وارده به حدی بود که افتخاری در مصاحبه ای اعلام داشت ایران را برای همیشه به مقصد فرانسه ترک می کند.
افتخاری صدای گرمی دارد که در تاریخ موسیقی سنتی و پاپ ایران کمتر شنیده شده. مزیت عمده ی او همین صداست؛ اما در عوض پرکاری اش ویژگی منفی ای است که باعث شده هرگز نتواند خود را به سطح مقبولیت و مشروعیت خوانندگانی چون اساتید بزرگوار شجریان و ناظری برساند. او چندین تصنیف دلنشین و ماندگار خوانده که در اذهان ایرانی ها باقی خواهد ماند، اما کارهایش به طور کلی در سطحی پایین تر حتی از سالار عقیلی و علیرضا قربانی قرار دارد.

گذشته از ارزش گذاری و قضاوت درباره ی حرکت او و نیز متن مصاحبه اش اینجا سئوالی مطرح می شود که آیا می توان ارزش هنری آثار یک هنرمند را جدای از شخصیت او دانست یا خیر؟ افتخاری اولین هنرمندی نبود که با مسائلی اینچنین مواجه می شود. به طور مثال رومن پولانسکی و لویی فردینان سلین را به نوعی می توان ذکر کرد و نیز دیگرانی مانند آنها.

اما نوع برخورد برخی از دولتیان هم در روبرو شدن با چنین مسائلی هم جالب است. صدای استاد شجریان را پس از مصاحبه هایش در نقد حکومت فعلی مهوع خواندند و ادعا کردند که یک چوب خشک صدایش از وی بهتر است. حال اینکه بر نگارنده معلوم نیست که صدای چوب خشک چه صدایی ست که همانهایی که تا قبل از این وقایع «ربنا» ی استاد را باعث ایجاد معنویت در سر سفره ی افطار می دانستند همچو ترهاتی از ذهن و زبانشان می بارد؟

شاید این سئوال و این نکته هم مطرح باشد که آیا جهت گیری سیاسی و نه اجتماعی، در شان یک هنرمند است یا خیر؟ در حسن نیت استاد شجریان و تلاش همیشگی اش برای کاهش آلام دردمندان چه هنگام زلزله ی بم و چه هنگام وقایع یکسال و چند ماه اخیر شکی روا نیست؛ اما اصرار بر انتشار برخی مواضع سیاسی شاید همیشه هم آن قدر مفید به فایده نباشد. چه که هنرمندانی در داخل همین مرز و بوم مشغول فعالیت و البته تلاش برای رسیدن به اهداف جنبش سبز هستند.

۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

تاملاتی در باب برهان نظم


* این امکان را می توان در نظر داشت که سرچشمه ی نظم ممکن است در درون خود طبیعت باشد و لزومی به لحاظ ناظمی بیرون از طبیعت نیست. تئوری داروین در باب تکامل این دیدگاه را تقویت می کند.
* میتوان اینگونه در نظر داشت که طبیعت از ابتدا منظم نبوده و موجوداتی در طبیعت ماندگار شده اند که به سازگاری منظم با طبیعت رسیده اند نه اینکه از ابتدا منظم بوده اند. چه بسیار گونه هایی که در این مسیر منقرض شده اند.
* اگر ناظمی فوق طبیعی هم موجود باشد لزوما براساس برهان نظم نمی تواند یکی باشد. تعدد ناظمان در برهان نظم رد نمی شود.
* برهان نظم قادر به اثبات هیچکدام از صفات الوهی نیست.

* وجود یک جهان کرانمند و محسوس نمی تواند ناظم و آفریننده ی نامحدود و نامحسوس را اثبات کند. مثلا اگر در کفه ی ترازویی ده گرم وزنه باشد و آن کفه به سمت بالا برود فقط می توان اثبات کرد که وزن کفه ی دیگر از ده گرم بیشتر است و نمی توان گفت مثلا صد گرم یا بی نهایت وزن دارد.
* اصولا نمی توان تضمینی به دست داد که نظم حاصل تدبیر و طرحی ست. شاید همین نظم موجود حاصل شانس و تصادف باشد.
* خود مفهوم نظم مفهوم روشنی نیست.
*مرز بین بی نظمی و نظم را نمی توان به راحتی تشخیص داد.

۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

جملاتی از هایک



«کل گرایی collectivism یکی از ویژگی های جامعه شناسی ست. مفاهیم کلی ای نظیر جامعه، اقتصاد، سرمایه داری، امپریالیسم و مانند آن را موجودات و موضوعاتی کاملا مشخص و قابل شناخت تلقی می کند. جستجوی قوانین توسعه جوامع و فلسفه ی تاریخ و مانند آن نتیجه ی توهمات متفکرین کل گراست.»
«مجبور کردن افراد تنها زمانی پذیرفتنی ست که در خدمت خیر عمومی باشد؛ اما مساله اینجاست که تعریف دقیق خیر عمومی بسیار مشکل است و هر کس ممکن است آن را به نحوی تفسیر کند.»
فریدریش فون هایک

۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

از سنت و مدرنیسم


* در پیچ و خم های کوهستانهای پاکستان، جایی که لشکریان اسکندر مقدونی راه خود را در آن گم کردند یعنی یکی از دورافتاده ترین نقاط دنیا، ساکنان نیمه متمدن آن بوسیله ی ژنراتور برق خود را تامین می کنند تا یکی ازمحبوب ترین و پر مصرف ترین محصولات غرب را استفاده کنند. فیلم های پور.نو.
* سالانه هزاران هزار نفر از اروپا و آمریکا به دهانه ی رود گنگ می روند تا عرفان پست مدرنیستی هزاره ی سوم را تجربه کنند. شاید بودیسم و برهماییسم آیین جدید این هزاره باشد.
* حکایتی ست قدیمی بدین مضمون که شیخ و فاسقی بهم رسیدند و بحثشان گرفتند. شبانه روزی بحث کردند و سر آخر شیخ ره میخانه گرفت و فاسق به منبر رفت.

۱۳۸۹ مرداد ۲۲, جمعه

تاملات کافکایی - مازنی - تخلیه ای


* اگر نیچه اهل بابلسر بود به جای Ubermensch (اَبَرانسان) می گفت «گَت ِ مَردی».
* روی درب خانه یکی از دوستان حدود پنجاه عدد برچسب تخلیه ی چاه چسبانده بودند. گفتم گویا شما بیشتر از اهالی محله ...
* شاید جهانی که در خواب می بینیم و تجربه می کنیم مهمتر از جهان بیداری باشد. شاید این خواب ما حقیقی ترو اصیل تر از بیداری مان باشد. هر چه باشد در خواب به کسی ضرر و زیانی نمی زنیم.
* حدس بزنید پیروان کدام یک بردبارترند؟ ادیان تک خدایی یا ادیان چند خدایی؟

۱۳۸۹ مرداد ۱۷, یکشنبه

تاملاتی در باب علم و علم گرایی


در میان اهالی علم امروزه تقریبا دو رویکرد وجود دارد. هر دوی این رویکردها به «مجهولات» در علم توجه می کنند. در یک رویکرد امر مجهول برای دانشمند یا محقق، موضوعی برای پژوهش است و در رویکرد دیگر وجود این امر نشانه ای برای پیروزی در اثبات نظریه های مطلوبش.
نظریه هایی هستند که هیچگونه شاهد علمی و آزمونی و تاریخی برای اثبات خود ندارند و متکی بر موضوعات ماورایی هستند. در تقابل با این نظریات، تئوری هایی هم هستند که تنها برپایه ی مدارک و شواهد و مستندات شکل گرفته اند و پایه ی ایجاد و بسط آنها وجود همان مجهولاتی ست که در سمت دیگر نشانه ای برای وجود امور ماورایی ست.
اذعان به نادانی، ویژگی ذاتی فعالیت علمی ست. این نادانسته ها و مجهولات است که دانشمندان را به پیش می راند. اما برخی ها خود «راز» را می پرستند و کشف و برملا شدنش را نمی پسندند. اینگونه دانشمندان به دنبال شکاف هایی (البته موقتی) بوده که در بین تئوری ها و نظریه ها و کشفیات وجود داشته و به دنبال آن بوده که این گسست ها و شکاف ها را با آن رازها پر کنند. غافل از آن که مسیر تاریخ نشان داده که بیشتر این شکاف ها بزودی پر خواهد شد؛ مثل جاذبه و کرویت زمین، وجود میکروب ها و ویروس ها و... که با کشف و اثبات آنها بسیاری از مسائل پیرامونی بوجود امده بر اثر «مجهول» ماندن آن امور، کمرنگ و ناپدید شد.
مثال ملموس این قضیه اشکالی ست که برخی دانشمندان ِCreationist به دانشمندان ِ Evolutionist می گیرند که برخی حلقه های زنجیره های فسیلی یافت نشده اند. این اشکال از آن رو غیر علمی ست که اگر بر حسب اتفاق آن فسیل یافت شد این اشکال عملا بی معنا خواهد شد. و از طرف دیگر مانند آن است که در یک دادگاه جنایی بخواهیم برای اثبات جرم قاتل، تمام صحنه ی قتل را بدون حذف حتی یک فریم سینمایی ازشهود طلب کنیم. جالب تر اینجاست که آن دانشمندان به جای کشف حقیقت تئوری مورد نظر خود را پیشنهاد می کنند بدون ذکر یک سند یا شاهد علمی.


۱۳۸۹ مرداد ۱۵, جمعه

تاریخ ایران مدرن


«تاریخ ایران مدرن» نام جدید کتاب «یرواند آبراهامیان» مورخ ارجمند و فرهیخته است که به تازگی منتشر شده. نویسنده در کتاب قبلی خود «ایران مابین دو انقلاب» که درباره ی وقایع تاریخی سده ی اخیر نوشته شده، به مرور تاریخ ایران در حدفاصل مابین انقلاب مشروطه تا انقلاب سال 57 شمسی می پردازد. در این کتاب البته با رویکردی نو مردم، اقتصاد، تحولات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را در دوران شروع مدرنیزاسیون کشورمان تا دوره ی اخیر بررسی می کند.
کتاب با ترجمه ی روان و نیز مطالب خواندنی و تحلیلی در اختیار علاقمندان قرار داده شده. از ویژگی های دیگر این کتاب می توان وجود منابع آماری و جداول و نیز عکس هایی جالب از تمبرهای پستی دورانهای مختلف است که گویای مطالب نهفته ی زیادی ست.

تاریخ ایران مدرن / نوشته ی یرواند آبراهامیان / ترجمه ی ابراهیم فتاحی / نشر نی 1389 / 352 ص / 6000 تومان

۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

تاملات کافکایی - تاریخی



* صلاح مملکت خویش خسروان دانند و خسروان هنوز از مادر زاده نشده.
* همزمان که پوست تخمه را به کف خیابان تف می کرد برایم از تمدن هفت هزار ساله می گفت.
* پادشاه نام ِ زرنگترین و با کلاس ترین دزدهای تاریخ است.
* راستی آدم پیامبر بود؟ برای چه کسی پیام آورده بود؟

۱۳۸۹ مرداد ۸, جمعه

از خشم نظر کردی دل زیر و زبر کردی



فروید در بخشی از کتاب مختصر و البته خواندنی «تمدن و ملالت های آن» از امری به نام فشار متمدن شدن می گوید. فشاری که در فرآیند متمدن شدن بر شخص وارد شده و او را از برخی اعمال باز می دارد. مانند خشمگین شدن، حمله ور شدن به چیزی یا کسی، فریاد کشیدن و دیگر اعمال و رفتارهایی که در جوامع متمدن امروز خلاف عرف و عادت محسوب شده و حتی مستوجب جزا و کیفر است.
این فشار به نوبه ی خود در برخی مکانها و زمانها غیرقابل کنترل شده و البته به صورتی حتی ناهنجارتر وارد عمل می شود. گذشته از اینکه نظریه ی فروید و حتی خود رشته ی روانکاوی چه قدر از نظر متخصصان علمی ، آزمونی، آزمایشی، ابطال پذیر و اثبات شده باشد؛ می توان علل برخی رفتارها را با این نظریه تا حدی دریافت.
این یادداشت را به خاطر این نوشتم که دیروز در همین ساعات دچار بخشی از همین فرآیند فشار تمدن شدم. خشمگین شدم، فریاد زدم و دق و دلی ام بر سر یک هندوانه ی بخت برگشته در انباری ِ خانه درآوردم. توجیه پذیر نیست، فقط آرزو می کنم که دیگر دچار چنین فشاری نشوم، شاید سوپاپ اطمینانی و فشار شکنی این بار نباشد.

۱۳۸۹ تیر ۳۱, پنجشنبه

راه رشد معنوی در اختساد



«در دوران بعد از جنگ متاسفانه مسئولان کشور مدل اقتصادی نولیبرالی را انتخاب می کنند...اگر نمی رفتیم دنبال مدل های نولیبرالی و نمی خواستیم سودمحوری در اقتصاد را جایگزین کنیم. اگر به سمت یک اقتصاد معنوی و یک اقتصاد مبتنی بر راه رشد معنوی حرکت می کردیم، نیازی نبود مصرف اسراف گونه را اینگونه ترویج و توجیه کنیم.»
گفتگو با دکتر شهریار زرشناس / مجله ی موج اندیشه / دور جدید شماره ی اول / شنبه 14 آذر 88 / صفحه 49

استاد زرشناس از اساتید بالقوه و بالفعلی ست که از نویسندگان ثابت روز(فحش) نامه ی فخیمه ی کیهان بوده و به زعم خود و ادعای شاگردانش از منتقدان مدرنیته ست. وی از حلقه ی فردیدی های جوان است و کتابهایش به همراه دیگر فردیدی ها در دو انتشارات مخصوص به آنها چاپ و با قیمت مناسب و حتی ارزان* و کاغذ مرغوب روانه ی بازار می شود. شاهدش اینجاست.
در سایت باشگاه اندیشه که عمدتا هم منسوب به حلقه ی فردیدی هاست، حدود یکصد مقاله در همین موضوعات دارد. نقد مدرنیسم، نقد روشنفکری دینی، نقد پروتستانتیسم، نقد ادبیات مدرن، نقد اقتصاد نولیبرالی و نقد هر چه که هست و به مذاق فردیدی ها خوش نمی آید. در تعجبم این همه هنر چگونه می تواند یکجا جمع شود. شاید اگر کسی با نظرات ژاک دریدا، آلن تورن، هربرت مارکوزه، تئودور آدرونو و میشل فوکو آشنا نباشد؛ نوشته های امثال زرشناس را بسیار جالب، عمیق و موشکافانه بداند؛ اما اگر حتی یکی از کتابهای این نویسندگان که جزء ناقدان دنیای مدرن هستند را مطالعه کرده باشد، متوجه می شود که حرفهای امثال ایشان کپی درهم و برهم و ناشیانه ای از همین هاست به انضمام عقاید آرمانگرایانه ی کیهانی و اقتصاد معنوی** و دولت آخرالزمانی و...
ویژگی مهم حلقه ی فردیدی ها نان به نرخ روز خوری ایشان است. اگر به تاریخ مقالاتش در باشگاه اندیشه دقت کنید متوجه خواهید شد که چگونه در باب مسائل روز می نویسند نمونه اش همین آخری...

پی نوشت:
* دیروز به یک کتابفروشی رفتم سه کتاب را که در لیستم بود دیدم جمعا حدود چهل هزار تومان شد. من هم فقط کتابها را دیدم.
** توجه کنید اقتصاد معنوی. خب این یعنی چی؟
*** تصویر متعلق به ژاک دریدا فیلسوف فرانسوی ست.
---------------------
حدود یک هفته در سفرم. شاید کمتر به اینترنت دسترسی داشته باشم.

۱۳۸۹ تیر ۲۷, یکشنبه

Extreme of Utopia


انسانی که انسان دیگر را به هر دلیل بکشد، به پایان تاریخ نرسیده است. ایدئولوژی ها و اندیشه ها حتی همان لیبرالیسم هم از پایان تاریخ صحبت کرده اند ( فرانسیس فوکویاما ). جایی که دیگر همه چیز به انتهایش می رسد. اما با نگاهی به جهان امروز درمی یابیم آنچه که کم کم به پایانش نزدیک می شویم انسانیت و آنچه که به حد نهایتش نزدیک می شود خوی وحشی گری ست.
اریک هابزبام تاریخ نویس معروف، قرن بیستم را عصر نهایت ها خوانده بود. عصری که با وجود دو جنگ جهانی و جنگ های متعدد منطقه ای، همه ی اصول انسانی را زیرپا گذاشت و به نهایت خونریزی و بی رحمی رسید.
طبق افسانه های باستان، آدمیزادی با قتل شروع شد. هابیل و قابیل تاریخ بشریت را با خونریزی آغاز کردند و اکنون می بینیم در گوشه گوشه ی جهان ادامه ی همان سنت را. اگر پای صحبت اندیشمندان آرمانشهرباور و اسطوره نگر هم بنشینی نهایتا در می یابی که یا از هابیل می گویند یا از قابیل. یعنی آرمانشهرشان، سیطره و چیرگی ِ یکی از دو سمت است. در هیچکدام از این اتوپیاها نشانی از همزیستی اندیشه ها نیست. هم الغالبون.

۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه

بار دیگر شهری که ...



* آمار تصادفات در این شهر بالاست. اما معمولا مجروحان و کشتگان درون اتومبیل یا سوار بر موتور دچار آسیب نمی شوند بلکه بر اثر جر و بحث بعد از حادثه ...
* آمار طلاق هم در این شهر خیلی بالاست. علتش هم به نظرم فقط و تنها فقط ازدواج است.
* تشخیص دادن جنس دوم از راه دور در این شهر تقریبا ناشدنی ست. تکه های سیاهی که می روند و می آیند. حالا می فهمم علت مخالفت آن فرنگی پلشت ِ بی ناموس ِ بیخدا را با برقع.
* جالب است که مانتو فروشی هایش زیاد است و هماره شلوغ. حتی از پایتخت هم برای خرید می آیند اینجا. چه بساطی ست نفهمیدم.
* یک سال و تقریبا یک ماه است ساکن این شهرم. به جز یک کتابفروشی هیچ جایش را نپسندیدم.
* اینجا تقریبا یک خاورمیانه ی فشرده است. ترکیبی از بغداد، کراچی، کابل ، باکو، بیروت ، سامرا، نجف ، حتی قاهره و آدیس آبابا.

۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه

از جام جهانی



از ابتدای جام جهانی در کمین بودم که یادداشتی فوتبالی بنویسم. تعدادی از خوانندگان قدیمی همیشه از فوتبال نویسی بنده شاکی بوده و بارها بنده را تهدید به...(تهدید به چی؟). البته بماند که با یکی از همین عزیزان در فیس بوک یک بحث فوتبالی هم داشتیم.
حقیر به فوتبال فانتزی و تکنیکی بیشتر علاقه دارم تا فوتبال قدرتی و ماشینی و تاکتیکی. از شروع مسابقات از چهار تیم به ترتیب حمایت(؟) کردم. آرژانتین، ایتالیا، اسپانیا و هلند.
آرژانتین که با انبوهی مهاجم و بدون یک هافبک درست و حسابی به جام آمده بود در همان بازی اول نشان داد که در مقابل تیم هایی با هافبک های قوی کم خواهد آورد. من نمی دانم چرا سکان مربیگری آرژانیتن با وجود این همه مربی خوب مثل بیلسا و پکرمن و بیلاردو به مارادونا سپرده شد. مربی ای که اولین تجربه اش جام جهانی بود. همانند آن بلند بالای اردبیلی که اولین بازی فوتبالش گویا در تیم ملی بوده. به هر روی آلمان با خط هافبک مقتدر، جوان و سریع و حتی تکنیکی اش به معنای واقعی پدر آرژانتین را درآورد.
از ایتالیا هم ننویسم بهتر است. فقط این را بگویم که هجوم ستارگان غیر ایتالیایی به لیگ این کشور به گمانم باعث افت عجیب ایتالیا شده. همان قدر که اینتر در اروپا بدون بازیکنان ایتالیایی یکه تازی کرد، تیم ملی اش در مقابل امثال نیوزلند هم نتوانست برنده شود.
هلند را همه دست کم می گرفتند. اما از آنجایی که بنده همیشه مسابقات این تیم را دنبال می کردم حدس می زدم اگر ارین روبن سلامتی اش را بازیابد هلند یک پای فینال است و همانطور هم شد. وجود دو نابغه به اسامی روبن و اسنایدر و بازیکنانی با تجربه مثل ون بومل و ون پرسی و کویت و ون برونکهورست و نیمکت قوی و تیم مربیگری خوب به هلند کمک کرد که با وجود دفاع متوسط و بازیکنان کمتر صاحب نامش درس بزرگی به تیم های پر ادعا بدهد. امثال انگلستان و فرانسه و ایتالیا و...
اسپانیا را نمی توان دوست نداشت. باید خیلی بیرحم بود که از این تیم متنفر باشی. اسپانیا امسال با تکیه بر بازیکنان بارسلونایی و دو سه ستاره از تیم های دیگر لالیگا همان راهی را رفت که ایتالیا نرفت. فوتبال سریع و تکنیکی با پاس های سریع ،فضا سازی و هجوم بازیکنان کناری، حتی گلزنی مدافعان و دروازه بانی استثنایی، این تیم را مطابق پیش بینی کارشناسان قهرمان کرد. داوید ویا گلزنی تیزهوش و فرصت طلب بود ، ژاوی و اینی یستا نشان دادند ستاره بودن و ستاره شدن راههای دیگری هم دارد ، ژابی آلونسوی خوش استیل در میانه ی میدان درخشید و سرخیو راموس نشان داد تکنیک فقط بین هافبکها و مهاجمان تقسیم نشده.
این جام نقاط درخشان دیگری هم داشت . پاراگوئه و شیلی خوب ظاهر شدند. شماره ی 7 شیلی و شماره ی 15 الجزایر هر بازیکنی را جلویشان دریبل کردند و آمریکا و غنا هم تیم های منسجم و پرقدرتی بودند.
اما به قولی این جام یک برنده ی ویژه داشت. آن هم دیه گو فورلان مهاجم خوش استیل و شوتزن و پرتلاش اروگوته. بهترین بازیکن جام بدشانس ترین آنها هم بود. شاید اگر شوت دقیقه ی پایانی او در مقابل آلمان به تیرک نمی خورد و گل می شد، زیباترین گل و عنوان آقای گلی هم نصیب وی می شد ، شاید هم مدال برنز... اما فوتبال بیرحم تر از این حرفهاست. به شخصه بازی فورلان را بسیار پسندیدم. او می تواند گابریل باتیستوتای دوم آمریکای جنوبی باشد.
-----------------------------
این بار که من چیزی بهشون نگفته بودم. ولی باز هم مسدود شدم. اشکال نداره ما در همین حد می تونیم مقاومت کنیم.

۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

تاریخ مختصر همه چیز در این هفته

در راستای اینکه مدت مدیدی به گواهی دوستان نبودیم، که البته نمی دانم منظور از این نبودن در حالی که بودیم و هستیم چه بود؟ و به موازات اینکه به علت قطعی سرویس اینترنت آن هم به دست پرتوان همسایه ی بالایی که جعبه تقسیم ساختمان را به آتش کشید و نیز مسافرتی کاری به خاور خیلی نزدیک، یعنی حوالی کفترهایی که محسن خان چاووشی برایش شعر خوانده، و نیز فشار مضاعف کاری که منجر به استراحت مضاعف شده، اینجانب هفته ی گذشته پدرم درآمد و کلا ویلان و سرگردان بودم.
توفیق اجباری نیز حاصل گشت و مفتخر به بازنشستگی مجازی یک هفته ای بودیم. الان هم دوساعتی ست دارم پست های این مدت شما عزیزان را می...(نمی خوانم بلکه مرور می کنم).
به قول استاد قائد، ای کاش نویسندگان هم بازنشسته شوند تا به زورگویی و البته زورنویسی نیفتند. این را گفتم چون مشاهده کردم هنوز آتش برخی مباحث داغ است. داغ تر بماناد و دهان کفرگویانی چون حقیر پر آتش باد. تا باد چنین باد.

۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

اندر حکایت متوسط ها


شاید درصد قابل توجهی از مردم نه توجه آنچنانی به حرفهای روشنفکران یا همان نواندیشان دینی داشته باشند، نه وقت کافی برای طرح و بحث در چنین مواردی و نه برای این قضایا اولویت چندانی قائلند. کما این که در جوامع پیشرفته هم وضع عموماً به همین منوال است. به قولی می توان گفت دنیا پر از آدمهای متوسط است. اگر نواندیشان دینی دغدغه ی بهتر زیستن و معنادارتر کردن زندگی چنین آدمیانی که اکثریت قابل توجهی هستند را ندارند که هیچ، اما اگر جامعه ی هدف آنان همینانند به نگاه من وضع کمی فرق می کند.
این گروه به تعبیری «نومن ببعض و نکفر ببعض» هستند. متوسط ها نه دغدغه ی تجدد دارند نه سنت. در زندگی روزمره و برای زندگی روزمره هر از چند گاه به دستوری یا آیه ای یا حدیثی عمل می کنند و گاهی به راحتی و بدون ذره ای عذاب وجدان و ناخرسندی، به راحتی همان منابع معرفتی دینی را زیرپا می گذارند. چه در زندگی شخصی و چه در هنگام حضور در حوزه ی عمومی. آنچه برای متوسط ها اصل است خود زندگی ست و خود شخص است و هر مکتبی به اندازه ی سازگاری بیشتر با چرخش چرخ زندگی برایشان ارزش دارد. ارزشی البته موقتی و مصلحتی.
بد نیست نواندیشان دینی ما در عوض طرح مسائل نخبه گرایانه و پیچیده و انتزاعی کمی هم به متوسط ها بیندیشند.

۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

تاملات کافکایی - منصور حلاجی



* مخالفت با فلسفه، خود بنیانی فلسفی دارد.
* گلادیاتورها وارد عرصه ی فرهنگ شده اند. سرهنگ از فرهنگ ننگ باقی می گذارد و رنگ.
* توبه ز مستوری جریمه دارد، میخانه ها را بسته اند، شراب تلخ هم نایاب است؛ اوضاع حافظ هم این روزها کافکایی شده.
* این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود / آنکه فکرت بکند نعش شود بر دیوار

۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

درختی که تلخ است وی را سرشت



«من معتقدم بزرگترین مشکل و علت العلل مشکلات یک جامعه، فرهنگ آن جامعه است. رژیم سیاسی حاکم بر جامعه میوه ای ست که بر درخت فرهنگ آن جامعه روییده است...بنابراین هر فساد و نقصی که نهاد سیاست، اقتصاد و حقوق و... دارند را باید به حساب ریشه های گندیده ی درخت فرهنگ جامعه گذاشت. لذا بنده بر خلاف روشنفکران معتقد به سنت روشنفکری فرانسه، طرف اولیه ی نزاعم را رژیم سیاسی حاکم بر جامعه انتخاب نکرده ام؛ بلکه طرف اولیه ی نزاع من مردمی هستند که این رژیم را مبتنی بر عقاید و احساسات و خواسته های خود بوجود آورده اند... از این روست که پیش تر هم گفته ام روشنفکری نمایندگی مردم نیست بلکه داوری کردن نسبت به مردم است. این سخن البته به معنای تطهیر یک رژیم سیاسی نیست، بلکه بدین معناست که گند یک رژیم سیاسی ناشی از گند درونی مردم آن جامعه است.»

متن تحریر شده سخنرانی استاد ملکیان در تالار شیخ انصاری دانشکده ی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران در نشست «عقلانیت و معنویت پس از ده سال» - مجله ی مهرنامه - شماره ی سوم - خرداد هشتاد و نه - صفحات 80 و 81

۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

تاملات کافکایی 23

* حالا این طلحه و زبیر واقعاً آدمهای بدی بودند؟
* حتی در تکامل یافته ترین ساختارها وجود حوزه ای به نام حوزه ی انتقادی بخش لازمی ست.
* اگر اندک نگرانی ای بابت ارزش های اخلاقی نبود، لازم هم نبود کسی کارهایش را توجیه کند.
* نصف بودن سهم زن از ارث یا وجود دو شاهد زن در برابر یک شاهد مرد، همان قدر توجیه پذیر است که بگوییم راست دست ها نسبت به چپ دست ها از حقوق اجتماعی بیشتری بایستی برخوردار باشند.

۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

یک نفر اینجا مُرد



وقتی یه نفر می میره به ساده ترین معنا این می شه که یعنی می میره. اون دیگه نیست. اون مُرده و دیگر هیچ وقت برنمی گرده. باقی حرفها فعلاً همه چرنده. می گید نه بروید از نزدیکانش بپرسید. ندا آقا سلطان مُرده. همین. اون کشته شد و مُرد. پارسال تقریباً همین روزها.
حالا اینکه یه بار بیای بگی برای حفظ آبروی دولت پیگیری بشه، یه بار بیای بگی فیلمش ساختگیه و اون الان یونانه و زنده ست؛ و این آخری یه مستند(؟!) بسازی و...
دختر مردم مُرده و دیگه برنمی گرده حتی اگه شجریان و مخملباف هر دو اعتراف کنن که اون رو کشتن و...
شرم آوره همین

۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

کرشمه ای کن و بازار ساحری بشکن




* گفته بودی دوست ندارم وقتی می بینمت روبرویم باشی. می رفتی عمدا سمتی می نشستی که نبینمت. اصلا هم فکر این را نمی کردی که که بگویی آخر رنگ لباست چیست تا من... ببخشید خانم اشتباه گرفتم.
* گفته بودی مثل بت می پرستمت. گفتم آخر چرا...؟ و همان روز ترسیدم. چه ترس به موقعی. بتت را نشکستی خودم را شکستم. ابراهیم که بت پرست نبود.
* «گفته بودی که چرا محو تماشای منی؟» نگفته بودی که همه ی رازهای نداشته ی این جهان پوک نه در چشم تو که در عاقبت من است. «ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی.»
* «گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم» مستانه ات را هم دیدیم. کافه بر هم زدنت را هم. احتیاجی هم به می انگوری نبود. قدح و ساغر و صراحی همه ی میکده های دنیا به یک کرشمه ات در هم می شکست، همان طور که بازار بتان شکست گرفت

۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

تاملات کافکایی دودی نصیحتی



* این جامعه با این وضعیت اعتیاد چه آینده ای دارد؟
* حالا واقعا دلتان برای آن نوه ی همام (؟) سوخته؟ خیلی ببخشید ولی معمولا این ابراز احساساتها موسمی ست.
* این که یک گونیا و نقاله و متر دستمان بگیریم و خلوص افراد را بسنجیم یعنی چه؟ مگر قرار است جایی استخدام شویم؟ حتی آن هم مسخره ست. دست بردار آقاجان دست بردار.
* یک نفر دست این دوست ما را بگیرد و به او بگوید برادر این نسبی گرایی را ول کن. چطور می شود گفت بن لادن و چامسکی هر دو بر حق باشند؟

۱۳۸۹ خرداد ۱۴, جمعه

مردی دل نگران ِانسان



مدت زیادی ست که می خواهم از استاد بنویسم. دو سه نفری بیش در این سرزمین نیستند که از منظر نگارنده لیاقت تام و تمام لقب استاد را داشته باشند. محمدرضا شجریان ، محمد قائد و مصطفی ملکیان. هر کدام به نوعی برایم الگویی بودند و هستند از زیستن.
این یادداشت مختصر و ناقص را این بار به آن آخرین تقدیم می کنم که بسیار از او آموخته ام. البته بماند که معمولا در تندباد زمانه آموخته هایم را فراموش می کنم، اما این چیزی از ارزش و قدر و قیمت وی کم نمی کند. ملکیان را در اینترنت یافتم. شاید بدشانسی بوده که دیر وی را شناختم و شاید هم این از منش و روش زندگی بی های و هوی او باشد و البته باید در نظر داشت که در کشوری زندگی می کنیم که هماره دود بالاتر از شعله نشسته است. آشنایی با آثار و سخنرانی ها و نظرات استاد را هم بیشتر مدیون این دوست عزیز هستم که مسئولیت نشر آثار وی را در اینترنت به عهده دارد.
شاید از خیلی از جهات، مخصوصاً اعتقادات با استاد در تضاد و تباین باشم؛ اما آنچه که از وی آموخته ام درس محبت و دوستی و انسانیت و انصاف و زیستن به نوعی باشد که به آن اعتقاد دارد. ملکیان واقعاً همان گونه است که می گوید. بودش با نمودش زاویه ای ندارد. با خواندن یادداشتهای فاطمه شمس درباره ی استاد اشک ریختم و واقعا درمانده شدم که چطور یک فرد می تواند اینگونه باشد و افرادی دیگر با همان ادعاها و بلکه بسی بیشتر... بگذریم.
سخن کوتاه می کنم و توصیه می کنم به خواندن این دو یادداشت خانم شمس درباره ی استاد مصطفی ملکیان