۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

Efaf`s Lebens welt


چند وقت پیش بود که دوستی گفت فلان مقاله را که در فارس نیوز منتشر شده خوانده ای؟ حقیر جواب منفی دادم. گفت یک نفر آمده و همه چیز را به جنسیت ربط داده از معماری تا رسانه و ورزش و... حدس هایی زدم که احتمالا ریشه اش کجا باید باشد. سربسته و مختصر به آن دوست گفتم درست است که نخوانده ام اما این مطالب به گوشم آشناست و ...
اصل مقاله را در آن خبرگزاری(؟) خواندم و نام نویسنده را رویت کردم. برایم ناآشنا بود. در محیط مجازی کاوش کرده و متوجه شدم در دانشگاه تهران مشغول تدریس فلسفه ست. چراغهای زیادی در ذهنم روشن شد. اکبر جباری شاگرد رضا داوری و او هم شاگرد ارشد احمد فردید و... باز هم حلقه ی فردیدی ها.
نام مقاله ی مذکور که اصلش را در وبلاگ منتسب به نویسنده یافتم «حجاب و زیست جهان ِجنسی» نام دارد. زیست جهان یا (Lebens welt) را اول بار ادموند هوسرل فیلسوف و پدیدار شناس شهیر آلمانی که مقام استادی مارتین هایدگر را در دانشگاه فرایبورگ برعهده داشت به کار برد. به نظر هوسرل هر یک از ما در جهان ویژه ی خویش زندگی می کنیم. زیست جهان، مکان نهایی زندگی همه ی ماست. جهانی ست که در آن می اندیشیم و این جهان نیز اندیشه ی ما را می سازد. زیست جهان دنیای تجربه های هر روزه ی ماست که در مکان و زمان گسترش یافته و تجربه های ما را بهم مرتبط می کند. پس از آن زیست جهان برای هر شخص به صورت قاعده درمی آید. همچون موضوع عادتی آشنا. بحث هوسرل گسترده تر از آن است که به آن بپردازیم. این شرح مختصر و نابسنده از آن جهت درج شد که با روش بحث نویسنده ی مقاله آشنایی پیدا کنیم.*
نویسنده در ابتدا بدون هیچ شرح و مقدمه ای واژه ی مجعول «بیحجابی» را برگرفته و تاریخچه اش را از صندوقچه ی تاریخ خودخوانده و نانوشته ی خود می نویسد.
در ادامه سعی می کند بین این واژه و روش پدیدارشناسی نوین (گذشته از صحت و حجیت و اعتبار آن در میان اهالی فلسفه) پلی بزند و در این میانه از روانکاوی فرهنگ عامه هم مدد می گیرد. ناگفته پیداست که با چه آش در هم جوشی روبرو خواهیم بود.
اگر با نظرات برخی متفکران مکتب فرانکفورت نظیر هربرت مارکوزه آشنا باشید هنگام مطالعه ی مقاله ی حجاب و زیست جهان جنسی متوجه خواهید شد که اکثر شواهد و مثالهایی که نویسنده ذکر می کند کاملا از روی آثار اصلی این متفکر آلمانی برداشته شده. کتابهایی مانند «انسان تک ساحتی» و «اروس و تمدن» که دومی گویا هنوز به فارسی ترجمه نشده. گرچه نتیجه ای که جباری از این بحث می گیرد کاملا در راستای پیش فرضیات و گفتمان غالب حاکمان فعلی ست. یعنی از موضوعات توصیفی و تشریحی ای که مارکوزه در تحلیل جوامع مدرن و سرمایه داری داشته به نوعی به تجویز و توصیه می رسد و تجویز ِداشتن ِحجاب برای زنان در جامعه ی امروز.
در برخی مثالها مخصوصا معماری و فوتبال، نویسنده ی مقاله گریزی به آثار بری ریچاردز می زند. مخصوصا از کتابها و مقالاتی که دکتر حسین پاینده از این متفکر ترجمه کرده. در این آثار ریچاردز با مطالعه ی موردی و تطبیقی مخصوصا در جامعه ی بریتانیا، علت علاقه ی عامه ی مردم به فوتبال یا کشیدن سیگار را به نوعی در مقولات جنسی می بیند. نگارنده در مقام قضاوت نیست و روانکاوی را هم به مثابه ی یک شبه علم می داند که نمی توان نتایج آن را تعمیم داد و از آن یک خروجی ِقطعی گرفت.
اما گویا آقای جباری آنچنان که در سطور پایانی مقاله هویداست با شور و شوق تمام به صورت گزینشی شواهد خود را مستند کرده و به این نتیجه می رسد که : «اگر عالم و زیست جهان قومی، عفیف باشد، طبیعتاً سلوک و مشی انسانها نیز عفیف خواهد بود». حال نمی دانم نظر پدیدار شناسانی مانند هوسرل و برنتانو و مرلوپونتی در باب زیست جهان ِعفیف چیست.
آیا براستی با ترمیم معماری و تعویض قوانین فوتبال شاهد جامعه ای با اشخاص عفیف خواهیم بود؟
----------------------------------
* از کتاب «مدرنیته و اندیشه ی انتقادی» / بابک احمدی / نشر مرکز / صص 71-72

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

مقاله ای در شرح مقاله ای که گویا خوانده نشد

  • اینکه من نمی دانم معنی افتخار چیست و عمل افتخار کردن برایم بار معنایی ِ مثبت ندارد دلیل بر مخالف بودن من با افتخار نیست. هنوز بر من پوشیده ست که افتخار کردن به گذشته، ملیت و قومیت و...چه عامل مثبتی برای پیشرفت و ترقی یک ملت می تواند باشد؟
  • مقایسه ی میان تیمور و هیتلر از یک سو و محمود غزنوی و نادر شاه افشار از سوی دیگر این را نشان می دهد که عمل زشت و وحشیانه فارغ از بند زمان و مکان است. ایرانی بودن و رشادت و میهن دوستی ِ مرحوم نادر چیزی از هجوم وحشیانه اش به هند و اطراف و اکناف نمی کاهد. گاهی هم این افتخار و شور میهنی می تواند منجر به فاجعه شود. صدام حسین فکر می کرد سردار قادسیه ست، هیتلر رویای ناپلئون شدن را در سر داشت و قوم خویش را برتر می دانست و ژاپن در هنگام جنگ دوم جهانی رویای امپراتوری بزرگ آفتاب را در سر داشت. چه اینها ملتی را هم پشتیبان خویش می دیدند.
  • در مورد «چرخش» در اندیشه ی بشری هم این نکته را لازم به ذکر می دانم که منظورم نوعی از اندیشیدن و رسیدن به نتایجی ست که بیشتر پیش زمینه ها و فرضیات در مورد آن علم خاص را باطل کرده و بازگشت به آن را عملا غیر ممکن می کند. بنده لزوما التفاتی به اسامی ای که در پست قبل ذکر کردم ندارم و حتی با اندیشه ی برخی شان نظیر نیچه و مارکس سر ناسازگاری دارم؛ اما نمی توان از تاثیر آنها در اندیشه ی بشری سخن نراند. در مورد خاص مکیاولی (ماکیاولی) هم این را بایستی عرض کنم که بر خلاف تصور عموم، مکیاولی اندیشمندی بزرگ در علم سیاست بوده نه یک شیطان بالفطره.
  • دکتر سید جواد طباطبایی در آثار اخیرش مخصوصا مجموعه ی «زوال اندیشه ی سیاسی» با واکاوی در آثار گذشتگان و تحلیل تاریخی و سیر آنها و مطالعات تطبیقی، گوشه هایی از علل عقب ماندگی و انحطاط در سرزمین ایران را بررسی نموده. مطالعه ی آن را به دوستان علاقمند پیشنهاد می کنم. در این کتابهاست که می بینیم هنگامی که تمدن مغرب زمین بوسیله ی همان چرخش ها و آن دانشمندان و متفکران به پیشرفت نائل شد، صوفیانی که متفکران قوم ما بودند در مورد جنس بالهای فرشتگان و هورقلیا و... سخن می راندند و در سیاست نامه های خود مشغول توجیه عقیدتی ِظلم و ستم ِخونریزترین حاکمان مشرق زمین بودند.
  • شاید هم بیشتر ( نه همه ی ) علل پیشرفت تمدن غربی ( فارغ از موقعیت جغرافیایی آن ) ریشه اش در مشرق زمین باشد. حال چه نیرنگستان آریایی-اسلامی چه خاور دور. اما این چیزی از اهمیت این پرسش کم نمی کند که چرا عقب ماندیم؟ چه خوب است دوستانی که با خواندن پست قبلی گویا به «فغان» آمده بودند به این هم بیاندیشند که چرا اکنون تبدیل به یکی از عقب مانده ترین ملل دنیا تبدیل شده ایم. شنزاری که در آن نفت یافت می شود و شاید دیگر هیچ...

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

سندرم ِ آنچه خود داشت


من این را «سندرم (نشانگان) ِ آنچه خود داشت» می نامم. همان بیماری ای که مبتلایانش اعتقاد راسخی دارند که بیشتر دستاوردهای بشر غربی چیزی جز بازکشف و کپی کاری و رونوشت و حتی دزدی از مشرق زمین نیست. همانهایی که ریشه ی حقوق بشر را در شرق جستجو کرده و تمامی اکتشافات و اختراعات ِدوران نوزایی و روشنگری ِاروپا را برگرفته از کتابهای ِمسلمانان می دانند .

در پست قبلی برخی دوستان فرمودند بد نیست به تاریخ گذشته ی خود افتخار کنیم. من که نمی دانم «افتخار» به گذشتگان یعنی چه و چه مزایایی دارد. جهانگشایی؛ جنگهای پی در پی، فتح سرزمین های نو و... اگر از جانب پادشاهان سرزمین خودمان باشد بسی افتخار آمیز است و اگر بر فرض مثال از جانب چنگیز و تیمور باشد، یورش و هجوم خانمان سوز و وحشیانه ست. البته که نادرشاه افشار و محمود غزنوی را هم در هند لعن و نفرین می کنند .

تاریخ اندیشه ی بشر را اگر کاوش کنیم به «چرخش» هایی برمی خوریم که مسیر تفکر بشر را دگرگونه کرده. از دانته در ادبیات تا کپرنیک و گالیله در نجوم و نیوتون در فیزیک و پاسکال در ریاضیات و هیوم و نیچه در فلسفه و مارکس و مکیاولی در علم سیاست و فروید در روانکاوی و...آنچنان ساختارهای علم مربوط به خود را دچار دگرگونی کردند که بازگشت به گذشته عملا ناممکن شد. به راستی کدام چرخش در مشرق زمین باعث شد یکی از این علوم در عرصه ی خودش تکانی بخورد یا علمی و دانشی نوین تکوین یابد؟

شاید وقت آن است که از خود بپرسیم که بایستی به چه چیز افتخار کرد؟ به سرسختی و صعوبت سنت خود در برابر امواج پی در پی مدرنیته؟ به گنجینه ی علومی که داشتیم و بردند؟ یا به جایگاهی که اکنون در گیتی داریم؟ کدامیک؟

۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

ضرورت بازاندیشی


این روزها صحبت از «منشور حقوق بشر کوروش» است. با توجه به ترجمه ی صورت گرفته از آن استوانه ی مذکور که اینجا و اینجا موجود است، بنده هر چه در آن جستجو کردم نشانی از «حقوق بشر» نیافتم. چندی قبل هم محمد قائد در یادداشتی کوتاه رندانه به این موضوع پرداخته بود که جوانان اهل نظر، دقیق تر باشند.
گاهی موضوعی در ذهنمان آن قدر بدیهی و روشن است که اگر کسی بیاید و ثابت کند که موضوع آنی نیست که می پنداریم، ممکن است باور نکنیم. گذشته از این موضوع خاص، یعنی استوانه ی گلی ِنیمه مخروب ِباستانی، بسیاری از موضوعات بالاخص در ساحت اندیشه وجود دارد که گویا در این سرزمین به جز اندک شماری ، کسی را یارای بازاندیشی و انتقاد بر آن نیست.
در این شماره ی مجله ی مهرنامه، مدیا کاشیگر در گفتگو با مصاحبه کننده موضوع خوبی را عنوان کرد. او با رجوع به کتاب «غربزدگی» جلال آل احمد گفت این کتاب یکی از بی پشتوانه ترین کتابهای آن زمان بود و متاسفانه روشنفکران ایرانی حتی تا همین اواخر هم اجازه ی انتقاد از طرف کسی را به آن نمی دادند. مثال می آورد که داریوش آشوری نقدی مستدل و منطقی در آن سالها نوشته بود و با برخوردهای نامهربانانه ی برخی روبرو شد.
عکس العمل امروز دوستداران تاریخ و فرهنگ ایران زمین هم در مقابل «استوانه ی گلی» مربوط به دوران هخامنشیان ، می تواند این را نشان دهد که آیا هنوز از گذشته درس گرفته ایم یا نه؟


وصال دولت بیدار ترسمت ندهند / که خفته ای تو در آغوش بخت خواب زده

۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

کارگردان بزرگ


مدتهاست می خواستم از یکی از بزرگترین شخصیتهایی که در تاریخ سینما هنرنمایی کرده بنویسم تا این که هفته ی پیش یک مستند دوساعته که برای یادبود وی ساخته شده بود را تماشا کردم و با زوایای دیگری از زندگی و هنر این هنرمند و کارگردان خاص و نابغه آشنا شدم.
استنلی کوبریک از آنهاست که به گمانم تقلیدناپذیر و تکرارناپذیر است. کم فیلم ساخت اما هر کدام از آثارش در زمان خود یکی از تاثیرگذارترین فیلم های تاریخ سینما بودند. از راههای افتخار تا آخرین اثرش چشمان (باز) کاملا بسته.
از موسیقی متن فیلمهایش که معمولا برگرفته از معروفترین اثار کلاسیک اروپا بوده تا دوربین های ابداعی اش، فیلمنامه هایی با ساختار قوی و بازیگرانی که فیلم های وی به آنها اعتبار می بخشید.
این پست تقدیم به استنلی کوبریک فقید به خاطر آثار فوق العاده اش که همیشه در ذهنم ماندگار است.
پرونده ی کوبریک در سایت آی ام دی بی

۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

کدام حق؟ کدام آزادی؟



  • اینکه فقط به خاطر حواس پرتی خواننده ای که یادش می رود تیک نظر خصوصی را بزند یا کامنت گذاران تبلیغاتی، نظرات را تاییدی کنیم، بهانه ای قابل قبول نیست. ما مسئول حواس پرتی دیگران نیستیم، برخی ها هم می خواهند نانی بخورند یا وبلاگشان دیده شود. منتشر شدن کامنتهای خصوصی هم فکر نمی کنم آنچنان فاجعه آمیز باشد که بخواهیم پرنده ی آزادی را در قفس کنیم.
  • گفتم بخش نظرات جزیی از حوزه ی خصوصی نویسنده نیست. حوزه ی خصوصی ِنویسنده خود ِوبلاگ است. خوشحال می شوم دوستانی که با نظر من مخالفند بنده را توجیه کنند.
  • در بین کامنتها با اطلاعی که از قبل داشتم دو مورد کاملا در این زمینه حق داشتند. مواردی حاد که مربوط به مسائلی شخصی می شد و گویا ادامه دارد. این حق را برای آن مورد خاص که دو نفر از دوستان درگیر این مساله شدند محفوظ می دانم. پیشنهادم پیگیری سفت و سخت از راه مجاری قانونی ست.
  • پیشنهادم حذف دلبخواه کامنتها بعد از انتشار است. کما این که خودم در مواردی معدود این کار را کردم. مواردی که پای فردی دیگر و شخصیت و موقعیتش در میان بود. بی حرمتی ای که به شخص ثالث و غایبی شده بود یا اصرار خوانندگان مبنی بر حذف کامنتهای ملال آور برخی ... (یادتان هست؟). تاییدی کردن، دلیلی بر عدم آزاداندیشی نیست اما کم و کسر دارد اندکی...
  • با تاییدی کردن کامنتها، دوستانمان را در صف، کنار آن مزاحمان و البته مبلغان دنیای مجازی قرار می دهیم. یعنی به سراغ من اگر می آیید فرقی ندارد که هستید، باید اول من بدانم ، بعد نرم و آهسته بیایید. حقیقتا به من گاهی برمی خورد.
  • و در آخر کاملا با یکی از کامنتهای ناشناس موافقم. آزادی بیان گستره ی وسیعی ست که فقط شامل متکلم وحده ای مانند خودمان و دوستانمان نمی شود. آزادی بیان شامل حقوقی مانند حق فحش دادن، حق مسخره کردن، حق تبلیغ کردن و... می شود. ما مگر تا به حال به کسی فحش نداده ایم؟ کسی را مسخره نکرده ایم؟... از این نظرچه فرقی ست اصلا بین نوشتن و حرف زدن؟


۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

حق ِآزادی


دو روز است که در مملکت چیزی به اسم اینترنت (البته اگر رویمان بشود اسمش را بگوییم) نداریم. به هر حال از این حاکمان چیزی بیش از این هم انتظار نمی رود. این اندک اینترنت؟ را هم مرحمت کرده اند...
اما نکته ی جالب اینجا رفتار برخی و شاید بگویم خیلی از دوستان وبلاگی ست. تقریبا هر بار که به وبلاگها سر می زنم شاهدم که دوست جدیدی هم به گروه کنترل کنندگان ِکامنت یا همان تاییدیه گذاران نظرات وبلاگ افزوده شده.
من اصلا از این موضوع سر در نمی آورم که چه بهانه ای باعث این کار می شود. یعنی هیچکدام از دلایلی که دوستان ذکر می کنند را ذره ای قانع کننده نیافتم. البته به جز استثنائاتی اندک که از نزدیک شاهد برخی وقایع ناگوار بودم. اما به جز آن موارد معدود هنوز متوجه نشدم چرا دوستان این عمل را همواره تکرار می کنند؟
مسدودسازی وبلاگها هم نوعی کنترل است، اما در مقایسه با تاییدیه گذاشتن برای نظرات، اقدامی آزاد اندیشانه تر است. چرا؟ زیرا همین که اول اجازه می دهند موضوعی منتشر شود و بعد جلویش را می گیرند به مراتب موجه تر از این است که من و شما جایی کامنت یا همان نظر بگذاریم و منتظر بمانیم ببینیم صاحب وبلاگ خوشش می آید یا دلش می خواهد آن را منتشر کند یا نه؟ حتی در این موارد با وجود تاییدیه ای شدن نظرات ممکن است خواسته یا ناخواسته برخی نظرات دچار حوادثی شوند؛ مجروح شده یا مفقود شده یا حتی به قتل برسند و یا شاهد سوء تفاهماتی باشیم. همین که خواننده ی وبلاگ به ناگاه نظر خود را ناپدید شده می بیند...
حقیر توصیه ام به دوستان این است که یا همان قدری که برای نظرات تاییدیه می گذارند، ادعای آزاداندیشی و دموکراسی خواهی کنند یا به قدر ادعایشان سطح عمل خود را تنظیم کنند. دلایلی مانند وجود افراد بیکاری که مدام توهین می کنند، اصلا توجیه پذیر نیست. بنده هم با این موارد روبرو بوده ام. مشکلی نیست خودشان بساطشان را جمع می کنند. آزادی رعایت حق آزادی دیگران هم هست. بخش نظرات را ملک شخصی خوانندگان و متعلق به آنها بدانیم نه جزیی از حریم خصوصی خود.
امیدوارم دوستان اگر بنده را قانع نکرده اند، لااقل کمی به شکل و محتوا و مبنای عمل خودشان بیندیشند تا شاید آزادی را بهتر و شایسته تر تمرین کنیم.