۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

تاملات کافکایی 13


* عمر جاویدان نوعی تنبلی بوجود می‌آورد. این ترس انسان از مرگ است که وی را به جستجوی کمال می‌کشاند.

* پس از مرگ هر پیشوایی، پیروان خاصش هر مزخرفی را در قالب حرفهای او به خورد مردم دادند.

* اگر نگرانی حتی ظاهری درباره‌ی ارزش‌های اخلاقی نبود دیگر لازم نبود کسی کارهایش را توجیه کند.

* جهان ِغرب آنچنان در برابر آشویتس و داخائو گیج شده بود که برای به مسئولیت نگرفتن همچو فاجعه‌ای، سعی کرد حتی آن را انکار کند.

۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

عقلانیت مدیریت عدالت



مدیریت ِجامعه برپایه‌ی ایمان و ایدئولوژی، تکنیک و فن را به‌صورت ابزاری برای مدیریت جامعه درمی‌آورد. تکنیک وسیله‌ای می‌شود برای سرکوب و خفقان. آنگاه تمام معانی واژگونه می‌شوند. همین مدیریت که دو وجه ِعقلانیت ابزاری و عقلانیت انتقادی، پایه‌های آن هستند، با حذف دومی به ابزاری دهشتناک تبدیل می‌شود برای حذف هرگونه اندیشه‌ی مخالف، ولو برانداز یا اصلاح طلب. دیگر مهم نیست طرف مقابل چگونه فکر می‌کند؛ مهم این است که مانند ما فکر نمی‌کند. دقیقاً مانند ما.

شاید این گروه منطق ِخاص ِخودشان را داشته باشند؛ شاید براهین ِقاطعی هم داشته باشند، اما ارزش منطق و استدلال در این است که به سود بشریت باشد نه علیه آن. منطق و استدلالی که برعلیه بشریت است را بایستی خوار شمرد. این که الان گروهی تلاش کنند تا ما را مجاب کنند که التزام به آن اصل کذایی و قانونی که آن برخاسته از این* است، ضامن وحدت و همدلی و پیشرفت کشور است، تا جایی ارزشمند است که آن اصل ]کذا[ در مدار انسانیت و اخلاق باشد.

ایمانوئل کانت می‌گوید :« هماره چنان عمل کن که گویی تو از طریق قوانین، خود عضوی از اعضای قانون گذار در قلمرو غایات هستی.» براستی کدامیک از به اصطلاح زمامداران کنونی ِجامعه‌ی ما این جمله‌ی کانت را درک می‌کنند؟ عمل کردن به آن از طرف آنها برای ما آرزویی محال است گویا. عدالت، روح قانون است و قانونی که روح عدالت و انصاف در آن دمیده نشده باشد کاغذپاره ای بیش نیست.

این نوشته را خطاب به این پست آقای ستاریان نوشتم.

___________________________________________________

* پی نوشت : اصلاً دلم نمی خواهد با نوشتن ِآن اصل ِبیجا و زیاده در قانون، باعث افزونی ملالت و ایجاد مرارت در میان خوانندگان شوم.

---------------------------------------------------

از طریق وبلاگ آقای محسن بیات باخبر شدم حال پدر محترم ایشان آیت ا... بیات زنجانی مساعد نیست و به علت سکته‌ در بیمارستان بستری هستند. آرزوی سلامتی ایشان را دارم.

۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

امروزه فاشیسم دنیا را مدیریت می‌کند

«فاشیسم فقط به جنبه‌های سطحی و مادی نمی‌نگرد و نه‌تنها به فرد، همچنین به ملّت و کشور می‌نگرد. زندگی عالی‌تری را بر شالوده‌ی وظیفه می‌سازد. فاشیسم می‌خواهد آدمیان فعال باشند و با تمام قوا به فعالیت بپردازند... فرد فاشیست زندگی آسوده و مرفه را به چشم خواری و بیزاری می‌نگرد. لیبرالیسم به نام فرد، منکر دولت بود؛ فاشیسم حکم می‌کند به وجود حقوق دولت به عنوان مظهر جوهر حقیقی فرد. فاشیسم نه فقط مقنن و نه‌تنها بنیادگزار نهادهاست، بلکه مربی‌ست و مروج زندگانی معنوی‌ست. بدین منظور فاشیسم انضباط جاری می‌کند و مرجعیت و اقتدار خویش را بکار می‌گیرد و در ذهن‌ها داخل می‌شود و بی‌چون و چرا فرمان می‌راند. فاشیسم امروز به نیازهای جهانی پاسخ می‌دهد.»

خرد در سیاست / نوشته و ترجمه و گزیده عزت ا... فولادوند / ص233-238 / گزیده‌ای از مقاله‌ی فاشیسم نوشته‌ی بنیتو موسولینی / انتشارات طرح نو

گاهی حس می‌کنم باید به چشمم عینک هگلی بزنم و زمزمه کنم تاریخ تکرار می‌شود. تاریخ در کشور ما کاریکاتوری از تاریخ تمدن است. کاشکی اسکندری پیدا شود؟

۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد -2


در زمینه و زمانه‌ای که قلم و افسارش به طور خاص، در اختیار گزافه نویسان و گزافه گویان است؛ گزافه گویی خودش هنری‌ست که این قلم از آن کم ندارد. فرض کنید سرماخوردگی ِشدید باعث شده که نتوانم به قول وقرار خودم که مروری بر جوابیه‌ی محمدرضا نیکفر است، داشته باشم، اما سعی کردم در حد توان و بضاعتم نکاتی چند بنویسم. نگارنده از زمین های خاکی شروع کرده و هنوز در آسفالت مانده‌ست.

* پدیداری ِیک دولت یا به قولی حکومت در روش و منش حکومت آن است. این نکته آن قدر عیان است که لابد باید بیان کرد. این روش و منش را باید جدی گرفت. مثلا می‌توانیم این دولت را در باطن خیرخواه بنامیم، اما ظاهر قضیه چیز دیگری‌ست. ظاهر آن را هم باید جدی گرفت. حکومت ِخیرخواه به روی مردمش-ولو معترض و آشوبگر- دست کم اسلحه نمی‌کشد و حتی باب گفتگو را باز می‌کند.

* به قول نیکفر باید گفته‌های حکومتیان را جدی گرفت. موافقم. شاید در ظاهر می‌توان به آن خندید، اما به‌هر حال در ورای این خنده‌ها، تحلیلی جدی باید داشت. سخنرانی‌ها و نامه‌ها و احکام حکومتی و حتی دیالوگ سریال‌‌ها، نمودی از ظاهر و پدیدار حکومت هستند.

* من به دلیل فقر مطالعه در حوزه‌ی عرفان و فلسفه‌ی دین، از تحلیل ِبخشی از گفته‌های نیکفر درمی‌گذرم. این ربطی به وخامت حال و احوال ندارد، بضاعت ِکم نگارنده خود عیان است.

* از یک جهت با نیکفر در تضادم. او اِسِنشالیست (ذاتگرا) است و من نه. او برای سنّت ِدینی ذاتی قائل است و من سنّت ِدینی را روزمره و عصری و در کردار و رفتار و پندار ملتزمان به سنّت می‌بینم. حال به هر رنگ و رویی.

* این جمله‌ی نیکفر، لب لباب تفکرات او در زمینه‌ی جدی گرفتن این موقعیت است. «شلاق واقعی‌ترين پديده‌ در جهان است و هيچ حرفی به شفافيت و صراحت تهديدهای بازجوها نيست ]...] ، کلمات بسيار جدی هستند؛ همه به حضور سنگين شلاق و طناب دار اشاره دارند».

* سوپ در حال جوشیدن و من تب آلود و هذیان گویان و نویسان. هذیان نویسی را از آن جهت متوجه شدم که کامنت‌های پست قبلی کمتر به مطلب پرداخته بودند که این بیشتر نشان ِپرت گویی نویسنده (به قول مهرگان) است و نه جدی نگرفتن خواننده. سالهاست Self Support زیسته‌ام. چه با توفان های ویروسی و میکروبی یک تنه مقابله کرده ام، چه کوله بار نادانی را بر دوش نحیف خود به تنهایی کشیده ام. تا فلک چه معجزتی در آستینش باشد.

۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد -1


محمدرضا نیکفر در یادداشتی به نام الهیات شکنجه دیدگاهی طرح کرد و به مسئله‌ی شکنجه و تجاوز پرداخت و آن را ریشه یابی کرد. امید مهرگان، یکی از شاگردان ِمراد فرهادپور که خود چند ماهی قبل در یادداشتی به نقد دیدگاه قبلی نیکفر درباره‌ی سروش پرداخته بود، یادداشتی در اینجا نوشت و دیدگاه نیکفر را به نقد کشید. نیکفر هم برای مهرگان جوابیه‌ای نوشته است.

اینجانب به دلیل علاقه‌ای که به این مباحث داشته؛ به جد این یادداشت‌ها را دنبال کرده و نکاتی چند را از آن استخراج کرده‌ام. شاید ذکر آن خالی از فایده نباشد.

* نیکفر در ابتدای مقاله‌ی خودش به روشنی نوشته که از منظر پدیدار شناسی(فنومنولوژی) به واقعه نگریسته و به خوبی متدلوژی خود را آشکار کرده. به عکس ِبسیاری از شارحان و مفسران که کمتر روش و منش و ایده‌ی خود را به صراحت بیان می‌کنند. این امتیاز نیکفر است. مهرگان وی را به این متهم کرده که او از زاویه‌ی فرهنگ پژوهی به این مساله پرداخته که به نظر نگارنده‌ی سطور، مهرگان اندکی بیراه گفته.

* مهرگان قلمش پرنیش و طعنه‌ست و این کنایات را می‌توان در سراسر جوابیه‌اش دید. آنجا که نگاه نخبه گرایانه را به پیش می‌کشد و سترونی از سیاست را به روی نیکفر می‌آورد و از جورجو آگامبن مثال می‌زند. این را در سابقه‌ی جوابیه‌ها و نقدهای قبلی مهرگان هم دیده‌ایم. کاش مانند مرادش، فرهادپور اندکی تامل و تحمل را چاشنی قلمش می‌کرد. البته در مقابل نیکفر کمتر می‌توان از عباراتی بهره برد که برای پیام یزدانجو و امثالهم به کار برده بود.

* مهرگان متاسفانه از سلاحی استفاده می‌کند که بنده آن را اتهام پنهانی می‌نامم. وی به نوعی نیکفر را به لامذهبی و لاییک بودن متهم می‌کند. این نوع انگیزه خوانی در اندیشه‌ی انتقادی که مهرگان و فرهادپور از معتقدان و ترویج کنندگان آن در ایران هستند ناپسند و نابسنده ست.

* مهرگان توضیح نمی‌دهد چرا مشکل از اسلام و تفاسیر خشن از آن نیست. وی از نفی نیکفر به اثبات چیزی نمی‌پردازد و دلیلش شاید این است که نیکفر لیبرال است و او نئومارکسیست. نیکفر به هوسرل و هابرماس و رورتی می‌پردازد و او از آدورنو، بوردیو، بدیو، ژیژک و آگامبن. چپ‌ها ذاتاً عامه‌ی مردم را نیک می‌دانند و اصولاً متوجه نقدهایی که متوجه طبقه می‌شود نیستند. شاید این اختلاف‌ها ناشی از عدم توافق بر روی معانی واژگان از هر دو سوی باشد. مثل فرهنگ.

* نیکفر جوابیه‌ی جالب و کاملی نوشته. اصلی‌ترین گزینه‌ی جوابیه‌ی او به نظرم چیزی‌ست که ما هم باید بدان توجه کنیم. این جنایات، این حکومت و این روش و منش را باید جدی گرفت. در گله‌ی گوسپندان، خطر پلنگ را باید جدی گرفت. این همان سیاست‌ورزی ِآگامبنی‌ست که مهرگان مثال آورد، ولی بدان پای‌بند نبود.

* این یادداشت قسمت دومی خواهد داشت که مروری‌ست به جوابیه‌ی نیکفر.

۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه

آکواریوم ایرانی


کجای جهان ایستاده‌ایم؟ از گفتمان چه می‌دانیم؟ گفتمان یعنی من هر چه می‌گویم تو باید قبول کنی، اگر نه دست کم به من احترام بگذاری و اجازه دهی من تفکر خودم را تبلیغ کنم، اما تو دیگر هیچ حقی نداری چون مثل من نمی‌اندیشی. گفتمان ِمن یک خیابان یک طرفه‌ست که تو حتی در پیاده رو اش حق آمدن از روبرو را نداری و من باید تخت گاز بروم. این مونولوگ را دیالوگ می‌نامیم. کجای جهان ایستاده‌ایم؟ شده‌ایم بازار مصرف پر رونق کالاهای چینی و سنگاپوری و حتی ترکیه و پاکستان. شده‌ایم بازار مصرف علم و تکنولوژی ِاز رده خارج ِجهان اول و دوم و گویا سوم. فکر می‌کنیم در حال پیشرفتیم. بیشتر شبیه یک آکواریوم شده‌ایم که جهانیان ما را نظاره می‌کنند و از بالا چیزی برایمان پرت می‌کنند و درون آکواریوم از فایتر و لجن خوار و گوپی و پیرانا و شارکی و... همه در حال گفتمان(؟) و ... هستند. ما را فقط می‌بینند. ما وصله‌ای ناجور بر پیراهن جهان شده‌ایم. راستی کجای جهان ایستاده‌ایم؟

۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

وهم‌های بیهوده، تا بوده همین بوده


«کمونیست‌ها خیال می‌کنند راه رهایی از بدبختی را پیدا کرده‌اند...]به نظر آنان[ اگر مالکیت خصوصی لغو شود و همه در ثروت اشتراک پیدا کنند و از لذت آن برخوردار شوند، بدخواهی و دشمنی میان انسانها ناپدید خواهد شد...پیش شرطی که این سیستم بر آن استوار است، از نظر روان شناسی وهمی بی پایه‌ست.»

زیگموند فروید/ تمدن و ملالت‌های آن / ترجمه‌ی محمد مبشری/ نشر ماهی / صفحه‌ی 82

به‌جز کمونیستها، رندان حق پرست هم خیال می‌کنند با حکومت مستضعفان بر دنیا، ظلم و ستم ، به یکباره، رخت برخواهد بست و کشتی توفان زده و بادبان شکسته‌ی انسانیت بر ساحل آرامش و خوشبختی پهلو خواهد گرفت. چه فکر نازک غمناکی. می‌گویند و اصرار می‌ورزند فطرت انسان حقیقت‌جو و حق پرست است. شما موافقید؟ خوب ببینید. مشکل از نسخه‌های ساده‌ست که پیچیده شده نه نسخه های پیچیده.که به سادگی به باد می‌رود. این پیچیده و پیچیده چه تناقضی دارد؛ همانند احساسی که پی پدیدار آن است.

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

آسیب شناسی جنبش سبز – قسمت سوم

لفظ آسیب شناسی یا همان پاتولوژی، کمی گمراه‌کننده ست. جنبش سبز حتماً آسیبی ندیده و دچار بلایی نشده؛ بلکه این آسیب شناسی بیشتر با تحلیل مسائل، قصد پیشگیری و شناخت و شاید حل برخی مسائل و مشکلاتی را خواهد داشت که در آینده شاید به آن دچار شویم. البته ذکر این نکته را واجب می‌دانم که نگارنده بیشتر از خود جنبش سبز و جریانهای وابسته و اشخاص و فرهنگ و اعتقاد و هویت و ... دل‌نگران انسان است. از رنجی که می‌کشد، چه در استبدادی‌ترین حکومت‌ها، چه در دموکرات‌ترین و لیبرال‌ترین دولت‌ها. آنچه از رشحه‌ی این قلم می‌چکد و پیکسل و بیت ( به جای قلم و کاغذ ) حرام می‌کند و کورکورانه در شب تاریک، پی راه درمان می‌گردد، همین رنجی‌ست که می‌بریم و می‌بریم. نه دنبال نادر دورانیم، نه اسکندر و نه حتی منجی. در این مقالات هم قرار نیست به دستاوردهای جنبش سبز بپردازم. اندیشه‌ی انتقادی را لطفاً فراموش نکنید.

طی مدت زمان چهار ماهه‌ای که از این جریانات می‌گذرد، بازار شایعات بسیار داغ بوده. ایران سرزمینی‌ست خبرساز. حتی اگر خبری نباشد، مردمانش در تولید خبر ید طولایی دارند. البته با همه‌ی این سوابق، آنچنان هم در این کار متخصص نگردیده‌اند. از قضایای یکصد سال پیش و شایعه‌ی کشف چشمه‌ی آبلیمو در حوالی کرمان تا شایعه‌ی این اواخر که دختری از طبقه‌ی چهارم پرید پایین و فقط پایش شکست (گویا سعیده پور آقایی نسبتی با گربه سانان داشته) و دو ماه زندگی در خانه‌ی نیک‌مردی که در متابعت هم بود زندگی کرد و بوسیله‌ی میرحسین و چند خس و خاشاک کشته شد یا در کهریزک به ... و مراسم ختم گرفتند و البته در خانه با فرمت تلویزیونی فیلم خانوادگی داشت و... همه‌ی این خبرها بوسیله‌ی دستگاهی عریض و طویل با سابقه‌ی سی سال خبرسازی و خبرپراکنی و عذر می‌خواهم «آدم خر کنی» ساخته شد، آنچنان که خود از زانویش مشخص بود که از کدام حمام گرم بیرون آمده.

اینچنین است که در این وانفسای شایعات هر چه خبر درست است در این هیاهو گم می‌شود و هر آنچه نادرست است با بوق و کرنا از سمت و سوی دو طرف پخش می‌شود. اگر دروغ و خبر سازی و شایعه پراکنی بد است در همه حالت بد است. انگیزه‌اش هم هیچ فرق نمی‌کند. اخلاقیات مدرن نه تقیه می‌شناسد نه دروغ مصلحت آمیز نه حتی خود مصلحت را. اگر جنبش سبز یکی از شروط شایسته و البته بایسته‌ی خود را صراحت و صداقت می‌داند، بهتر است کمی دقتش را دست کم بیشتر کند و صرفاً برای پیروزی در هر زمینه‌ای، اخلاقیات را زیرپا نگذارد و نیز با پوپولیسم به جنگ پوپولیسم نرود که به اصطلاح، طرف مقابل خودش «این کاره» ست.

این قسمت گذری کوتاه و نقدی از منظر اخلاق‌گرایی و تعادل بود. هر چند ناقص و کم‌اثر.

_______________________________________

چند روزی‌ست که اینترنت پرسرعت تهیه کرده‌ام. آخر هفته هم به دیدار برادر و فرزند نازنینش، هستی می‌روم. کاشکی هستی زبانی داشتی. هستی شش ماهه‌ست و خوش‌خنده و البته بر عکس عموی نی‌قلیانی‌اش که به مثابه‌ی چوب‌سیگار ناصرالدین شاه است، وزین و ثقیل.

۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

آسیب شناسی جنبش سبز- قسمت دوم



نام این سلسله پست‌ها را با احترام به اکبر گنجی و سلسله مقالاتش، به نام «آسیب‌شناسی گذار به دولت دموکراتیک توسعه‌گرا» انتخاب کرده‌ام. شاید نام مناسبی نباشد؛ بیشتر یک ادای دین به فردی فرهیخته، شجاع و دردمند است که نسل من تا حدی البته نه آنچنان زیاد، مدیون او و تلاش‌هایش است. ممکن است در اذهان برخی، گنجی با به اصطلاح تندروی‌هایش در اذهان تداعی شود؛ اما اگر به روزگار خود بنگریم بیشتر حرفهای گنجی مصداق واقعی پیدا کرده و این مرد چه نجیبانه هنوز می‌گوید... بگذریم.

اولین نقد من، البته اگر اسم آن را بشود نقد گذاشت، وجود نوعی بی‌عملی و انفعال ِفعال است. چرا اسم این وضعیت را انفعال فعال گذاشته‌ام؟ خود این اسم ناقض ِخودش است. مثل کچل ِموفرفری. وضعیت برخی فعالان این جنبش به نوعی این‌گونه ست. یعنی فعال هستند، اما فعالیتشان تا حدی به هدر می‌رود و جایی که می‌بایست فعال باشند به ورطه‌ی انفعال می‌افتند.

ببینید نفس ِشعار نویسی روی اسکناس، دیوار، تابلوی تبلیغاتی بد نیست. اینها نشان زنده بودن جنبش است. به خیلی‌ها روحیه می‌دهد، شاید خیلی‌ها را آگاه کند، اما این اصل فعالیت نیست. تجمع هر چند یکبار در روز قدس و ورزشگاه آزادی و... بسیار خوب است اما این عمل را نمی‌توان یک کنش سیاسی آگاهانه و هدفمند نامید. به هر حال این جنبش یک خروجی باید داشته باشد. خونهایی ریخته شده، فرزندان این آب و خاک تحت بدترین و غیر قابل تحمل ترین شرایط قرار دارند و بیم آن می‌رود که باز هم تلفاتی داشته باشیم. جبهه‌ی مقابل ما هیچ خط قرمزی ندارد، حتی همان اسلام هم اساسا برایش مساله‌ای نیست.

من احساس می‌کنم برخی از سران و بعضی از افراد فعال در جنبش، به اشتباه طرف مقابل خود را دست کم گرفته‌اند و آنان را نادان و منفعل و ترسو فرض می‌کنند. من فکر می‌کنم اینگونه نیست. اگر تقلب در انتخابات با این وضعیتی که بوجود آمده و آن وسعت، درست باشد، با گذشت بیش از صد روز از این اتفاق، هنوز این دولت سرپاست. پس نتیجه می‌گیریم که عقلانیتی پشت این قضیه نهفته که حداقل تا بدین جای کار را پیش‌بینی کرده. سناریوهای برنامه‌ی بیست و سی و کیهان و وزارت اطلاعات و دولت «نه به علاوه ی یک» بد عمل نکرده. نمی‌گویم این نتیجه‌ی ضعف جنبش سبز است. نه این نشان دهنده‌ی این است که جبهه‌ی مقابل هم درک خوبی از اوضاع دارد و حتی پیش دستی هم می‌کند. درست است که در مقابل موج وصف‌ناپذیر مقاومت مردمی قرار گرفته، اما آنچنان هم دست و پا بسته نیست.

در پایان این بخش از مقاله به دو نکته که در خلال مقاله هم اشاره کردم تاکید می‌کنم. خروج از حالت انفعال و طرح ریزی برای ادامه‌ی جنبش بصورت عملی‌تر و فعال‌تر با خروجی مطمئن‌تر و مفیدتر که متضمن بحث های گوناگون بین عقلای قوم و فرهیختگان و روشنفکران و البته عامه‌ی مردم است. دوم دست کم نگرفتن جبهه‌ی مقابل مخصوصاً ایجاد این شائبه‌‌ها که «روزهای آخرشان است» و «ما پیروزیم» و... بهار پراگ را فراموش نکنید. البته چک‌ها نشان دادند لیاقتشان واتسلاو هاول بود، ما هم نشان می‌دهیم حداقل لیاقتمان میرحسین و شیخ مهدی هستند.

با آرزوی موفقیت برای تمام جنبش‌های آزادیخواهی و ضد استبدادی در سرتاسر پهنه‌ی گیتی.

۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

آسیب‌شناسی ِجنبش سبز - بخش اول

بر سر در این وبلاگ کوبیده‌ایم روشنگری و اندیشه‌ی انتقادی. به اندیشه‌ی انتقادی و انتقاد حتی از وضع مطلوب معتقدم و این تنها مذهبی‌ست که به آن پای‌بندم. انتقاد از وضع موجود برای حرکت گام به گام و مطمئن به وضع مطلوب و این آرمان من است.

در این میانه مسلماً اختلاف نظرات مختلفی با خیلی‌ها خواهم داشت و از میانه‌ی همین اختلاف نظرهاست که گفتگو شکل می‌گیرد و این گفتگو نیازمند شناخت «دیگری» به عنوان فردی متعین است و قبول دیگری و گفتگوی با وی در چارچوب خرد، انصاف و اخلاق پایه‌ی ارتباط فکری را محکم می‌کند و از میان این ارتباطات و کنش‌هاست که فهم مشترک به نام «حقیقت» رخ می‌نمایاند. این گونه‌ست که در میان خیل فلاسفه، پوپر را با تئوری‌های ابطال‌پذیری و جست و جوی ناتمام حقیقت و هابرماس را با تئوری‌های کنش ارتباطی و پروژه‌ی ناتمام مدرنیته‌اش به عنوان الگو و راهبر فکری خود برگزیده‌ام.

دوست فاضلی که در دانشگاه هم تدریس می‌کند گفته بود، بعد از مشروطه و انقلاب 57، جنبش راه سبز سومین جنبش مردمی در ایران است و چون سومی‌ست حتماً به نتیجه می‌رسد. مدعای وی «تا سه نشه بازی نشه» بود. حقیر می‌پرسم چگونه می‌توان از یک ضرب المثل افواهی مدلی منطقی برای پیش بینی تاریخ این مملکت استخراج کرد؟ چگونه می‌توان از تفسیر یک آیه و ارجاع به یک حدیث، پیش بینی کرد که حتماً اوضاع رو به راه می‌شود؟ آیا واقعاً این گونه‌ست؟

میرحسین موسوی و شیخ مهدی کروبی برحسب اتفاقاتی خود خواسته یا ناخواسته به نوعی یکی از سران این جنبش شده‌اند. یکی با زبان برادرانه با مردم سخن می‌گوید و دیگری عتاب آلود و دردمندانه با قدرت‌مندان و قدرت‌مداران. وقتی می‌گویم جنبش یعنی در ذهن خودم دلایلی برای اثبات این امر که حتماً جنبشی در ایران شکل گرفته دارم. اما بنده همیشه در ذهن خودم به اساسی‌ترین و بدیهی‌ترین مشاهداتم شک می‌کنم و آنها را به زیر تیغ پولادی و برّان ِاندیشه‌ی انتقادی می‌برم.

در ادامه‌ی این پست‌ها می‌خواهم با زبان الکن و قلم شکسته و ذهن بسته‌ی خود به آسیب شناسی و انتقاداتی از برخی حرکات این جنبش و اعضاء آن که خود نیز عضو بسیار کوچک و ناچیزی از این جنبش آزادی خواهانه ( امیدوارم یکی از آرمان هایش دموکراسی لیبرال باشد) هستم، بپردازم. این نوشته نه زنگ خطر است نه اعلان جنگ؛ بلکه استفاده از چندی از مهم ترین ابزارهای فکری جهان بشری‌ست برای تحلیل و تبیین مسائل. اندیشه‌ی انتقادی و تحلیل فلسفی.

نیاز به نوشتن نیست اما مهم‌ترین عامل ادامه‌ی این پست ها همانند پست‌های فلسفه‌ی اخلاق در سال گذشته، اقبال شما دوستان و حسن توجه شماست. به قول رند شیرازی ز روی عنایت چنان که خود دانید بخوانید.