۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

سندرم ِ آنچه خود داشت


من این را «سندرم (نشانگان) ِ آنچه خود داشت» می نامم. همان بیماری ای که مبتلایانش اعتقاد راسخی دارند که بیشتر دستاوردهای بشر غربی چیزی جز بازکشف و کپی کاری و رونوشت و حتی دزدی از مشرق زمین نیست. همانهایی که ریشه ی حقوق بشر را در شرق جستجو کرده و تمامی اکتشافات و اختراعات ِدوران نوزایی و روشنگری ِاروپا را برگرفته از کتابهای ِمسلمانان می دانند .

در پست قبلی برخی دوستان فرمودند بد نیست به تاریخ گذشته ی خود افتخار کنیم. من که نمی دانم «افتخار» به گذشتگان یعنی چه و چه مزایایی دارد. جهانگشایی؛ جنگهای پی در پی، فتح سرزمین های نو و... اگر از جانب پادشاهان سرزمین خودمان باشد بسی افتخار آمیز است و اگر بر فرض مثال از جانب چنگیز و تیمور باشد، یورش و هجوم خانمان سوز و وحشیانه ست. البته که نادرشاه افشار و محمود غزنوی را هم در هند لعن و نفرین می کنند .

تاریخ اندیشه ی بشر را اگر کاوش کنیم به «چرخش» هایی برمی خوریم که مسیر تفکر بشر را دگرگونه کرده. از دانته در ادبیات تا کپرنیک و گالیله در نجوم و نیوتون در فیزیک و پاسکال در ریاضیات و هیوم و نیچه در فلسفه و مارکس و مکیاولی در علم سیاست و فروید در روانکاوی و...آنچنان ساختارهای علم مربوط به خود را دچار دگرگونی کردند که بازگشت به گذشته عملا ناممکن شد. به راستی کدام چرخش در مشرق زمین باعث شد یکی از این علوم در عرصه ی خودش تکانی بخورد یا علمی و دانشی نوین تکوین یابد؟

شاید وقت آن است که از خود بپرسیم که بایستی به چه چیز افتخار کرد؟ به سرسختی و صعوبت سنت خود در برابر امواج پی در پی مدرنیته؟ به گنجینه ی علومی که داشتیم و بردند؟ یا به جایگاهی که اکنون در گیتی داریم؟ کدامیک؟

۷۰ نظر:

مرمر گفت...

فکر میکنم ما ادمها بزرگ کم نداشتیم و نداریم.. به زکریای رازی افتخار میکنم. به پورسینا افتخار میکنم.. به حافظ افتخار میکنم، به سعدی افتخار میکنم به فردوسی افتخار میکنم.
من خودم شیفته غرب و پیشرفت غربیهام و لی فکر میکنم تو زیادی اینطوری هستی.. در اینکه بعضی از کارهای اروپاییها بر اساس و چایه مشرق زمین بنا نهاده شده شکی نیست. فقط مشکل اینجاست که اونها یک جیزی رو برداشتن و بعداز اون ادامه دادن و ما مشرق زمینیها در همان ماندیم... (حتی میتونم بگم که همان غربیها نذاشتند و نمیذارند از یک حدی بیشتر رشد کنیم. من هرچی میگذره به این باورم نزدیکتر میشم) اینجا میبینم که چقدر اروپاییها از نظر تفکر از ما کمترن.. فقط امکاناتشون صد برابر ماست.
ببخشید میشه بپرسم که مگه اروپاییها جنگ و خونریزی نداشتند؟ مگه کلیساهاشون بدترین جنایات و نکرده اما الان همین کلیساها اولین جای مورد توجه برا ی دیدنه و تاریخش رو میگن...تاریخ بد نیست.. افتخار به گذشته هم بد نیست. ایراد ما در جازدن در گذشته است. این دوتارو با هم قاطی نکن

درخت ابدی گفت...

سلام.
افتخار به گذشته ای که سد راه حال و آینده س.
جالب اینجاس که همین توجه به گذشته ی طلایی شرق هم دست پخت مستشرقان غربیه، وگرنه هنوز فکر می کردیم مقبره ی کورش امامزاده س!

M. R گفت...

به مرمر عزیز:
* من به هیچی افتخار نمی کنم. اصولا با «افتخار» میانه ی خوبی ندارم! شیفته ی چیزی هم نیستم و از نوشته هایم هم این چیزایی که گفتی بیرون نیامده. من منتقدم همین و بس. حالا اگر منتقد در کشور ما ارج و قربی ندارد و همه به چشم یک آدم بیکاری که به همه چیز گیر می دهد نگاه می کنند مشکل من نیست.
* اساس تمدن غربی برپایه ی فلسفه ی یونانی ست. فلسفه ی یونانی تفکر بشر را از اسطوره به سمت اندیشه ی انتقادی سوق داد. چیزی که در شرق هیچگاه بن مایه ای نداشت. بحثش مفصل تر از این حرفهاست. بالای وبلاگم به صورت اختصاری نوشته ام اندیشه ی انتقادی روشنگری و فلسفه. که همبسته و پیوسته و مرتبطند.
* غربی ها چه چیزی را برداشتند؟ وقتش است بگوییم آن چیزها چه بوده؟ مگر پیشرفت مثل راه رفتن است که جلویمان را بگیرند؟ چطور می شود به یک نفر گفت فکر نکن؟
* مردم کشورهای غربی به آن سطحی از دانش و رفاه و امنیت و پیشرفت و مدیریت رسیده اند که نیازی نیست عمومشان چیزی در این باره بدانند. به دنیا می آیند خوب زندگی می کنند و می میرند. ماییم که باید غصه بخوریم و احساس کنیم که برتریم و... راستی فکر می کنی چرا امکاناتشان صد برابر ماست؟
* انتقاد از خونریزی حاکمان شرقی به منزله ی دفاع از خونریزی حاکمان غربی نیست. شما اینها را با هم مخلوط نکن و از میانه ی بحث انگیزه خوانی و روانشناسی نکن دوست گرامی.
* ما اندیشه ی انتقادی نداریم و فقط افتخار می کنیم و حسرت می خوریم «فکر» می کنیم که برتریم یا زمینه های برتری را داریم. نه نداریم بلکه باید به سمت آن برویم. با نقد گذشته و حال و طرح ریزی برای آینده. افتخار هیچ دردی از کسی دوا نکرده بلکه مانند افیون ما را با گذشته و حالمان محشور و متاثر می کند.
* زمانی که در شرق امثال کانت و لاک و تامس پین می درخشیدند و تکنیک و دانش و فلسفه ی غربی به درجات پیشرفت رسیده بود، در کشور ما دقیقا در همان زمانها صوفیان و شیخان و درویشان مشغول فلسفه بافی و چرندگویی در باب هور قلیا و جنس بال فرشتگان و نوشتن سیاست نامه برای خونریزترین و فاسد ترین حاکمان نشرق زمین بودند.

سعید گفت...

اگر اشتباه میکنم لطفا تذکر بده، بعد از اسلام، ترجمه ی کتب فلسفی و علمی به عربی توسط مسلمونا انجام شد که از جمله ی اونها میشه به همون فلسفه ی یونانی که دذکر کردی، اشاره کرد. روی کتب ترجمه شده کار شد و بر اساس اون موضوعاتی جدید مطرح شدن. بعدها قسمتی از اصل این متون از بین رفتن که برای بازیابی اونا از ترجمه ی عربیشون استفاده شد. از طرف دیگه تاثیر اسلام بر مسیحیت که از عوامل مهم شکل گیری پروتستان و پروتستانیزم و در اوج خودش رنسانس رو نمیشه انکار کرد. اینکه حکومت شرقی دست مردم رو تو کاوش در دین باز گذاشت و از دخالت در حکومت منع کرد در حالی که عکسش در اروپا اتفاق افتاد رو میشه یکی از دلایل اساسی برای پیشرفت غرب و درجا زدن شرق دونست. اما نفی کردن شرق و اسلام تو رشد اروپا و رسیدن به اروپای امروز رو، به نظرم خارج از انصافه.

نکته ی دیگه ای که به نظرم اومد موضوع مخالفتت با افتخار کردن به گذشته بود. اگه منظورت از افتخار به این معنی هست که با افتخار به گذشته خودمون رو انسان مهمی بدونیم باهات موافقم اما اگه به طور کل نفیش میکنی باهات مخالفم و این موضوع رو عاملی برای از بین بردن عزت نفس یه ملت می دونم.

اويس گفت...

آي گفتييييي :D منم نميدونم اساسا افتخار كردن چه دردي از امروز دوا ميكنه؟! چه كمكي به پيشبرد مسايل امروز ميكنه؟! اصلا بود كه بود، بايد به چيزي افتخار كنيم كه بعد اين همه سال باعث رشد امروز ما ميشد، وقتي عقب افتاده ايم، وقتي بدبختيم و تو مذهب و سنت جون ميكنيم، ديگه چه افتخاري داره؟!! نتيجه افتخارات ما در گذشته هر چي بود، امروز ماست!! پس هيچ افتخاري نداره كه هيچ، شرمساري هم داره!!!

م.ایلنان گفت...

آقاجان، قربونت، ما داریم همین جور، زرت و زرت به اون گذشته ها افتخار می کنیم و حال می ده جان تو. تصور کن: از اون ریسمونی که انوشیروان (آقا عادل) آویزون کرده بود و از قضا خره، بی خبر از همه جا اومد و جنبوندش بگیر و برو تا بزرگ ارتشتاران.
آقاجان، بی رودربایستی بگم که ما از جمله اونایی هستیم که افتخار می کنن که مادر بزرگشون یه روزایی لعبتی بوده برا خودش، گیرم حالا چروکیده و دهن لق. بعله داداش، ما اینیم دیگه.

محسن گفت...

1- برای من به گذشته ای که دیگر وجود ندارد معنا ندارد. مساله مهم این است که الان چه هستیم؟
2- در تاریخ شرق و ایران چیزهای زیادی هست که نوع بشر می تواند به آن افتخار کند. از جمله معماری و شاعران مشرق زمین.
3- دیگر در زمانی که یک داشمند ایرانی یا ژاپنی در بزگترین مراکز عملی امریکا یا اروپا کار می کند تقسیم بندی شرق و غرب در علم معنا ندارد.

حامد گفت...

من هم همیشه با افتخار کردن مشکل داشته ام .
همیشه این آزارم میداده که وقتی به تاریخ پیشرفت های علمی همین دویست سیصد سال اخیر هم که نگاه کنی ، ما هیچ حرفی برای گفتن نداریم و فقط ادعا میکنیم که اینها برای ما بوده و از ما دزدیده اندش

ميله بدون پرچم گفت...

سلام

1- ما در باد تصورات خود از تاريخمان خوابيده ايم (تصورات درست يا غلط چه فرقي مي كند وقتي خوابيده ايم!)

2- من لذت مي برم وقتي به آثار معماري گذشتگان نگاه مي كنم ولي نمي توانم افتخار كنم چون وضعيت معماري حال حاضر افتضاح است.

3- من لذت مي برم وقتي سرگذشت رازي و ابن سينا و... را مي خوانم ولي نمي توانم افتخار كنم چون وضعيت علم و ....

4- چرا نمي توانم؟ يك لحظه تصور كنيد شما يك قطعه موسيقي ساخته ايد و بعد يك عده از فاميل و همسايه و بچه محل! بدون اينكه موسيقي شما را شنيده باشند و يا اساساٌ چيزي از موسيقي سر در بيارن به شما افتخار كنند!! چه حالي به شما دست مي دهد؟؟؟

5- در حال حاضر ما مي توانيم به خيل عظيم حاكمان و علما و ادبا و... كه در تاريخ ما زيادند و باعث رشد تقدير گرايي و تملق گويي و ريزه خواري و... ديگر موانع تفكر شدند افتخار كنيم چون به واقع با اينكه خودشان را نمي شناسيم ولي مثل اونها عمل مي كنيم ...

فرزانه گفت...

سلام
يك لايك اساسي به كامنت درخت ابدي عزيز

و اضافه مي كنم كه افتخار نكردن به گذشته چيزي را پاك نمي كند و از بين نمي برد اما افتخار كردن به آن انگيزه و عمل حال را نابود مي كند چنان كه كرده ..

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلام علیکم.
«افتخار کردن» یا «افتخار نکردن» به تعداد زیاد یا تعداد کمی از رجال علمی یا سیاسی ی گذشته یا احیاناً بناهایی مانند اهرام مصر و دیوار چین و ...، شاید یک جنبه ی فردی دارد، که ممکن است فرد شما یا فرد بنده، به هر دلیل، کلاً از موضوع «افتخار کردن به گذشته» خوشمان نیاید، و یک جنبه ی اجتماعی. ظاهراً از لحاظ جنبه ی اجتماعی، کم و بیش تمام کشورها میل دارند به داشتن افتخاراتی از گذشته. حتا ایالات متحده که کشوری کم تاریخ است، ظاهراً چیزهایی مثل نمی دانم فلان سنگ که رویش فلان چیز نوشته شده یا مثلاً به جورج واشنگتن یا مثلاً به استقلال یافتنش یا مثلاً به این که قانون اساسی اش با نما مردم ...» شروع می شود، افتخار می کند. هرچند مصادیق افتخارها، که گفتم، ممکن است وسیعتر از آنها باشد که شما گفتی.

خب.

جنگ، ظاهراً خاص ایران نبوده. ظاهراً جنگ، همین پدیده ی زشت جنگ، از اولین دوران تاریخ بشر تا همین الان سال 2010 در تمام کره ی زمین بوده و هست. اصلاً بزرگترین جنگها و پرتلفات ترین جنگهای تاریخ بشر، در محل همین مدرنیسم بوده. ظاهراً جنگ و صلح و جنگ و علم و جنگ و هنر، کم و بیش همیشه همه جا توأم بوده. یعنی کوروش و بیسمارک و ناپلئون و استالین و روزولت و هیتلر و اسکندر، در قلمرو حکومتشان هم جنگ بوده هم فعالیتهای علمی و هنری و فرهنگی (هر زمان، یک جور، و در یک حد).

ظاهراً قطعی است، که رنسانس غرب، اجمالاً ریشه هایی در
Islamic Golden Age
داشته. توجه کنید: اجمالاً. و خود دوران کوتاه درخشش تمدن و فرهنگ اسلامی هم، ریشه هایی در دوران درخشان یونان داشته.

شما از «چرخش» نام بردی. بله. میکل آنژ و داوینچی و نیوتون و کپلر، افرادی بودند که چرخش رنسانس را ایجاد کردند. شاید رنسانس، مستظهر به جهانگشایی های اروپا هم بوده و مسائل سیاسی استراتژیک.

اصولاً علم جدید، حدود صد سال عمر دارد. روانشناسی ی جدید، پزشکی ی جدید، زبان شناسی، مهندسی، تکنولوژی.

تیکو براهه و کپلر و گالیله، با مهیا شدن (مهیا کردن) فرض کن وسیله ی ساده ای مانند عدسی و ساختن وسیله ای برای دیدن اجرام سماوی، و سپس سالها رصد کردن اجرام سماوی، موفق شدند ناگهان علم را دچار تحول در حد ریشتر کنند. ظاهراً این امکانات در زمان درخشش تمدن و فرهنگ اسلامی، فراهم نبود. و:

شاید، یک نکته و مسئله، این باشد جهان اسلام، و هند، و چین، سرزمینهایی بسیار بزرگ بودند و ارتباط بین دانشمندان کم و سخت بود. و اروپا نسبتاً کوچک بود و تشکیل شدن «محیط علمی» در آن ممکنتر بوده.

شما وقتی از هیوم و نیچه و مارکس نام می بری و از کانت نام می بری، چه بسا سهوی نیست، بلکه چون خودت شخصاً تعلقاتی به هیوم و آرائش داری، او را نام می بری. پس شاید اصولاً این «چرخش» که شما ذکر کردی، هم

کم و بیش در تاریخ گذشته (با سنجیدن زمان و امکانات) هم بوده در مشرق زمین (شما چین را ببین)

هم «چرخش» با توجه به سلائق شخص شما تعریف و تعبیر شده و نام رجال را آورده ای.

در دل خود مدرنیته، افرادی می آیند مثل رنه گنون، و سنتگرائی ایجاد می کنند. ضمن احترام به دستاوردهای دوران جدید علم و صنعت و هنر (موسوم به «مدرنیته» یا «مدرنیسم)، به نظرم نباید مدرنیته را بیش از حد ستایش کرد. به نظرم تاریخ علم بشر، یک مسیر دارد، و چند نقطه ی درخشش:

ــ یونان باستان
ــ دوران طلائی ی اسلامی
ــ دوران تعدادی اختراعات مهم در مشرق زمین
ــ رنسانس
ــ دوران جدید موسوم به مدرنیته


این دوره ها تمامش مهم بوده و هست. هر کدام در حد خود.

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

راستی.
یک افتخار برای شما مازندرانیها:



http://www.ictna.ir/report/archives/015740.html

مردم استان مازندران با ضریب نفوذ 6/45 درصد بیشترین برخورداری را از تلفن ثابت در كشور دارند، به طوری كه پایتخت كشور در مقام دوم قرار دارد. علاوه بر آن سه استان سمنان، اصفهان و یزد در مقام‌های بعدی قرار گرفته‌اند. جالب توجه است كه در محاسبه ضریب نفوذ كل (كه شامل برخورداری مردم از تلفن ثابت و همراه به طور مشترك است) نیز همین 5 استان مقام‌های اول تا پنجم را دارند.



همانطور كه از جدول شماره 2 مشاهده می‌شود مردم استان مازندران با ضریب نفوذ 6/45 درصد بیشترین برخورداری را از تلفن ثابت در كشور دارند، به طوری كه پایتخت كشور در مقام دوم قرار دارد. علاوه بر آن سه استان سمنان، اصفهان و یزد در مقام‌های بعدی قرار گرفته‌اند. جالب توجه است كه در محاسبه ضریب نفوذ كل (كه شامل برخورداری مردم از تلفن ثابت و همراه به طور مشترك است) نیز همین 5 استان مقام‌های اول تا پنجم را دارند.

صدر گفت...

به نام خدا...
بسم الله والحمد لله و الصلاه و السلام علی سیدنا محمد
خوب نگاه کنید به مطالبتان... اصلا مقدمه می بینید... می آیید مثلا قیاس بچینید...از اول نتیجه ی مجعول دارد...
در درون دایره ی حب و بغض نشسته اید...
بیایید بیرون و با دیدی باز نگاه کنید...بدبختی های امروز شما از قضا از آن آمیزش حرام سنت و مدرنیته است...روح ایرانی و شرقی را با روح غربی آمیختن... در مقام این نیستم که بگویم کدام خوب اند کدام بد...
این حرف ها برای شما...
بلکه از دو عالم مجزا سخن می گویم که عقلا و نظرا و عملا خلط نمی شوند...
خوب است که غرب کاسه های داغ تر از آشی مانند شما را دارد...اینطور که شما مارا کوبیدی آن ها نمی کوبند...
چه خوانده ای...؟! دانشگاه رفته اید..؟ از باب تحقیر نمی گویم... سوال است... می خواهم بدانم از ترافیک روزمره به این حرف ها افتادید یا از سر کنابی وخطی...!
فتح ممالک افتخار نیست... اما اداره ی آن بی برده داری هنر است... هنری که دوستان دموکرات شما در دوران طلایی شان نداشتند...
حکیم ما ابن سینا برای کل تاریخ و علم و فلسفه ی غرب بس است... شما بروید فلسفه بخوانید امید است که آگاه شوید...
یا حق...

ققنوس خيس گفت...

همانهايي كه حتي توان مقايسه هيتلر را با نادر را نداشته اند و ندارند ...
ما دچار افراد كوريم در اين جامعه !
like

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلام علیکم.
عجب مملکتی داریم.
الان دیدم دانشگاه پیام نور قم هفت نفر هیئت مؤسس داشته که چهار نفرش آقایان حوزوی بودند:

http://qompnu.ac.ir/index.aspx?siteid=1&pageid=161

اعضاء محترم هیأت موسس دانشگاه عبارتند از؛


مرحوم آیت الله دیباجی (رحمت اله علیه)


حضرت آیت الله شرعی (دامت برکاته)

حضرت آیت الله محمدرضا آشتیانی (دامت برکاته)




حضرت حجت الاسلام و المسلمین ایرانی (دامت برکاته)

جناب آقای سلطانی (فرماندار محترم قم در زمان تأسیس دانشگاه)

جناب آقای قاسم حمزه­ای

جناب آقای اصغر عبداللهی

ستاریان گفت...

سلام
آقا محمد رضا در سکوت می خوانم اما این مطلبت مرا به فغان اورد و وادار به عکس العمل کرد
یکبار با دوستی همفکر شما ( آقا امید)در کامنت آقا مقداد بحث مفصلی داشتم البته در آنجا آن دوست محترم عقیده داشت پدران ما طی هزاران سال گذشته هیچ غلطی نکرده اند. بحث روز ها طول کشید و شما هم حضور داشتی اما وارد در بحث نشدی و آن دوست محترم هم به جای جواب به مستندات ، نقش ملا نقطی را بر عهده گرفت و از جوابگویی طفره رفت.
ظاهر مطلب فعلی شما در ارتباط با آن بحث و در ادامه آن است. اگر شما حاضری از عقیده فعلی ابراز شده در اینجا مبنی بر " تاریخ اندیشه ی بشر را اگر کاوش کنیم به «چرخش» هایی برمی خوریم که مسیر تفکر بشر را دگرگونه کرده. از دانته در ادبیات تا کپرنیک و گالیله در نجوم و نیوتون در فیزیک و... " دفاع کنی ، من حاضرم تمام مستنداتم را ارائه کنم تا ببینیم واقعیت چه بوده و مسبب اصلی پیشرفت و توسعه غرب کیست؟ در اینصورت اصلا معلوم خواهد شد که آیا واقعا چرخش بوده و یا ادامه منطقی پیشرفت محیر العقول شرق و مسلمانان به دست غرب اتفاق افتاده و با برای بزرگنمایی دست اوردهای غرب طی قرون گذشته سعی شده است به انکار دست آورد های شرق و مسلمین برسند . با مطلب فعلی شما و اظهار نظر بعضی از دوستان ظاهرا تا حدودی هم موفق شده اند. اما بد نیست بدانید که این طرز تلقی مربوط به دوران گشایش و گسترش مستعمرات بوده و امروز کسی چنین عقیده ای ندارد و عقیده ای است منسوخ شده و از میان رفته که فقط در جامعه ما خریدارد دارد .
با بررسی و بحث ، حول و حوش این موضوع ، ضمنا معلوم هم خواهد شد که چه کسی سندروم دارد و چه کسی سندروم ندارد!؟

نقاش ساده لوح گفت...

افتخار به گذشتگان بد نیست ولی من نمی دونم ما ایرانیها چرا اینقدر دوست داریم تو گذشته زندگی کنیم این حتی توی زندگیه شخصیمونم جریان داره من فکر می کنم توهم افتخار برای جامهه ای که هیچ چیز افتخار آمیزی نداره مثل استفاده یه روان گردان برای فراموشی یک واقعیت تلخه..

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B6%D8%B1%DB%8C%D8%A8_%D9%87%D9%88%D8%B4%DB%8C_%D9%88_%D8%AB%D8%B1%D9%88%D8%AA_%D9%85%D9%84%D8%AA%E2%80%8C%D9%87%D8%A7_(%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8)


ضریب هوشی و ثروت ملت‌ها (به انگلیسی: IQ and the Wealth of Nations) نام یک کتاب جنجالی نوشتهٔ ریچارد لین و تاتو ون‌هانن است که در سال ۲۰۰۲ چاپ گردید.[۱]

نویسندگان ایرلندی و فنلاندی این کتاب معتقدند که بین درآمد ملی کشورها (به صورت تولید ناخالص داخلی سرانه)، و ضریب هوشی (IQ) متوسط مردم آن کشور رابطه مستقیمی قابل استنتاج است.

در این کتاب، رتبه ایران با ضریب هوشی ۸۴[۲]، در جایگاه ۵۲ جهانی قرار دارد.

M. R گفت...

به سعید:
* می فرمایید ترجمه ی کتابهای فلسفی. البته به طور دقیق تر ترجمه ی نوافلاطونیان. آن هم در زمان هارون الرشید که گفته بود به اندازه ی وزن کتاب به مترجم طلا می دهد. خب تصور کنید ترجمه ی یک دوره از کتابهایی که فلسفه ی آن در دوره ی روشنگری منسوخ شد و از مد افتاد و تازه مربوط به خود اروپا هم بود نمی تواند تاثیری در پیشرفت اروپا داشته باشد.
* بحث بر پروتستانتیزم نیست. بحث بر سر دوران روشنگری ست که در قرن هیجدهم توسط مکتب فرانسه و اسکاتلند (روسو، ولتر، بوفون، دیده رو، اسمیت، هیوم،لاک و...)ایجاد شد. رجوع به عقل بشری و نقد سنتها و... رنسانس هم یک حرکت فرهنگی هنری بود. مثلا دانته و داوینچی از کدام مسلمانان تاثیر گرفتند؟ یا در همان اصلاحگری دینی کالون و لوتر از کدام متون اسلامی استفاده کردند؟ جالب اینجاست که قضیه برعکس است. اصلاحگری دینی از اروپابه خاورمیانه آمد. نظیرش حرفهای سیدجمال و بعدها ارکون و نصرحامد ابوزید و سروش و شبستری و...
* اینجا با انصاف کاری نداریم بلکه با حقیقت کار داریم. کدامیکی از حکومتهای شرقی بعد از اسلام در مورد دین روادار بودند؟ می توانید یک مثال ذکر کنید که این رواداری تاثیر گذار هم باشد؟ مثل تاثیر دولت متساهل هلند که با ایجاد محیطی که امثال اسپینوزا و اراسموس و... را پرورش داد؟
* شما از کجای نوشته ی من فهمیدید که من با افتخار کردن کسی «مخالفم»؟ آیا هر نقدی معنای مخالفت می دهد؟ بگذریم از این که گفتم افتخار کردن دردی از کسی دوا نمی کند و گویا شما دوست ندارید بگویید افتخار کردن چه مزیتی دارد که من بی خبرم.
* واقعا فکر می کنید یک نقد بتواند«عزت نفس(؟!)» یک ملت را از بین ببرد؟ عزت نفسی که با یک دو جمله از بین برود بهتر است نباشد اصلا. بودنش به چه درد می خورد یا خورده است؟
* در عوض ایراد های شخصی و بحث های ارزشی که بد است خوب نیست زشت است، سعی کنید مثالهایی ذکر کنید و خود متن را نقد کنید. با استدلال با منطق و با ذکر مثال تاریخی.

M. R گفت...

به سید عباس:

* اینکه ملتها میل دارند به چیزی افتخار کنند معمولا ختم به خیر هم نمی شود و گاهی به جنگ و خونریزی ختم می شود. مثل ملل پرافتخار ژاپن و آلمان و ...
* رنسانس شاید از شرق متاثر باشد. اما پیشرفت تکنیکی و اندیشه ی غرب در دوران روشنگری اتفاق افتاد که ربط وثیقی به شرق ندارد.
* من علاقه ای به مارکس و نیچه ندارم و اتفاقا در فلسفه ی اخلاق کاملا کانتی هستم و او را فیلسوفی بزرگ می شناسم اما مارکس و نیچه را برای این نوشتم که اساس اندیشه ی غربی را دگرگون کردند. نیچه به قدرت اراده توجه کرد و مارکس به مناسبات اقتصادی و اجتماعی در شکل گیری جوامع و فرهنگها و...هیوم هم فیلسوف بزرگی ست. اولین فیلسوف تحیلی. در مهم بودنش همین بس که هنوز حوزویان در رد آرایش کتاب می نویسند! چه قدر هم موفقند! شما تاثیر رنه گنون را با هیوم مقایسه کن اصلا.
* در ضمن بنده مازندرانی نیستم! نیمه گیلانی هستم!

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلام علیکم.
وقتی شما ماکیاولی و فروید و مارکس و نیچه را «چرخش» نام می بری که مسیر تفکر بشر را دگرگونه کرده، این چرخشها که ایجاد دگرگونگی کرده، از دید شما افتخارآمیز است یا ننگ آور است یا خنثا است؟ شما واقعاً از نسبت دادن نامها یا صفتهای «چرخش» و «دگرگونه کردن مسیر تفکر بشر، به ماکیاولی و مارکس و نیچه ــ و احیاناً به دوران موسوم به دوران مدرنیته و احیاناً دوران موسوم به دوران روشنگری و احیاناً دوران رنسانس ــ ، صریحاً یا تلویحاً منظورت این نیست که این دانشمندان یا یا این دوره های تاریخی، من حیث المجموع برای بشر مایه ی افتخار است؟


خب.
چه جوری است، بر فرض مثبت بودن جوابت به سؤال بند قبل، مارکس با دیالکتیکش و هیوم با آرائش و نیچه با آرائش، افتخار فکر بشر هستند، اما شما نه در مقاله ات و نه کامنتهایت، شرق را و تمدن و فرهنگ اسلام در
Islamic Golden Age
را، در حد نیچه و ماکیاولی و هیوم نمی دانی؟ واقعاً شما منصف هستی؟
واقعاً شرق و دوران طلائی ی تمدن و اسلامی، فوق فوقش این بودند که

«رنسانس شاید از شرق متأثر باشد»؟

همین؟
شما در چند سطر «پیشرفت اندیشه ی غرب در دوران روشنگری» و «پیشرفت اندیشه ی غرب در دوران مدرنیته» را بگو یعنی چی.

M. R گفت...

سید جان شما گویا متوجه نشدی که من بارها نوشتم اصلا نمی فهمم افتخار کردن یعنی چه؟ باز دوباره می آیی می گویی فلان و بهمان؟!
شما می گویی تاثیر دارد. یک تاثیرش را بگو. مثلا بگو در رنسانس فلان نقاش یا مخترع بر داوینچی اثر گذاشته بر میکل آنز یا دانته یا بوکاچیو اثر گذاشته.
چه ربطی دارد به انصاف؟

امید گفت...

به نظر من "افتخار به گذشته" به شکل مرسوم آن بنیانا بیمارگونه است . چه در شرق و چه در غرب . حتی در بهترین شکل آن (عمل مورد افتخار توهم نباشد ؛ شخص مورد افتخار عدالتش از جنس انوشیروان نباشد ...)

آقای الف می خواهد به کار نیکی که آقای ب در گذشته انجام داده افتخار کند . چرا ؟

چون با آقای ب قرابت ژنتیکی دارد ؟

چون در همان دهی به دنیا آمده که آقای الف به دنیا آمده بود ؟

چون به مدل های جدیدتر همان زبانی تکلم می کند که آقای ب تکلم می کرد ؟

دوستان مفتخر قدری به این پرسش ها بیاندیشند .

افتخار به امر غیر اکتسابی ضد عقل ؛ ضد انصاف و ضد انسانیت است .همانطور که حکیم نظامی اشاره کرده است :

دانش طلب و بزرگی آموز / تا بهْ نگرند روزت از روز

نام و نَسَبَت به خردسالی است / نسل از شجر بزرگ ، خالی است

جایی که بزرگ بایدت بود / فرزندیِ من نداردت سود

چون شیر، به خود ، سپه شکن باش / فرزند خصال خویشتن باش !

درخت ابدی گفت...

ایزوتسو، اسلام شناس ژاپنی، یه حرف جالب داره: ترجمه های عربی از فلسفه ی یونان باستان مبهمه و دقیق نیست.

ستاریان گفت...

سلام
خب آقا محمد رضا شما ظاهرا صلاح ندانستی در جواب من چیزی بنویسی ، اما چون بعد از طرح مدعیاتی به اندازه درخت خربزه! در متن اصلی این مدعیات ادامه یافته و در جواب دوستی چنین نوشته ای:
"خب تصور کنید ترجمه ی یک دوره از کتابهایی که فلسفه ی آن در دوره ی روشنگری منسوخ شد و از مد افتاد و تازه مربوط به خود اروپا هم بود نمی تواند تاثیری در پیشرفت اروپا داشته باشد."
اساس فلسفه غرب بر موافقت و مخالفت باآرای افلاطون وارسطو استوار است و هرگز از مد نیفتاده است . به وطری که مشهور است و گفته می شود هر کس به دنیا می آید یا افلاطونی است و یا ارسطویی. حال چگونه است که رساندن نوشته های افلاطون و ارسطو توسط ترجمه به غرب هیچ اثری نداشته است. اگر ترجمه نقشی نداشته چرا آثار اسلامی را در ایتالیا تا دویست سیصد سال ترجمه می کردند و چرا اگز کسی مطلبی می نوشت و به انی تراجم ارجاع نمی داد اثرش غیر علمی و فاقد اعتبار خوانده می شد و به بوته فراموشی سپرده می شد؟

ضمن اینکه باید عرض کنم غرب را نمی توان اروپا نامید چون مراد از غرب در ان زمان روم است که به دو قسمت امپراطوری روم غربی و شرقی منقسم می شد و اروپا به معنای امروزین آن بعد از هفت صد سال جنگهای صلیبی و شکست خوردن از مسلمانان به غارنشینی برگشته بود، روم غربی که در همان ابتدای اسلام مضمحل شد و ماند امپراطوری روق شرقی ، که به قول شما ربط وثیقی به اروپا نداشت. از کشورهای اروپایی سه کشور ایتالیا و اسپانیا و پرتغال به دلیل جنگ با عثمانی ، چون نمی توانستند با مسلمانان که قسمت عمده ممالک مسکون دنیا را در اختیار داشتند مراودات اقتصادی داشته یاشند سعی کردند از طریق دریا به نقاط مورد نظر خود برسند همان زمان به علت شکست مسیحیان از مسلمانان و رواج قتل و غارت در کشورهای اروپایی ، انها مدتهای مدیدی به زندگی در قلاع برگشته و به توحشی رسیدند که تاریخ تمدن ویل دورانت شمه ای از این وحشی گریها را ذکر کرده که هنوز هم عجیب و غیر قابل باور جلوه می کند. و البته به دلیل نزدیکی ایتالیا به دربار خلفای اسلامی و دیدن هنر بی نظیر مسلمانان در اسپانیا ، میکل آنژ و داوینچی در ایتالیا زاده شد و این تاثیر پذیری طبیعی است و آنچه غیر طبیعی است انکار این حقیقت است .
خب در همان زمان توحش کامل اروپا ، در ایران و اصولا در شرق پرچم علم با تمام ابهتش در اهتزاز بود و ایران و اسلام نقش یسیار پر رنگی در این اهتزاز پرچم علم داشتند. آیا گفتن از این حقیقت ، یعنی مباهات و افتخار کورکورانه از یک هم دهاتی هم زبان!! اما انکار و نادیده گرفتن این حقیقت و بیان مسائل واهی یعنی پیروی از حقیقت و دوری از تعصب!
آیا اگر کسی گفت عدم اعتبار و افتخار به گذشتگان عملی مقبول عقل و انصاق و انسانیت است و احترام به مفاخر عملی ضد عقلی است و در عین حال عده ای را گذاشت جلوش و به انها سجده کرد ، عملی از روی خرد ورزی انجام داده است!؟ عجب!
سجده به کسانی که اتفاقا منفورترین شخصیتهای تاریخ هستند. نیچه کاری که کرد کشتار توسط هیتلر را تئوریزه کرد پس مایه ننگ تاریخ است. ماکیاول مایه جنگ در تاریخ بوده است و متاسفانه خونریزترین جنگهای تاریخ بر اساس درسهای ماکیاول طرح ریزی شده و میلیونها انسان به کام مرگ رفته اند و البته در اینجا مایه افتخار نامیده شده است.از مارکس میتوان نام برد و به او افتخار کرد زیرا با نفی خدا ، خود به جای ان نشست و اسامی دیگری که بعضا نقیض هم هستند و از روی بی اطلاعی کنار هم ردیف شده اند. مثلا ولتر . هیچ می دانید ولتر در اواخر عمرش با نوشتن چند نمایشنامه دست به تبلیغ اسلام و محمد زد؟ هم او که ابتدا محمد را دروغ زن می نامید!. مطمئنم اگر می دانستید نام او در لیست مسجودین واقع نمی شد و اسمش قاطی لیست سیاه مغضوبین می رفت که افتخار به ایشان غیر عقلی و دور از انسانیت است. بله .

در گذشته زندگی کردن همانقدر مذموم است که انکار آن. مباهات به گذشته و خمار آن بودن یک چیز است و گفتن از حقایق تاریخی چیز دیگر.
بر بستر شناخت حقیقت است که می توان راهی صحیح به اینده گشود و انکه پرده ای از دروغ بر سر گذشته می اندازد در ادامه و استمرار غلط اندیشی این ملت سهیم است هر چند خود نداند.

ناشناس گفت...

با نوشته هایت در بسیاری از موارد موافقم ولی با نتیجه گیریت نه.
بعدشم کسی که اینقدر نق می زنه, ببخشید, باید نظری هم بده که باید چه کرد.
به نظر من اگر شخصی بدون تعصب گذشته خود را بررسی کند, موفق تر خواهد بود.
انسانها جدا از هم نیستند و ما هم باید همچون غربیها بر پایه گذاشته شده ها بنگریم و آجر بر آجر بنای فرهنگ, تمدن, تکنیک, ... و غیره را بالا ببریم. غیر از این عملکرد و همچون آخوندها خراب کردن و بازسازی فقط مشکلاتی به همراه خود خواهد داشت که حل نشدنی خواهد بود. و من حتی در زمینه جامعه, آداب, تفکر انسانها ووو بر این عقیده هستم که پایمال کردن این ارزشها هم جز پسرفت چیز دیگری را در بر نخواهد داشت. مدرنیته عالیست اما با در نظر گرفتن انسانهای آن مرز و بوم و آداب و رسوم آن سرزمین.
شاد باشی هر کجا که هستی

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلام علیکم.
«افتخار کردن» نمی فهمی یعنی چی؟
چه جوری یه «چرخش» می فهمی یعنی چی؟
گمان کنم واضح است:
شما از آوردن نام چند فرد مانند ماکیاولی (ماشاء الله به ماکیاولی) قصدت این است این افراد و این دوران (دوران موسوم به مدرنیته و دوران موسوم به روشنگری و رنسانس) اینها یا مایه ی ننگ تاریخ فکر بشر هستند یا مایه ی افتخار (افتخار یا مفاهیم مشابه، مگر این که نه افتخار و نه مفاهیم مشابهش را هیچ کدام را درنیابی یعنی چی) یا خنثا هستند. یعنی:

شما ظاهراً داری ادعایی می کنی، ولی من، طبق آنچه گفتم، به نظرم شما در تناقض هستی. شما، در حقیقت، خودت افرادی و دوره هایی از تاریخ بشر را افتخارآمیز می دانی، اما از طرفی با افتخار کردن به گذشته، مخالفی.

دوران طلائی ی تمدن اسلامی، خودش اصالتاً اثر داشته و جایگاه داشته در تاریخ بشر. فرض کنیم این دوران درخشان، ناگهان مُرد و تمام شد و رفت و بر آیندگان هیچ اثری نداشت. آیا این نفی کننده ی جایگاهش در تاریخ بشر است؟ آیا چین، که هم اصالتاً آثار داشته در تاریخ تمدن، و هم، مثلاً ــ اگر الان اشتباه در ذهنم نباشد ــ بر اختراع چاپ گوتنبرگ اثر داشته، و بر باروت اثر داشته، مهم نیست؟

من وقتی از
دورات طلائی ی تمدن اسلامی
نام می برم، منظورم طرح کردن صحبت عقیدتی نیست. اگر من قانع شوم که مارکسیسم الحادی دوران طلائی (حتا به مدت بیست سال) داشته در تاریخ بشر، من آن را قبول می کنم. کاری به بحث عثیدتی و فلسفی و اینهایش ندارم.




یونان باستان
تمدن طلائی ی اسلام
مشرق زمین
رنسانس
روشنگری
مدرنیسم
اینها هر کدام هم اصالتاً جایگاه دارند در تاریخ تمدن و فرهنگ بشر، و هم از قبل از خود تأثیر پذیرفته اند (حالا کم یا زیاد) و هم بر بعد از خود تأثیر داشته اند (حالا کم یا زیاد).

شما اگر مدخل
polymath
در ویکیپدیا را ببینی، شاید تعجب کنی چند نفرشان ایرانی و در دوران طلائی ی اسلام هستند.

شما می خواهی open و لیبرال و دموکرات باشی در بحث تمدن و فرهنگ بشر. بسیار خوب است. عالی است. اما. اما در عمل، به نظر من هم شما هم جناب آقای ستاریان عزیز، هر دویتان اشتباه می کنید. شما در عمل «بسته» هستی. حتا ظاهراً دافعه داری به آوردن نام
دوران طلائی ی اسلام.
این نام
دوران طلائی ی اسلام
از ابداعات من یا ستاریان یا جمهوری ی اسلامی ی ایران نیست که. چنان که مدرنیسم هم، هرچه که هست، واقعیت دارد. توهم نیست.


من از امید دعوت می کنم درباره ی مدعیات و نظرات محمدرضا و ستاریان و سیدمحمدی نظر بدهد. همچنین از جواد خراسانی. همچنین از فاضل قاسم فام. همچنین از هر دوستدار این مباحث.

farzad گفت...

سلام. من با وجود اعتقاد به اینکه مدرنیته سنت نو نوار نیست، اما بر این گمان نیستم که گذشته و یا سنت ایرانیان نیز تنها در آن سیاهکاریهای که نام بردی خلاصه می شود. احتمالن دیگرانی نیز که بر افتخار به گذشته تکیه دارند منظورشان کشورگشایی های محمود و نادر نیست. چرا نباید از سیستم پیشرفته هخامنشیان غفلت نمود و اصولن چه دلیلی دارد که برای اذعان به افقهای قابل احترام مدرنیته سنت را کج ومعوج نمایش داد؟

مهرگان گفت...

ضرب المثل "تنبل نرو به سایه سایه خودش میایه" را حتما شنیده اید.دزدی تاریخ و فرهنگ وعلم هم از تنبلی شرقی ها ناشی میشود اصولا همه بدبختی ها و ناداشته هایی که میگویند قسمت بوده است هم به همان تنبلی خودشان برمیگردد.
این نوشته من را به یاد کتاب "اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر"سارتر انداخت.

دمادم گفت...

چندی پیش در مغولستان بزرگداشتی برای چنگیز و کلی افتخار به او کرده بودند و ظاهرا در کتاب های درسی شان هم او را به عنوان فردی بزرگ معرفی کرده اند که شنیدم در اینجا بسیار به ما برخورده و گفته اند که حق ندارند از فردی خونریز چهره ای بزرگ بسازند. چراغی که به مسجد حرام است ...
اگر همچنان به افتخار کردن خود ادامه بدهیم نشانه ی اینست که ما هیچ تغییری نکرده ایم و تاریخ پر لاش و گند خود را همچنان به دوش خواهیم کشید و تکرارش کرد. غرب به محض اینکه در قرون جدید از تاریخ خودش خلاصی یافت تازه آمد که خودش را بشناسد و اگر هم سراغ از یونان و روم باستان گرفت فقط جنبه ی پرسشگری آن دوره را در نظر داشت نه افتخار به خدایان عتیق و...

M. R گفت...

جواب من شاید این است که بعد از این همه سال های پرافتخار و درخشان و عصر طلایی و ترجمه و فلان، بزرگترین کشتارهای حاکمان را به بهانه ی امنیت کشور توجیه کنیم و حول محور ولایت حلقه ی وحدت بزنیم. لابد متوجه هستید آقا مصطفی؟

هیوا گفت...

سلام.
بنا به رشته تخصصیم هر از گاهی به مطالبی در کتابهایم بر می خورم که مثلا شهر سوخته با قدمتی 5 هزار ساله در سیستان(چند کیلومتر زابل) نماد یک تمدن بزرگ بوده و این نشان می دهد زمانی که اروپا حتی قرون وسطایش شروع نشده ما پای گذاری تمدن و ایجاد سیستم های نوین شهرسازی بوده ایم، ولی من با خود می گویم ای کاش نویسنده این افتخارات می آمد و برای فقط یک ساعت را در محیط شهری زابلِ الآن سپری می کرد و میدید از آن همه افتخار چه مانده است( صرفا برای ملموس بودن قضیه این مثال را آوردم و گر نه تمام نقاط تاریخی ما در ایران دستخوش چنین تغییری شده اند).
متاسفانه افتخار به گذشته در میان بعضی از ما در حد ناسیونالیست بودن ساده نمانده و حتی در مواردی از ما یک شوونیست ساخته که خود را برتر از همه کس و همه چیز می دانیم بدون آنکه موقعیت فعلی خود را بسنجیم.

ghasemfam گفت...

سلام

سالها دل طلب جام جم از ما مي كرد انچه خود داشت ز بيگانه تمنا مي كرد
در تنظيم تيتر اين پست نمي‌دانم چقدر به اين شعر حافظ التفات داشته‌ايد، باري ما ز «خود» بسيار بيگانه‌ ‌ايم. ما به جاي توجه به خود و تلاش براي استخراج گوهرهاي وجود خودمان به دنبال بيگانگان در تاريخ شرق و غرب هستيم. ما نيازمند بازگشت به خود هستيم؛ خود انساني و خودعقلاني‌ و خود اخلاقي/ الهي‌مان.

من مطلب قابل مناقشه‌اي در پست شما نيافتم و بيشتر نقد‌ها را ناظر به آنچه در عبارت پست شما هست نديدم.
1. شما كساني را كه «تمامی اکتشافات و اختراعات ِدوران نوزایی و روشنگری ِاروپا را برگرفته از کتابهای ِمسلمانان می دانند» را نقد كرده است. خب اين نقد درستي است و به گمانم اگر كسي مدعي شود تمام اكتشافات اروپاييان برگفته‌ از كتب مسلمين است، اسير جهل و تعصب است.
2. ديگر اينكه نوشته‌ايد« من که نمی دانم «افتخار» به گذشتگان یعنی چه و چه مزایایی دارد.» به نظر من افتخار به گذشته هيچ معناي محصلي ندارد.« گیرم پدر تو بود فاضل، از فضل پدر تو را چه حاصل». ما ابن‌سينا داريم، ابوريحان داريم؛ اگر از كوشش و حقيقت‌جويي آن بزرگان چيزي در وجودمان باشد كه خب ارزشمند و قابل افتخار است؛ اما ورد زباني كردن نام بزرگان و مفتخر بودن به آنان چه حاصلي دارد.
3. سوم اينكه نوشته‌ايد مدرنيته سير تاريخ بشر را تكان داده است و اين هم يك واقعيت آشكار است كه جاي انكاري برايش نمي‌بينم.

4. اما سوال مهمي پرسيده‌ايد: به چه چيزي بايد افتخار كرد؟ / به چه چيزي بايد فخر فروخت؟/ ما چه چيزي داريم كه مايه مباهات باشد؟
به نظر مي‌ايد به شعبده و غير آن بتوان از داخل اين كلمه‌ي "افتخار" خيلي چيزها استخراج كرد. به دست من بود اصلا اين كلمه را از فرهنگ‌ها حذف مي‌كردم، چون گويا شر آن بيش از خير آن است.
موضوع افتخار اگر امري بيرون از وجود خود انسان باشد، مي‌شود «من آنم كه رستم بود پهلوان» اگر متعلق افتخار در درون انسان باشد، يعني انسان به صفتي در خود و توانايي در خود كه حاصل مجاهده‌ و تلاش‌اش است،‌ اظهار فخر كند؛ پهلو به كبر و غرور زده و لاجرم فخرفروشي دور از اخلاق و به دور از خدا گشته است: ان‌الله لا يحب كل مختال الفخور؛ بنابراين به نظر مي‌آيد چيزي براي افتخار كردن وجود ندارد.

كساني كه بحث‌ افتخار به تاريخ و گذشته و آينده و غرب و شرق را پيش مي‌كشند، يا جاهلند يا مغرض. اين كه جد چندم من فلان ولي و شيخ و مرشد و عالم باشد، چه افتخاري براي مي‌دارد و اگر من به سبب اين نسبت تاريخي بخواهم حقي از شما بستانم الحق كه شياد زبردستي هستم.

دارم به جملاتي كه مي‌شود با «افتخار» ساخت فكر مي‌كنم... چه جملاتي با اين كلمه مي‌توان ساخت و آن جملات چه معنايي دارند: مي‌شود نوشت: من افتخار مي‌كنم كه ايراني هستم. / من افتخار مي‌كنم كه مسلمان هستم/ من افتخار مي‌كنم كه پدر بزرگم/ مادرم/ برادرم و ...فلاني است/ من افتخار مي‌كنم كه در جغرافياي شرق زاده‌شده‌ام/ من افتخار مي‌كنم كه در جغرافياي غرب زاده شده‌ام/ من افتخار مي‌كنم در آن كار خير را انجام داده‌ام/ من افتخار مي‌كنم كه 4 تا زبان بلد هستم/ من افتخار مي‌كنم كه هر سال در ماه محرم خيرات مي‌دهم/ من افتخار مي‌كنم كه پايم را در راه دفاع از هموطنانم ايثار كرده‌ام/ .......

چنان كه مشاهده مي‌شود در اين جملات كلمه‌ «افتخار» معاني با فاصله در يك طيف را عرضه مي‌كنند كه در قابل انطباق بر هم نيستند. مثلا بين معناي افتخار در جمله‌اول «افتخار به ايراني بودن» با افتخار در جلمه‌ي آخر« افتخار به جانبازي» تفاوت وجود دارد؛ اولي مباهات به امري است كه افراد هيچ نقشي در تحقق آن ندارند، امادر جمله‌ي آخر افتخار به چيزي است كه شخص در تحقق آن نقش داشته است. ظاهرا قابل قبول‌ترين نوع افتخار، مباهات به كارخوبي است كه خود در انجام آن نقش داشته‌ايم. اما اگر همين كار خوب را كه انجام داده‌ايم،‌ اسباب بزرگ‌داشت خود و تضييع حقوق ديگران نماييم، در واقع مشغول كار افتخارآميزي نيستيم.

قاسم‌فام گفت...

آقامحمدرضا لطف كنيد اين پست‌هاي اضافه‌ي حقير را حذف كنيد.
پيام خطا مي‌داد و من گمان مي‌كردم كه ارسال نشده. اسباب زحمت شد.

M. R گفت...

بروی چشم آقای قاسم فام. کامنت شما مرتب شد. بلاگر این روزها در مقابل کامنتهای طولانی اعلام خطا می کند ولی دقایقی بعد منتشرش می کند. ممنون از زحمتی که کشیدید و توجه شما به «خود»ِ متن.

ستاریان گفت...

نه والا توجیه نیستم
این حرف به معنای این است که در نقد امروز ما مجازیم به انکار دیروز بنشینیم؟ و همینطور در نقد دیروز منکر پریروز باشیم؟
این تکرار ملال آور عملکرد تاریخی ماست که هر کس به قدرت رسیده و یا خواسته به قدرت برسد به جای معرفی اهداف خود به تخریب و تخطئه حریف ما قبل خود مشغول شده است. به اعتقاد من روزی باید این کار متوقف شود.
باید حقایق را گفت هر چند به ضرر ما باشد تا راهی برای فردا پیدا کرد وگرنه همیشه در کوره راهها گم خواهیم بود

دمادم گفت...

...
اتفاقا در چنین بحث هایی شعر معنا می دهد . منظور من درباره ی عدم استفاده از شعر در بحث هایی بود که اساس خود را با منطق مستدل می کنند. نه موضوعات حسی.

ستاریان گفت...

سلام
خدمت جناب قاسم فام عرض سلام و ادب و احترام دارم راستش من هر چه سعی کردم این جمله ایشان را حمل بر صحت کرده معنایی مستتر و مستقل از آن بیابم و از کنارش عبور کنم نشد. جمله ایشان را به هیچ نحوی نمی توان تاویل کرد.ایشان نوشته اند:
"كساني كه بحث‌ افتخار به تاريخ و گذشته و آينده و غرب و شرق را پيش مي‌كشند، يا جاهلند يا مغرض."

واقعا حیرت آور است کسی با شخصیت آقای قاسم فام چنین حکم محکمی صادر کند بدون آنکه بینه و دلیلی برای ان اقامه کند. لااقل من مدعی هستم که نه در تاریخ جاهل هستم و نه خود را آدمی غرض ورز می دانم و خوب بود وقتی ایشان چنین تعابیری را با تمام قدرت و قوت به کار میبرند لااقل خود را ملزم به ارائه ذره ای دلیل می دیدند!

البته از دیدن نام ایشان خوشحال شدم و به ابراز نظرشان را احترام می گذارم ولی آن را فاقد مبانی بحث استدلالی و عقلانی می بینم

اوکالیپتوس گفت...

فعلاً دوره ی کشورهایی شده که چیزی برای افتخار کردن ندارن ... مالزی؛ آمریکا؛ استرالیا؛ غرب بی تمدن...
ظاهراً این "افتخارها" چیزی جز عقب ماندگی نمیاره.

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلام علیکم.

به نظرم جمله ی

«كساني كه بحث‌ افتخار به تاريخ و گذشته و آينده و غرب و شرق را پيش مي‌كشند، يا جاهلند يا مغرض»

واقعاً از افراد چیزدان و کم تعصب و شریفی مانند فاضل قاسم فام بعید است. ضرب المثل گیریم که پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل، اولاً واقعاً چه قدر قابلیت دارد در بحثی تاریخی ـ تمدنی ـ فرهنگی مورد استناد قرار گیرد. ثانیاً اگر آقای ستاریان اشاراتی به تاریخ گذشته ی ایران و اسلام می کند، منظورش این نیست که فضل و حُسن و خوبی ی آن دوران، بسته بندی شده باقی مانده و منتقل می شود به اولاد آنها، که ماها باشیم. قاعدتاً منظور ایشان، در بحث با رفقایی که تأکیدشان بر غرب، بیشتر از تأکیدشان بر شرق و تمدن طلائی ی چندقرنی ی اسلام است، بحثی نسبتاً فنی است. البته بنده نظرم را راجع به بحث فنی ی طرفین، گفتم. اما فاضل قاسم فام با طرح کردن ِ

رجوع به خود (خود انسانی و اخلاقی و عقلانی و الاهی)

شروعش شروعی خوب و زیبا و حکیمانه بود، اما ایشان، به نظر من، یک دفعه کلماتی گفت که .......


اما بعد. فرمودند رجوع به خود انسانی و عقلانی و اخلاقی و الاهی. خب. درود بر شما. اما آیا در متنی که مسلمانان آن را الاهی می دانیم، یعنی قرآن، به تأمل کردن در تاریخ گذشتگان و عاقبت آنها و رفتارهای آنها سفارش نکرده؟ قرآن هم افتخار کردن به قبر اجداد و پیروی ی بیوجه از اجداد خود را نکوهیده و هم از طرفی سفارش کرده به تأمل و تدبر در گذشتگان. پس رجوع به خود، هم نقلاً و هم عقلاً، مانعة الجمع نیست با رجوع به گذشته (حالا یا پذیرش گذشته یا نفی گذشته). و:

لطفاً همه ی عزیزان توجه کنند:

فرض کنید جامعه ای بوده است (یا در آینده باشد) در دنیا که مثلاً پنجاه سال دوام داشته (یا پنجاه سال دوام یابد) و مثلاً یک میلیون نفر جمعیت مردمانش بوده و این جمعیت و این جامعه در آن دوران پنجاه ساله، واقعاً (با معیار من و معیار ستاریان و معیار قاسم فام و معیار محمدرضا و معیار امید، با معیار تمام ما چند نفر) در حدی قابل قبول (نمی گویم صددرصد، بلکه «در حدی قابل قبول») از نظر انسانیت و دانش جستن و اخلاق و ایثار و ظلم نبودن و عدالت و مانند اینها، خوب و دلپذیر باشد. خب. آیا این جامعه ی فرضی، اشکال عقلی یا نقلی دارد که در گفت و گوهای ماها، به عنوان

«جامعه ی افتخارآمیز»

یا

«جامعه ی نسبتاً افتخارآمیز»

نام برده شود؟
از جهل یا از غرض ورزی خواهد بود؟

atekeh گفت...

اینکه شما تو یه کشور آزاد بتونی یک چرخشی به فکر بشریت بدی خیلی خوبه ولی ما امیرکبیرها داشتیم که دارالفنون ها رو در خفقان حکومت و بدتر از اون جاهلیت مردم برپا کردند.
مغرور شدن نسبت به گذشته مانع پیشرفته ولی درس گرفتن از اونها پیش نیاز پیشرفته

حامد گفت...

اینکه کسانی یا جامعه ای افتخار آمیز باشد ، مشکلی ندارد . ولی اینکه مدام به گذشته افتخار کنیم و هیچ کاری نکنیم بد است .
وقتی ما مدام دانشمندان گذشته مان را به رخ دیگران میکشیم و هیچ پیشرفت قابل دیدنی در علم نداریم ، مشکل است . اینکه تمام دنیا انیشتین ستایش میکنند و ما می آییم کتاب نسبیت در قرآن چاپ میکنیم و میگوییم اینها همه در قرآن بوده ، نشاندهنده تعصب بیجای ماست . من نمیگم نبوده ولی بینایی میخواسته ، و ما تعصب چشم هایمان را بد جوری بسته .

ناميرا گفت...

دكتر صنعتي هم يه بحث جالب درباره ي اين خشونت ها و كشورگشايي ها داره.اينكه چرا خشونت و جنگ هاي پادشاهان گذشته بايد براي ما جالب باشه و گاهي هم مايه افتخار.اين چيزا باعث افتخار نمي تونه باشه بلكه بيشتر يه علامت سوال بزرگ در مورد روحيات گذشتگان تو ذهن ايجاد مي كنه ولي اين باعث نمي شه كه چشم روي همه ي ابعاد گذشته ي تاريخي مون ببنديم.

امید گفت...

خوشحالم که آقای قاسم فام نیز دقیقا منظور مرا بیان کرد . دوستان توجه داشته باشند به جمله محمدرضا که در جواب مرمر می گوید : "من به هیچی افتخار نمی کنم. اصولا با «افتخار» میانه ی خوبی ندارم"

حالا ستاریان می آید می گوید شما نیچه را سجده می کنی !! ...

بحث ما اولا این است : یک امریکایی که در جامعه ای زندگی می کند که میانگین مطالعه اش بیشتر از جامعه مورد زیست من است , تولیدات علمی اش بیشتر است , دانشگاه هایش معتبر تر است , پیشرو کاروان دانش در جهان است , آیا منطقی - معقول- منصفانه است که به من فخر فروشی کند ؟ برای متولد شدن در جامعه آمریکا ؟ امری که برایش هیچ زحمتی نکشیده / امری که من در انتخابش هیچ نقشی نداشته ام ؟ من چه ؟ به او فخر بفروشم که در جغرافیای فعلی کشور فردوسی زندگی می کرده است ؟

افتخار کردن یک پیامد گریز ناپذیر دارد : تبعیض ! ... اگر بپذیریم که امور افتخار آمیز محدود بوده و در سطح جهان توزیع شده اند , به احتمال قریب به یقین , در بعضی جاها بیشتر افتخار مجتمع شده , بنابراین مردم آن منطقه باید بیشتر به اهل آن منطقه بودن افتخار کنند و مردم بقیه جاها کمتر . مثلا یک ایرانی می گوید : ما ابن سینا داشته ایم , بنابراین من به ایرانی بودنم مفتخرم !... لاجرم یک مالدیوی که ابن سینا و شخصیتی در حد او نداشته باید کمتر از یک ایرانی به مالدیوی بودنش افتخار کند ؛ نه ؟ ... همین بحث در داخل ایران ادامه می یابد . بالاخره یا ترک ها در تاریخ ایران افتخارات بیشتری داشته اند یا لر ها یا کردها یا گلیک ها یا ...
نمی شود که همه به یک اندازه به قومیتشان افتخار کنند.

حال مثلا فرض کنید : آیا یک گیلانی می تواند همانقدر به فردوسی افتخار کند که یک مشهدی ؟ به هر حال وقتی ما می گوییم هم داهاتی بودن افتخار آور است فاصله ها هم مهم می شود ! ... لابد یک مازندارانی بیشتر به فردوسی می تواند افتخار کند تا یک گیلانی و یک گلستانی هم از آنها بیشتر ؟ ... نکته اینجاست که فاصله هرات تا مشهد و توس کجا و فاصله تبریز کجا ؟ ... هراتی هایی که هم به طوس نزدیکترند و هم زبانشان به زبان فردوسی نزدیکتر است , نمی توانند به فردوسی افتخار کنند ؟ چون در تقسیم بندی جغرافیای سیاسی یک کشور دیگر محسوب شده اند ؟ ... ما چه ؟ آیا ما می توانیم به مفاخر افغان افتخار کنیم ؟ آنوقت اگر به شخصیت های بزرگ افغان افتخار کردیم دلیلی وجود دارد که از شخصیت های منفی شان احساس شرمساری نکنیم ؟ مثل جناب ملا محمد عمر ؟ چطور است که مولانا و ابن سینا و خواجه عبد الله و سنایی و رودکی و بيروني و سید جمال ایرانی هستند و ملا محمد عمر و محمود هوتکی می شوند غیر ایرانی ؟

ببینید بحث چه قدر احمقانه است ! ... این افتخار کردن ها برای انسان های بی چیزی خوب است که می خواهند بر عقده های حقارتشان مرهمی بگذارند , در زندگی به جایی نرسیده اند , در امور اکتسابی بنیه فکریشان به چیزی قد نداده است , می ترسند که روزی کسی یقه شان را بگیرد بگوید شما در این زندگی چه غلطی کرده ای ؟ ... می گویند : من ؟ من نوه کلبی حسن صاحب منصبم ! ... من ایرانیم ... من اهل فلان مذهبم و هزار سال پیش یکی که همین مذهب من را داشت کارهای خیلی بزرگی کرد ! ... التیامی برای مغز های علیل !

شورشگران گفت...

مسائلی كه در این بحث و نظر شما مطرح شده به نظر من سرجای درستش نیست .. چرا ..؟
خاورمیانه اسلامی و در این میان ایران به اشتباه « شرق « خوانده می شود ..
فرهنگ یونانی و اروپایی و مسیحی و یهودی و امریكایی « غرب « نام گذاری می شود .. به دلایلی این درست و ان نادرست است ..
در شرق تفاوت های فراوانیست كه نتوانسته همگرایی هاو همكاری ها داشته باشد .. چینی و یا ژاپنی و یا روسی و حتا هندی هیچ نوع نزدیكی و شباهت مذهبی و فرهنگی با ایرانی و یا عرب ندارد ..
ایرانی بیشتر به عرب و افعانی و ترك شبیه است تا دیگران ..
اروپایی و امریكایی .. در داد و ستد فرهنگی و اقتصادی و سیاسی تنگاتنگی بسر می برند و توانسته است این همكاری را حفط كرده و به بار بنشاند ..
هر مجموعه فرهنگی و اقتصادی و سیاسی كه در خود ماند و نتوانست علت عقب ماندگیش را تشخیص دهد .. گذشته ای جایی پیدا می كند كه افتخار افرین باشد كه به ان افتخار كند .. و همیشه هم در همه فرهنگ ها افتخاراتی بوده است .. اگر هم نبود اختراع و بزرگنمایی می كند ..و ضعف خود را می پوشاند ..
لاف و گذاف ایرانی اریایی یكی از این افتخاراتی است كه امروزه در وسط فاشیست ترین و مذهبی ترین حاكمیت جهان .. جای خوش كرده است .. همین افتخار كردن به فاشیسم اریایی .. به فاشیسم مذهبی حاكم نیرو و قدرت را می بخشد .. و انرا به درد مزمن جامعه ایرانی بدل می كند ..

ستاریان گفت...

سلام
ما که نمی توانیم دم خروس را دیده و قسم حضرت عباس را قبول کنیم
خواهشم از دوستان این است که دقت کنند ، بحث افتخار به تاریخ گذشته همانطور که من نیز چند بار در همین جا به آن تاکید کردم اصلا مطرح نیست، من عرض کردم :"در گذشته زندگی کردن همانقدر مذموم است که انکار آن. مباهات به گذشته و خمار آن بودن یک چیز است و گفتن از حقایق تاریخی چیز دیگر."

ظاهرا یا موضوع بحث برای بعضی روشن نشده و فهمیده و یا نفهمیده وارد بحث می شوند و یا تعصبات و دلبستگی ها و دلدادگی های ایشان مانع از فهمیدن و حکم کردن عقلانی می شود.
جناب آقای سید محمدی به خوبی موضوع را شکافته و تبیین کرد من بحثم این است که اولا گذشته تاریخی ما اگر روزهای تاریکی داشته که داشته ، روزهای روشن و بلکه درخشانی هم داشته است و اگر کسی آمد و فقط از نادرشاه و سلطان محمود غزنوی گفت و از امثال بوعلی و ابن هیثم و صوفی و خوارزمی نامی نبرد و از طرف مقابل از انداختن بمب اتمی و ایجاد دو جنگ جهانی و کشتار دهها و صدها میلیون انسان ذکری به میان نیاورد و رفت سراغ اسامی ای چند که اتفاقا نه تنها نام نیکی به یادگار نگذاشته اند و بلکه بعضا ، باعث و بانی رنج و تباهی انسان بوده اند و آنها را برای ایجاد چرخش در تفکر انسان ستود ، بگویم عزیز من اگر افتخار کردن بد است ، افتخار به این اشخاص هم بد است و اگر ستودن و افتخار کردن خوب است ما نیر ستودنی و افتخار کردنی کم نداریم و باید از آنها نیز نام برد.

حالا آقا امید مدام این گونه افتخار کردن را نکوهش کرده و غیر عقلانی و غیر انسانی و غیر منصفانه و احمقانه بخواند. خب من از ایشان که ادعا می کرد پدران ما طی هزاران سال گذشته هیچ غلطی نکرده اند انتظار بیشتری ندارم ایشان ظاهرا هم دهاتی هایشان در غرب هستند و به هم دهاتی های ایشان نمی توان گفت بالای چشمش ابروست. اما به آن دسته از دوستانی که پی گیر بحث هستند عرض می کنم که :هر ملتی افتخارات ملی اش را پاسداری می کند و از عملکرد بد تاریخی اش عبرت می گیرد و ما نیز باید چنین کنیم و گوش به کسانی که در پی تهی کردن هویت تاریخی ما هستند ندهیم که ملتهای بی هویت هم همواره در پی هویت تراشی برای خود هستند و ما چرا باید با داشتن سابقه مدنیتی هشت نه هزار ساله منکر تاریخ خود شویم ؟ بله ما از هر ملتی برای داشتن روزهایی پر از شادی و آرامش و آسایش موجه تریم . وبا تکیه بر هویت ملی خود و بدون دلدادگی و دلبستگی به هیچ کشوری می توانیم و باید دلایل عقب ماندگی خود را یافته و آن را ترمیم کنیم .
به عقیده من انکار روزهای درخشان گذشته نه تنها کمک کننده به طی کردن این راه نیست بلکه سد راه و مانع بزرگی نیز هست ، چون آنکه از گذشته بی اطلاع است ناخوداگاه خواهد گفت اگر طی قرون و اعصار گذشته ما هیچ چیز جز ذلت و نکبت نداشته ایم ازین پس نیز تضمینی هم نیست که داشته باشیم و سرشت ما چنین سرنوشتی است و آن که چنین تلقینی را باعث شده دچار جفا و خطای بزرگی به این ملت شده است.
بله به عقیده من این احمقانه تر است که حقایق گذشته را انکار کنیم و با پررویی تاکید کننده بر حقایق را احمق بخوانیم. این ضمن آنکه نشان از ضعف استدلال دارد غرض ورزی را نیز به ذهن متباتر می کند اما گویا مدار امروز جهان ، رفتن آب به سر بالا و ابوعطا خواند قورباغه است! باکی نیست بگذار چنین باشد اما بر طبق قرار عالم چنین نخواهد ماند.

ناشناس گفت...

:)

ممنونم

عابدی

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلام علیکم.
بعضی عزیزان، برای خوب نبودن «افتخار کردن به گذشته» آمدند و فرمودند:

«كساني كه بحث‌ افتخار به تاريخ و گذشته و آينده و غرب و شرق را پيش مي‌كشند، يا جاهلند يا مغرض»

و بعضی دیگر
پس از تشکر از گوینده ی گفته ی قبل، و گفتن «خوشحالم که آقای قاسم فام نیز دقیقا منظور مرا بیان کرد»، فرمودند:




«ببینید بحث چه قدر احمقانه است ! ... این افتخار کردن ها برای انسان های بی چیزی خوب است که می خواهند بر عقده های حقارتشان مرهمی بگذارند»


اینها مانند این است که فردی بیاید بگوید، گوینده ی


«تاریخ اندیشه ی بشر را اگر کاوش کنیم به «چرخش» هایی برمی خوریم که مسیر تفکر بشر را دگرگونه کرده. از دانته در ادبیات تا کپرنیک و گالیله در نجوم و نیوتون در فیزیک و پاسکال در ریاضیات و هیوم و نیچه در فلسفه و مارکس و مکیاولی در علم سیاست و فروید در روانکاوی و...آنچنان ساختارهای علم مربوط به خود را دچار دگرگونی کردند که بازگشت به گذشته عملا ناممکن شد»


چون در تاریخ به «چرخش»هایی قائل است، پس یا جاهل است یا مغرض است یا احمق.
اما البته چنین نیست. خب هر کسی نظری دارد. چرا من کسی را که مولوی و عطار و سنائی و خاغانی و فردوسی و حافظ و سعدی را نام نمی برد، و می گوید «... دانته ادبیات ... را دگرگونه کرده»، یا جاهل بدانم و یا مغرض؟ خب یک نفر ذهنش را دانته و ماکیاولی و کانت و نیچه اشغال کرده. خب اشغال کرده باشد. اما کدام عقل و کدام معلومات، به من راهنمائی می کند این فرد را یا جاهل بنامم یا مغرض (یا با تحلیلی مبسوط، او را «احمق» بنامم)؟


به نظر من، اگر جوامعی بوده باشد، یا در جوامعی، افرادی بوده باشند، که از نظر علمی یا فکری یا فلسفی یا اخلاقی یا قیام بر ضد امور زشت و منفی و بد و ...، قیام و حرکت کرده باشند، این افراد می تواند به طور نسبی مایه ی افتخار باشند. هم افتخار افراد و جوامعی که قُرب جغرافیایی به آنها دارند. هم افتخار افراد و جوامعی که بُعد جغرافیایی دارند به او. عزیزان نگران نباشند. تبعیض ایجاد نمی شود. عزیزان برای رفع تبعیض، به دیگران

احمق

نثار نکنند.

چه local فکر کنیم و چه global فکر کنیم، سقراط و افلاطون و ارسطو و بوعلی و ابوریحان و خواجه نصیر، ستاره های درخشان جهان اندیشه ی بشر هستند. این بزرگان، مرزها را درمی نوردند. افتخار کردن به افرادی در گذشته، اصلاً به معنای نفی کوشش و تلاش فکری و عملی نیست. اصلاً.

قاسم‌فام گفت...

با سلام و عرض ارادت خدمت دوستان و خوشحالي از استمرار حضور وبلاگي جناب ستاريان.

احتمال مي‌دهم دعواي ما سر عنب و انگور باشد؛ البته بيش ازآن هم بود از رفاقت ما نمي‌كاهد.

شايد خوب نتوانسته‌ام مقصودم را برسانم. عرضم اين است كه من معناي "افتخار كردن" معناي "عبرت گيري"از گذشته وتاريخ روشن و معنادار و معقول است ، معناي تدبر در تاريخ و گذشته را مي‌فهمم اما افتخار به گذشته را حقيقتا امري مهمل مي‌ يابم.

شايد شخصي در پس اين عبارت "افتخار كردن به تاريخ" عباراتي بگنجانند كه معنايي معقول و اخلاقي را در ذهن تداعي مي‌كند. اما اين عبارت در معناي ظاهر يعني فخر فروختن به يك عقبه‌ي تاريخي درحال حاضر براي من معقول نمي‌نمايد. شايد اينجا نكته‌اي باشد كه من نسبت به آن جاهلم و با تذكر دوستان از اين جهل و غفلت خارج شوم.

در كامنت آقاي سيدمحمدي و مثالي كه آورده‌اند به جاي عبارت "جامعه‌ي افتخار آميز" ميشود از عبارات ديگري استفاده كرد تا كمتر باعث سوتفاهم شود. مثلا مي‌شود گفت« جامعه‌‌ي آرماني" يا "جامعه‌‌ي نسبتا آرماني" / "جامعه‌‌ي اخلاقي" / جامعه‌ي ديني/ جامعه‌ي معنوي/ ....

مشكلي كه من با اين كلمه دارم اين است كه تصور مي‌كنم درافتخار كردن يا فخرورزيدن "من" تلاش مي‌كنم با چسباندن امري / موضوعي / پديده‌اي در گذشته/ در تاريخ/ در ديگري به خودم ، و ابراز كردن آن، براي خودم بزرگي ، اعتبار،‌ حيثيت ، مقام و وجهه‌اي بتراشم كه خود هيچ سهمي در آن نداشته‌ام؛ در واقع با اين تصور از عبارت "افتخار كردن" است كه در آن به لحاظ اخلاقي چيزي نمي‌يابم.
(البته اگر موضوع افتخار در خود انسان باشد، داستانش فرق مي‌كنم، اما در اين كه ابراز آن به چه نحو اخلاقي است و به چه نحو اخلاقي نيست، بايد بحث كرد.مثلا شخصي مي‌تواند به خاطر تلاش در مسير تحصيل و كسب يك رتبه علمي مفتخر باشد و اين كسب رتبه را موضوعي قابل توجه ومعقولي براي افتخار كردن بداند و افتخار بكند كه فلان مقام را در فلان رشته كسب كرده است. اما ظاهرا در همين جا هم قيودي براي فخرورزيدن ظاهر مي‌شود....)

درعبارت" ستايش" و "تحسين"،‌ "من" مي‌آيم و "ديگري" را به خاطر خصوصيتي مورد تعظيم قرار مي‌دهم، اما در افتخار به تاريخ و گذشته و ديگري "من" در كانون توجه قرار مي‌گيرد، آن هم به خاطر چيزي كه در من نيست و من يك نسبت موهوم با آن برقرار كرده‌ام. شايد به خاطر تهي بودن "من" باشد كه دست به دامن "ديگراني در تاريخ" مي‌شويم.

مي‌دانم كه اين واژه‌ها كشدارند و طيفي ازمعنا را در خود گنجانده‌اند فقط خواستم توضيح دهم كه اينجا به چه معنا از از عبارت "افتخارورزي به تاريخ" دوري مي‌گزينم.
از نظرات دوستان سود بردم. به نظر مي‌ايد ما وارد اتاق تاريك داستان مولوي شده‌ايم!

قاسم‌فام گفت...

تصحيح/ جاافتادگي:
عرضم اين است كه من معناي "افتخار كردن به تاريخ" را متوجه نميشوم. معناي "عبرت گيري"از گذشته وتاريخ روشن و معنادار و معقول است ، معناي تدبر در تاريخ و گذشته را مي‌فهمم اما افتخار به گذشته را حقيقتا امري مهمل مي‌ يابم.

ستاریان گفت...

سلام
با عرض پوزش خدمت جناب قاسم فام باید عرض کنم، که بر خلاف تصور ایشان بحث بر سر عنب و انگور نیست و موضوع اطاق تاریک و فیل هم اصلا در اینجا مطرح نیست بلکه بعضی می خواهند با فوت کردن به چراغ و تاریک کردن اطاق قورباغه ای را جای گنجشک غالب کنند . پس بحث جدی تر و عمیقتر از این حرفهاست.

آقای سید محمدی لطف کرده و سابقه بحث پیشین را ذکر کرده بودند خوب بود سری می زدید تا عمق اختلاف بر شما مکشوف و معلوم می شد. گرچه آقا مقداد صاحب وبلاگی که بحث در ان درگرفت به دلیل تغییرات اساسی در عقاید خود ، بعضی از مطالب ابتدایی وبلاگ خود را حذف کرده اند و به تبع اش بحث های پیگیری شده در کامنت نیز حذف شده است اما من تمام ان مباحث را ضبط و ثبت شده در اختیار دارم و می شود در صورت نیاز از آقا مقداد نیز خواست تا ان بحث را در اختیار دوستان بگذارد.
برای اینکه ببینید بحث بر سر چیست ؟ قسمتی از بحث مبسوط و مفصل آنجا را در اینجا نقل می کنم، که البته نقل از متن کتاب تاریخ علم کمبریج است و حسن علی بقال ایرانی و مسلمان آن را ننوشته است که متهم به غرض و مرض و جهالت و غرور و تعصب روی هم دهاتی های های همزبان خود باشد!
توجه کنید:

ستاریان
دوشنبه 27 اردیبهشت ماه سال 1389 ساعت 18:35
سلام
در ادامه ی بحث با جناب امید در کامنتهای قبلی و چون در آنجا نام سازنده ی ذره بین هر چه فکر کردم یادم نیآمد و فرصت مناسبی هم نداشتم بقیه ی مطلب را دقیقتر و در اینجا بخوانید:

ابن هیثم (354- 430ه ق)
حسین ابن هیثم که در نزد اروپاییان به الحسن معروف است یکی از بزرگترین مخترعان و دانشمندان عالیمقام اسلام است . در فیزیک ، طب ، فلسفه ی ریاضی صاحبنظر و استاد بود.
در باب نور ، توصیف دقیق و جالبی کرد از قسمتهای مختلف چشم از قبیل مخاط خارجی و قرنیه شبکیه و عنبیه بحث کرد.
ابن هیثم هنگام مطالعه در انعکاس نور بی آنکه به طور مستقیم به موضوع انکسار نور توجهی کند چنین نتیجه می گیرد که میان زاویه ی تابش و زاویه ی انکسار نسبت وجود دارد . همچنین اصول تاریک خانه را شرح می دهد.

ستاریان گفت...

در هندسه و هیات و کائنات جو و منطق و حساب و مناظر و مرایا و طب و تشریح و برخی موضوعات دیگر تالیفات مهمی دارد
ابن هیثم ذره بین را اختراع کرد. کتاب مناظر این دانشمند که اکنون به زبان لاتین موجود است یکی از جالب ترین کتابهاست. حتی کپلر از این کتاب استفاده ی فراوان برده است.
اصول هندسی و عددی اقلیدس و اپولونیوس را جمع آوری کرد و به چندین باب مدون نمود و برای ریاضی اصطلاحات و الفاظ و اسلوب های جدیدی وضع کرد.
لودویک در تاریخ سینما چنین نوشته است: بدون شک عزیمت و اساس اختراع سینما به تاریکخانه است
البته تز زمان بطلمیوس موضوع ثبات تصویر روی عصب چشم معلوم و شناخته شده بود. اما الحسن در قرن یازدهم قرقره ای را توصیف می کند که ان را به رنگهای مختلف در می آورند و بوسیله ی آن تجاربی راجع به ثبات تصویر در چشم انجام دادند . تا اینکه در قرن هیجدهم این مدت محاسبه شد و اندازه ی ان را یک دهم و یک چهارم ثانیه تشخیص دادند.
ناگفته نماند که اختراع ذره بین ابن هیثم علاوه بر اینکه در امر سینما مورد استفاده قرار گرفت در کشفیات کپلر گالیله نیز تاثیر عمیقی گذاشت زیرا ذره بین اگر اختراع نشده بود علم نجوم اینهمه پیشرفت نمی کرد.

در ص 294 تاریخ علم کمبریج نوشته است:
تقریبا در همین زمان بود( حدود 290 – 1000 و زمان ابوالوفای بوزجانی دانشمند و اختر شناس ایرانی) که استفاده بطلمیوس از مدل سیر برای سیارات در مراحل منظم مورد تردید ابن هیثم فیزیک دان بزرگ اسلامی قرار گرفت . ابن هیثم معتقد بود که یک نکته ی مهم در حرکت سیارات از چشم بطلمیوس در مورد حرکت از لحاظ علمی نمی تواند منطبق بر واقعیت باشد. البته از جهاتی حق با ابن هیثم بود « خطا» های بطلمیوسی ناشی از این فرض بود که همه ی حرکات فلکی ، منظم و دوایر وار است. ولی متاسفانه هیچ اختر شناسی به این فرض پشت پا نزد بعدها نگرش کاملا تازه ای مطرح شد. اما در قرن هفدهم در اروپا و نه در اسلام.
حالا ببینیم که در قرن هفدهم چگونه این مطلب مورد چالش قرار گرفت.
در ص 292 می گوید:
گرچه بتانی در رویارویی با حرکات سیارات و ماه و خورشید زبر دست بود و گرچه در اندازه گیری قطر ظاهرا متغیر آن در طول سال بیش از هر سلف دیگر خود موفقیت داشت اما به این بسنده کرد که مواضع یافته ی بطلمیوس را بپذیرد و فقط با تصحیحاتی آن ها را مطابق روز گرداند. شاید این جای تعجب نداشته باشد زیرا اختر شناسان اولیه توجه خود را بیشتر معطوف به اجرام فلکی متحرک می کردند. در این حوزه خدمات بتانی بسیار با ارزش بوده نه تنها به خودی خود بلکه همچنین به دلیل روشهای ریاضی که در محاسبات به کار می بست و بعد ها مورد استفاده ی نسلهای دیگر قرار گرفت. در اروپای غربی ، همین روشها از قرن پانزدهم تا قرن هفدهم توسط قولهای نجومی این دوره کپرنیک کپلر تیکوبراهه و گالیله نقل شد. در روزگاری نزدیکتر به زمان خود او ، عالم معروف یهودی و اسپانیایی ، موسی بن میمون ( 1135 – 1204 م) که رهبر فکری یهودیت قرون وسطا و طبیب مخصوص سلطان مصری ، صلاح الین ایوبی بود، وقتی پای مسائل نجومی به میان آمد ، سایه به سایه در پی بتانی روان شد.
دیدیم که دروغگو کم حافظه هم هست!
اما چرا در غرب برخلاف شرق که به ستارگان می پرداختند موضوع زمین مورد توجه بیشتری قرار گرفت و اشارات دانشمندان اسلامی در باره ی اشکالات بطلمیوسی را پی گرفتند به این دلیل است که در کتاب مقدسی که پدران کلیسا نوشتند زمین مرکز عالم قرار داده شده بود و اگر این موضوع اساسی موجود در کتاب مقدس باطل اعلام می گردید ، می شد به دیگر آموزه های کلیسا که از سال 500 میلادی قدرت بلامنازعه ی حاکمیت اروپایی شده بود و باعث عقب ماندگی اروپا نسبت به شرق محسوب می شد وارد کرد.

ستاریان گفت...

ستاریان
دوشنبه 27 اردیبهشت ماه سال 1389 ساعت 18:36
توجه کنید که حتا لوتر یک یک مصلح بود در این خصوص چگونه فکر می کرد:
در ص 457 همین کتاب چنین نوشته است:
گفته می شود که لوتر به محض عنی شدن نظریه و حتی پیش از انتشار حرکت انتقالی در سال 1543 مخالفت شدید خود با ان را ابراز داشته و گفته بود:
( فقط احمق ها نجوم را وارونه می کنند طبق نص کتاب مقدس ، این خورشید بود نه زمین که یوشع فرمان داد ساکن بایستد.)
پس از انتشار کتاب نیز مصلحی به نام ملانکتون کتاب فیزیک کوچکی تالبف کرد و در ان نظریه ی کپرنیک را سخت مورد حمله قرار داد ولی کپرنیک دیگر در قید حیات نبود. گویا یک نسخه چاپی خودش را در بستر مرگ به او نشان داده بودند.

به این ترتیب می بینیم که رنسانس که از ایتالیا آغاز شد و به ترجمه اتکای اصلی را داشت و اکتشافات دریایی از اولین نشانه های آن بود که بوسیله ی قطب نمای اختراع شده در چین که توسط مسلمانها به جهان عرضه شد و نقشه هایی که نسبت به آن زمان از تمام نقشه ها دقیق تر بود باعث روانه شدن ماژلانها و کریستف کلمب ها و دیگران به سراسر دنیا شد پرتغالیها و اسپانیایی ها طلیعه دار آن بودند اما آنها بدون کریستف کلمب ایتالیایی و قطب نما و نقشه های اسلامی راه به هیچ کجا نمی بردند چنانچه پیش از ترجمه نبرده بودند و جنگهای صلیبی و گم شدنها تعداد کثیری از لشگریان مسیحی و کشتاری که انها از مسیحیان کردند به گمان اینکه با مسلمانان می جنگند گواه همین ناآشنایی ایشان از جغرافیای عالم بود. درست برخلاف ایشان مسلمانان به دلیل انجام فریضیه ی حج همه ساله از اقصی نقاط عالم به سوی مکه روان می شدند و به آسانی به نقطه ی مورد نظر خود نیز می رسیدند و بازمی گشتند و تجارت با همه ی نقاط مسکون ان زمان عالم در بارگاه خلفا امری رایج و روزمره بود.
در جای دیگری بحث چنین ادامه یافته است:
ستاریان
یکشنبه 2 خرداد ماه سال 1389 ساعت 18:23
در مورد رنسانس علمی من وعده کرده بودم که نشان دهم غربی ها با استفاده از ترجمه ی کتابهای دانشمندان اسلامی و ایرانی ، حمام نرفته و با داشتن شپش به یکباره دانشمند شدند! اکنون علاوه بر کامنتهای قبلی که با ارجاع به کتاب تاریخ علم کمبریج ثابت کردم ، گالیله و کپرنیک و تیکوبراهه و کپلر با استفاده از نوشته های ترجمه شده ی در ایتالیا که اشکالات بطلمیوسی را صراحتا بیان کرده بودند و پی گیری این اشکالات نظریه ی زمین مرکز بطلمیوسی را باطل اعلام کردند. در تمام شاخه های علم ، می توان ثابت کرد که استفاده ی غرب از میراث شرق که من عرض کردم صحیح است و قبلا فقط به نجوم پرداختم که ایشان بر روی آن زوم کرده بود و حالا از کسانی نام می برم که در شاخ های دیگر علوم ، کتابهای مسلمانان را ترجمه کرده و به اسم خود ثبت کرده اند . قبحش بیّن است اما مثل این می ماند که در ایران کتاب آینشتین ترجمه شود و ما قانون نسبیت عمومی او را به اسم مترجم بدانیم و بالاتر اینکه او را دانشمند برجسته ای بخوانیم!!
در کتاب تاریخ علم کمبریج ص 438-437 چنین نوشته است لطفا دقت کنید:
شاخه ی دیگری از فیزیک که در دوره ی رنسانس مورد توجه قرار گرفت نورشناسی بود . عینک برای کمک به دید ضعیف در اواخر قرن سیزدهم در ایتالیا ساخته شد( قبلا گفتیم که ذره بین ساخت ابن هیثم بود) و در قرن شانزدهم در سراسر اروپا مورد استفاده بود، شاید به این دلیل که با انتشار کتب چاپی تعداد با سوادها افزایش یافته بود. ( قبلا تقریبا طی صدها سال فقط کشیشها و مقامات کلیسا سواد داشتند و اصلا سواد داشتن در اروپا زمانی موجب تمسخر و سرافکندگی بود درست مثل حمام رفتن که قبیح بود و مثل شپش داشتن که مایه ی افتخار بود!)جالب این که در این زمان عینک نشانه ی باسوادی و حتی تقدس به شمار می آمد ( بیچاره ها شیفته شده بودند خب) گاه (ص 438) در نقاشی ها حواریون را با عینک می کشیدند. حتا در یک تابلو ، مسیح در بدو تولد عینک به چشم داشت. این توجه به عینک ، به ناگزیر ، انگیزه ی توجه به نورشناسی عدسی ها می شد. «« ترجمه ی آثار ابن هیثم نیز به این توجه دامن می زد.»»

ستاریان گفت...

دو نوشته از قدیمترین آثاری که در زمینه ی نور شناسی به چاپ رسیدند یکی کتابی از جان پکم نویسنده ی قرن سیزدهم بود که کوشیده بود نظرات متفاوت مراجع باستان را با هم آشتی دهد، و دیگری متنی متعلق به قرن سیزدهم با عنوان پرسپکتیوا که از قلم یک روحانی لهستانی به نام ویتلو تراویده بود. « ویتلو فراوان از نظرات به ارث مانده از هارون اسکندرانی و دیگر نویسندگان اولیه سود برده بود . او از جان و دل با این نظر ابن هیثم موافق بود» (1) که هیچ اشعه ی بصری از چشم ساطع نمی گردد ، و از این جنبه با پکم گوس تست و راجر بیکن اختلاف داشت.(2). ویتلو همچنین این اموزه ی ابن هیثم را می پذیرفت که خلط مایع مرکز چشم همان قسمت از این عضو است که به نور حساسیت دارد. پس ، از این زاویه نیز او سنت شکنی کرد . ویتلو شکست نور را در کتابش مورد بحث قرار داد. نظرات وی در این مورد وقتی به چاپ رسیدند توجه زیادی را برانگیختند، «« گرچه شکلهایی که گمان می رفت او با تجربه و آزمایش به دست اورده باشد ؛ از این راه به دست نیامده بود. از حیث نفوذ ابن هیثم نیز جای خود را داشت. نسخه ی چاپی کتاب او در سال 1572 به بازار آمد .(3) آثار این دو – ویتلو و ابن هیثم- مشوق تحقیق بسیاری در نورشناسی شد، گرچه پیش از انتشار آنها نیز کسانی در دوره ی رنسانس بودند که با دسترسی به منابع خطی در این زمینه کار می کردند . یکی از اینان فرانچسکو مائورولیکو بود. (و به این ترتیب دزد علمی بعدی را هم تاریخ علم کمبریج معرفی کرد D:)
(1) ( برای شناخت ابن هیثم به کامنتهای قبلی من در همین وبلاگ مراجعه کنید که مبسوط او را معرفی کرده ام)
(2) ( حالا اگر فرصت شد راجع به خود همین جناب راجر بیکن یا فرانسیسکن بیکن حرف بسیار است و می توان گفت)
(3) ( باوجود اینکه تاریخ علم کمبریج به کپی بودن نوشته ی ویتلو از کتاب ابن هیثم صرحتا اقرار و اعتراف کرده در ادامه وقیحانه او را دوش به دوش ابن هیثم قرار داده و مترجم را شأنی دانشمند می بخشد)
آیا به نظر شما همین نمونه به منزله ی مشت نمونه خروار کافی نیست. اگر بگویید کافی نیست دهها نمونه ی دیگر می آورم
--------------
گمان می کنم جواب این فرمایش آقا امید را هم جواب گفتم که نوشته بود: «نکته آنست که "نگاه کردن به تاریخ ترجمه ها " برای آنکه بگوییم گالیله و کپرنیک از آثار دانشمندان ایرانی یا مسلمان استفاده کرده اند کافی نیست . باید اول مشخص کنیم کدام آثار ؟ این آثار شامل چه موضوعاتی بوده اند ؟ آیا مبانی موضوعات مطروحه در کتاب "گردش اجرام آسمانی " در این کتاب ها یافت می شوند ؟ آیا شواهدی در تاریخ زندگی این اشخاص هست که دلالت بر مطالعه این آثار از سوی آنها داشته باشد ؟ .... جناب ستاریان از دید تفکر علمی , "عقیده مبتنی بر مشاهده" است که اهمیت دارد و ..... اگر تئوری " ما آنها را آدم کردیم " شما در بخش علمی بی کم و کاست اثبات شود (که با اجازه تان بسیار بعید می دانم) آنگاه در رابطه با زمینه های دیگر چه می کنید ؟»
چنانچه دیدید نه تنها بعید نبود بلکه عین واقعیت است و در زمینه های دیگر هم چنین است که در ادامه نوشته بودند:« در بعد اکتشافی , آیا اروپاییان اصول کشتی سازی و دریانوردی خود (و اگر بر من خرده نگیرید شهامت این کار را) از مسلمانان آموخته بودند ؟»
من این قسمت از مطلب ایشان را هم در کامنتهای قبل جواب دادم که آنها با استفاده از قطب نما و نقشه های مسلمانان قادر شدند به دریاها وارد شوند.
ستاریان
یکشنبه 2 خرداد ماه سال 1389 ساعت 19:04
............... آقا امید:
گویا جناب ستاریان به مغلطه اغراق علاقه خاصی دارند . ابتدا ادعای من را بزرگ نمایی می کنند و سپس می کوبند . همانطور که خودشان از من نقل کرده اند "بحث بر سر این بود که ایشان گفت ما حتا یک کپرنیک و گالیله نداشته ایم " ... گالیله و کپرنیک چه کسانی بودند ؟ کسانی که هیئت بطلمیوسی را رد کرده اند ! آیا منجمان شرقی مورد اشاره ایشان این کار را کرده اند ؟ اگر نه , پس ما گالیله و کپرنیک نداشته ایم . اگر من می گفتم : "ما هیچ منجم بزرگی نداشته ایم " آنگاه جناب رازی و ... مثال نقض بودند اما مدعای من چیز دیگریست
..............
اصل بحث را در آنجا پیگیری کنید . در جای دیگری چنین نوشتم:

ستاریان گفت...

ستاریان
یکشنبه 9 خرداد ماه سال 1389 ساعت 14:35
ممکن است برای بعضی از دوستان پیگیر بحث ، این سوال پیش اید که اینهمه قیل و قال بر سر یک چنین موضوعی به خاطر چیست؟ و اینکه به قول جناب امید که به تمسخر فرمودند گیریم که پدرت بود فاضل و.... این افتخار بگذشته بابت چیست؟ کاش سابقه ی بحثهای وبلاگم موجود بود و به شما نشان می دادم که در مقابل میترایست ها و مباهات کنندگان به نژاد آریایی و بالندگان به تاریخ گذشته چه مواضعی می گرفتم . من معتقدم چنانچه افتخار به گذشته به معنای عقب گرد به این گذشته باشد حرکتی ارتجاعی و محکوم است و همان زمان نادیده گرفتن و از اساس انکار کردن همین گذشته نیز ، به همان اندازه غلط و محکوم است.پس نه می توان گذشته را انکار کرد و نه می توان به گذشته برگشت و در آن زندگی کرد. گذشته ، فقط چراغ راه آینده است و وقتی که کسی پیدا می شود و لجوجانه تاریخ پر افتخار خود را از اساس منکر می شود و همزمان می رود و از تاریخ غرب ، بندکفش بستن یک غربی ، در عهدِ مباهات به داشتن شپش را ، به عنوان مظاهر تمدنی بزرگ آنان با جزییات ذکر می کند ، خب من هم مجبورم به وجود حقیقتی به اسم "ایران به عنوان کهن ترین تمدن بشری" که او منکر می شود اصرار ورزم. من که آنقدر غربزده و وامدار غرب نیستم که نداشته ی آنان را تبلیغ کنم و از آنطرف تمام داشته های خود را انکار کنم!! من معتقدم پرچم تمدنی و پرچم علم نزد بشر دست به دست شده است و همه جا باید این دست به دست شدن را پذیرفت و انکار این حقیقت انکاری جاهلانه است و اگر کسی انکار میکند باعث تعجب می شود آیا برای شما تعجب آور نیست؟

من چند بار عرض کرده ام و بار دیگر می گویم " آینده متعلق به ملتی است که گذشته خویش را بشناسد" از این منظر ؛ شناخت تاریخ گذشته ی ما تنها راه ورود به آینده ای است که می تواند از آن ما باشد و انکار این گذشته راهی برای سد کردن آینده ی ما و کاری خیانت بار و نابخشودنی است

پایان نقل کامنتها و بحثهای گذشته

می بینید من در آنجا نیز صراحتا افتخار کردن تخدیر گونه را ذم کرده ام و از ان پرهیز داده ام ولی بحث اصلا این چیزها نیست بحث بر سر انکار داشته های یک ملت و ثبت ان به نام ملتی دیگر است و من نمی پذیرم که داشته های افتخار امیز ما را کسی بدزد و به نام خود ثبت کند و به ان ببیالد و وقتی دردی اش را فریاد کردیم بگوید این داشته ها بی ارزش است و افتخار و مباهات به آن کار احمقهاست!!

امید گفت...

جناب ستاریان علاقه خاصی به چسباندن این بحث به بحث قبلیمان دارند . البته بخشی از گفته های محمدرضای عزیز (چرخش در اندیشه بشری)به آن بحث بر می گردد . اما پیش از آن و بیش از آن آنچه اهمیت دارد و محور مطالب مطروحه هست , موضوع "افتخار کردن" است .

خوب است من در مثالم گفتم که یک آمریکایی نمی تواند به صرف آمریکایی بودنش به من فخر بفروشد که جناب ستاریان خطاب به من می گویند "ایشان ظاهرا هم دهاتی هایشان در غرب هستند و به هم دهاتی های ایشان نمی توان گفت بالای چشمش ابروست "

یکی زمانی ما بحث می کردیم که آیا آقای X اصولا آدم مهمی بوده یا نه و آیا تاثیرگذار بوده یا خیر . بحث فعلی اینست که بر فرض مهم بودن و تاثیر گذار بودن آقای X , امروزه طبق چه قاعده ی عقلی جناب ستاریان و جناب محمدی و جناب مرمر و ... به آقای X افتخار می کنند ؟

جناب محمدی می گویند :

"به نظر من، اگر جوامعی بوده باشد، یا در جوامعی، افرادی بوده باشند، که از نظر علمی یا فکری یا فلسفی یا اخلاقی یا قیام بر ضد امور زشت و منفی و بد و ...، قیام و حرکت کرده باشند، این افراد می تواند به طور نسبی مایه ی افتخار باشند. هم افتخار افراد و جوامعی که قُرب جغرافیایی به آنها دارند. هم افتخار افراد و جوامعی که بُعد جغرافیایی دارند به او."

خوب این تعریف متفاوت با نظرات دوستان مفتخر دیگر است . دوستان به فردوسی افتخار می کنند نه گوته / به بابک افتخار می کنند نه بابی ساندز / ... . دوستان سنگ هویت ملی را به سینه می زنند .

اینگونه که شما می گویی کل بشریت می تواند به ارسطو افتخار کند و به فارابی افتخار کند . این از جنبه ای بهتر است (تبعیض ها بر داشته شده)اما نکته اصلی همچنان باقیست . از زبان جناب قاسم فام :

مشكلي كه من با اين كلمه دارم اين است كه تصور مي‌كنم درافتخار كردن يا فخرورزيدن "من" تلاش مي‌كنم با چسباندن امري / موضوعي / پديده‌اي در گذشته/ در تاريخ/ در ديگري به خودم ، و ابراز كردن آن، براي خودم بزرگي ، اعتبار،‌ حيثيت ، مقام و وجهه‌اي بتراشم كه خود هيچ سهمي در آن نداشته‌ام؛

شورشگران گفت...

افتخار از كجا شروع شد .. مهم نیست .. محمد رضا بیدار بود و كوروش در خواب .. محمد رضا خوابید و حاكمیت افتخار را سپرد به مرجعیت شیعه ارتجاعی و حامی ان بازار تجاری ... نیمه دیكتاتوری محمد رضا كوروشی تبدیل به دیكتاتوری تمام عیار مذهب شیعه شد و این مذهب شیعه چرخید و چرخید دور سنگ سیاه و افتخار كرد ..
دكتر مخلص حجره بازار امد .. افتخار ها رشد كرده بودند و اماده استفاده .. اقا دكتر هم كه استاد افتخار بود .. سكان را بدست گرفت و افتخار را كرد ..
اصل موصوع ول شد توی صحرای كربلای حسینی .. كه اگر دین نداشت ازاده بود .. از این ببعد هم انگار هركسی بیاید افتخار را خواهد كرد ..

برزین گفت...

سلام
اصرار بر گذشته و تاریخ یک ملت به خاطر نقشی است که در اصالت و هویت آن ملت دارد . نمی توان همه گذشته مشرق زمین رو نفی کرد . شرق هم در توسعه غرب نقش داشته است جنگهای صلیبی نقطه عطف آشنایی غربی ها با پیشرفت های مشرق بود .
اما مشکل این است که غربی ها اندیشه های گذشته خود را کنار زدند و به سوی نوگرایی رفتند اما شرق در همان گذشته ماند و رشد نکرد .
شما به ادبیات دو تمدن نگاه کنید . در شرق تراژدی با کشتن پسر توسط پدر شروع می شود مثل افسانه رستم و سهراب . اما در غرب تراژدی با کشتن پدر توسط پسر مثل تراژدی ادیبوس یونان باستان .
آیزایا برلین می گوید پسران در غرب اگر پدران خود را نمی کشتند لااقل اندیشه هلی انان را می کشتند و توسعه و پیشرفت هم از همینجا آغاز شد

ستاریان گفت...

سلام
به اعتقاد من بحث به قدر کافی روشن شده است که نیازی به بسط و گسترش بیشتر نداشته باشد اما از آنجا که آقا امید گفته است میان مباحث قبلی و این بحث چندان ارتباطی نیست و در انجا ما راجع به اهمیت اشخاص حرف می زدیم و اینحا داریم راجع به افتخار کردن به X و Y بحث می کنیم جمله ای کوتاه عرض می کنم :
اگر بپذیریم که در تاریخ گذشته ما نیز آدمهایی به اندازه و قد و قواره نیوتن وجود داشته و اگر نیوتن و کپرنیک ، نیوتن و کپرنیک شده اند با استفاده بردن از کتابهای قدمایشان که بر حسب اتفاق در شرق و بخصوص در ایران می زیسته اند . وقتی نامهایی را پشت هم قطار می کنیم که اینها باعث چرخش کاروان علمی بشر شده اند و قابل احترامند ، اگر به اندازه همان لیست غربی ها، اسامی شرقی و ایرانی را نمی بریم لااقل به قدر اشاره ای آنها را یاد کنیم
به عبارت ساده تر ، اگر افتخار کردن به "X" , "Y" , "Z" خوب است افتخار کردن به "ن" ، "و" و "ه" و "ی" هم خوب است و اگر بد است برای هر دو بد است
در آخر اینکه اسامی مانند نیچه و مارکس و هیوم و ماکیاول به عقیده من قدر سر سوزنی ارزش احترام ندارند که اگر خواستید وارد بحثش می شوم

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلام علیکم.
من سالها پیش یک کتاب کوچک انگلیسی می خواندم. شاید در ان کتاب، و شاید در جایی دیگر، خواندم ماری کوری گاهی اوقات غذا نداشته بخورد و بیهوش می شده، اما در تحصیل علم با اراده ای شگفت حرکت می کرد. چند پَر سبزی می خورده تا بتواند درس بخواند. من البته می دانم

ماری کوری ملحد است

و خداباور بودن و متدین بودن من بر کسی پوشیده نیست. با این حال، من به همت و اراده ی ماری کوری افتخار می کنم. اصلاً کشور لهستان را من با ماری کوری می شناسم. افتخار می کنم چنین انسانی در تاریخ بشر بوده.


نوشته ی وبلاگم برای حدود چهار سال قبل:




دفترچه های رادیواکتیو

بسم الله الرحمن الرحیم.

Microsoft Encarta Reference Library 2003
Marie Curie Quick Facts

Marie Curie
Polish-born French chemist
Birth November 7, 1867
Death July 4, 1934
Place of Birth Warsaw, Poland
Principal Residence Paris, France

Known for
Pioneering the study of radioactivity and discovering the radioactive elements radium and polonium
Winning the 1903 Nobel Prize in physics with her husband, Pierre Curie, and Antoine Henri Becquerel
Winning the 1911 Nobel Prize in chemistry, and becoming the first scientist to receive the award in two different scientific categories

Career
1891 Entered the Sorbonne (now part of the Universities of Paris) to study physics and mathematics
1898 Discovered the radioactive elements radium and polonium with her husband, Pierre Curie
1903 Received her doctorate in physics from the Sorbonne
1906 Became professor of general physics and the first woman to teach at the Sorbonne
1914 Equipped ambulances with X-ray equipment to be used on the front lines of World War I
1918-1934 Directed the Research Department at the Radium Institute of the University of Paris

Did You Know
Marie Curie was the first woman to teach at the Sorbonne in Paris, and the first woman to receive a Nobel Prize.
Marie Curie died of leukemia brought on by her prolonged exposure to radioactivity. The notebooks she used are still radioactive
Marie Curie's daughter, Irène Joliot-Curie, won the 1935 Nobel Prize in chemistry.
The element curium, discovered in 1944, was named in honor of Marie and her husband, Pierre

+ نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم ارديبهشت 1385ساعت 17:31 توسط سیدعباس سیدمحمدی | 47 نظر







از طرفی، از مشهورات است (نمی دانم سندیت دارد یا نه) که ابوریحان بیرونی لحظات آخر عمرش به سؤال کردن راجع به یک موضوع علمی گذشته. خب افتخار ندارد این جنبه ی ابوریحان و آن جنبه ی ماری کوری؟

مرد مختصر گفت...

فکر می‌کنم تیتر مطلبت اونقدر خوب انتخاب شده که اگه من هم بخوام نظری برای مطلبت بزارم بهتره همونو تکرار کنم:
سنرم آنچه خود داشت


مرد مختصر.

امید گفت...

با جناب سید محمدی خوشبختانه به یک تفاوت لفظی رسیده ایم . من "احترام" می گذارم به روحیه علمی ماری کوری و ابو ریحان . اگر روزی با موجودات فضایی هم برخورد کنیم و آنها هم چنین دانشمندانی داشته باشند (که اگر تمدن ساز باشند لاجرم دارند) آنگاه به آن موجود فضایی هم احترام می گذارم . اما "افتخار" را اینطور می فهمم که ارزشی در من وجود داشته باشد و ارج گذاشته شود . اینکه مادام کوری و ابوریحان آن روحیه علمی را داشته اند باید مایه مباهات خودشان باشد نه من . من باید سعی کنم در زندگی خودم امر ارجمندی ایجاد کنم و با مایه گذاشتن از دیگران فعالیت های آنان را به نفع خودم مصادره به مطلوب نکنم .

لذا با این معنا از "احترام" و "افتخار" , موضع من نسبت به آن بزرگان "احترام" است نه "افتخار"
-------------------------------
خطاب به جناب ستاریان

به عقیده من افتخار کردن به "X" , "Y" , "Z" غیر عقلانی است . افتخار کردن به "و" و "ه" و "ی" هم غیر عقلانی است. اولین جمله من در این کامنت ها این بود :

"به نظر من "افتخار به گذشته" به شکل مرسوم آن بنیانا بیمارگونه است . چه در شرق و چه در غرب"

(منظورم از به شکل مرسوم , "افتخار به غیر خود" بود . چون به نظرم عقلانی است که انسان به عمل نیکش و به موفقیتش در گذشته خودش افتخار کند)

پس اگر به عبارت "چه در شرق و چه در غرب" عنایت می فرمودید می دیدید که تبعیضی بین شرق و غرب قائل نشده ام .

البته کماکان در راستای بحث قبلی معتقدم که

در تاریخ گذشته ما(؟) آدمهایی به اندازه و قد و قواره نیوتن وجود نداشته است

اگر نیوتن و کپرنیک ، نیوتن و کپرنیک شده اند نه به خاطر آب و هوای لهستان و انگلستان بوده و نه به خاطر استفاده بردن از کتابهای قدمایشان که بر حسب اتفاق در شرق و بخصوص در ایران می زیسته اند . بلکه به خاطر وجود دانشگاه و نظامات علمی آن دوران به علاوه نبوغ شخصیشان بوده است .

اینکه شما "نیچه و مارکس و هیوم و ماکیاول " شایان احترام نمی دانید جسارتا ناشی از بی اطلاعی شما از فضای آکادمی های مربوطه به این اشخاص می دانم . اگر فرض کنیم که "فلسفه" به هیچ دردی نمی خورد, باز هم می توانید :

در مورد نیچه با یک دانشجوی روانشناسی صحبت کنید .

در مورد مارکس با یک دانشجوی اقتصاد صحبت کنید .

در مورد ماکیاولی با یک دانشجوی علوم سیاسی صحبت کنید .

در مورد هیوم با یک دانشجوی علوم شناختی(Cognitive Science)صحبت کنید .

خواهش می کنم حداقل بنا به گفته ی شریفه ی "یستمعون القول فیتبعون احسنه" قضاوت خود را در مورد این افراد تا بعد از صحبت با افراد فوق الذکر به تعویق بیاندازید .

نوایش گفت...

موافقم
تمدن تجسم یک نظام فکری در فرهنگ تاریخی مردم یک جامعه است

از نظام فکری فلسفی تاریخ ایران خبری نمامده فقط چند تا کاردستی مثل تخت جمشید مانده !! لذا غرور به هیچی مسخره است مثل غرور عربی !!

ستاریان گفت...

سلام
از انجا که بعد از بحثهای بسیار و آوردن دلیل اقامه بینه های بسیار هنوز بدون اقامه هیچ دلیلی از اقا امید می خوانیم:
البته کماکان در راستای بحث قبلی معتقدم که

در تاریخ گذشته ما(؟) آدمهایی به اندازه و قد و قواره نیوتن وجود نداشته است

بعد هم با استناد به قران می گوید بهتر است من ( ستاریان)اقوال گوناگون را بشنوم و انچه بهتر است را بپذیرم من ابتدا از خود ایشان می پرسم چطور خود ایشان به همین توصیه خود عمل نمی کند و نمی پذیرد که مثلا عبدالرحمن صوفی اگر یک سر و گردن از گالیله و کپرنیک و نیوتن بالاتر نیست حداقل هم قد و قواره آنها که هست به خصوص که قرنها قبل می زیسته و مطالبی که گفته است ، تنها بعد از کشف و ساخت رادیو تلوسکوپ به وجودش پی بردند . چرا گمان می کنید کسی مثل صوفی به اقتضای آب و هوا و جغرافیا رسید به انچه رسید و بی ارزش است ولی نیوتن به اقتضای دانشگاه شد نیوتن و مثل او دیگر وجود ندارد!

در ثانی من نه تنها از فلسفه بدم نمی اید بلکه جهت اطلاع ایشان عرض می کنم که من به فلسفه علاقه مندم و فلسفه می خوانم و آرای فلسفی را هم می شناسم و انچه گفتم را می توانم به بحث بنشینم و نیازی به مشورت و نظرخواهی از دانشجویان ندارم . اما نگران نباشید من به توصیه شما عمل می کنم و از انجا که از بحث پیش چنین نتیجه عجیب و غریبی گرفتم بحث بعدی را شروع نکرده خاتمه می دهم
خوش باشید و کما فی السابق فکر کنید که آسمان تنها و تنها یکبار در تمام دوران سوراخ شد و از آن سوراخ نیوتن افتاد پایین و تمام شد رفت پی کارش

اصلا ما مللتی هستیم بی عقبه تاریخی و ذلیل و بدبخت که هیچ نداشته ایم و بعد از این هم نخواهیم داشت و بهتر است بنشینیم و همگی دعاگوی حضراتی چون نیچه و هیوم و ماکیاول و امثالهم باشیم و از اینکه ما هم در کنار چنین انسانهایی ، انسان خوانده می شویم مسرور و شادمان باشیم . وظیفه ما در عصر حاضر ثناگویی این اشخاص است پس به همان ثناگویی خود برسیم و بیشتر از گلیم خود پا دراز نکنیم

نفیسه گفت...

من همیشه از دیدن آثار باستانی لذت می برم و خوب افسوس می خورم که الان وضعیت خونه ها ومعماریها اینقدر افتضاحه.
من از اینکه این همه شاعر بزرگ داریم ، ابوعلی سینا داریم و خیلی ها دیگه خوشحالم ولی افسوس می خورم که الان دانشمندان و مهره های بزرگ ایرانی توی جاهای دیگه زندگی می کنن.

ما تو خیلی از جاها درهای ورود تکنولوژی رو بازکردیم اما به جاش چشمامون رو بستیم و فقط نگاه می کنیم اما حتی یه بار یاد نمی گیریم که غرب با چی به اینجا رسیده.

یونان ادبیات داشت و لی بعد در دوره ای فلاسفه یونان را وارد دوران خردورزی کردند ولی ما همیشه ادبیات داشتیم اما هنوز به معنای واقعی دوران خردورزی رو طی نکردیم...

شورشگران گفت...

چرا نباید با مذهب باور ها بطور كلی بحث كرد .. ؟
و این بحث هم به حاشیه كشانده شد .. چرا كه كسی نپذیرفت « افتخار « به این و ان كردن ریشه در كمبود خود باوری اجتماعی و نا اگاهی فردی و اجتماعی دارد .. و كلمه افتخار هم از انجا مركز بحث شد كه این احمدی نژاد مخلص در بار شیعه عدل علی .. « منشور بشر « كوروش ، افتخار ناسیونالیسم بی بخار ایرانی و فارس شونیستی را جزو افتخارات خود دانست ..
در این میان من .. سید عباس سید محمدی را لینك هم كرده بودم .. بدون هیچ توقعی و فكر می كردم .. هر چند مذهبی ست و سعی دارد علم را مذهب و مذهب را علم بنمایاند .. ازاد است كه حرفش را بزند و حالا هم ازاد است كه هر كوفتی خواست بر سر علم بكوبد و خود را بزرگ جلوه دهد و به ان افتخار كند .... اما زمانی كلمه « ملحد « را در مورد مادام كوری بكار برد و به ان افتخار كرد .. گفتم دیگر بس است .. لینكش را اولین لینك است كه حذف می كنم .. چرا ایشان می داند كه ملحد در قاموس مذهب سیدی ایشان سزایش مرگ است .. و ایشان چگونه می تواند به كفرو الحاد افتخار كند ..
این جاست كه با مذهبی ها زمانی كه مذهب در راس كار و قدرت دولتی ست .. هیچ فایده ای ندارد .. بلكه پاشیدن نفت سهم فقرا و بیكاران به روی خود انها و زدن اتش است .. چرا كه منطور این مذهبیان « عالم « حفط ابرو و اقتدار مذهب و حامی ان بازار تجاری دلالی است و معلوم است بازار تجاری دلالی هم .. فقر گسترو و بیكار پرور است ..

نوستالژیک گفت...

درسته.یا مثلا"در موردمعماری...تمام کسانی که دم از اصفهان نصف جهان می زنند فقط یکبار نگاهی به پاریس و پراگ بیندازند تا معنی خودبزرگ بینی کشنده را بفهمند.

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلام علیکم.
آلمان حتا بدون بمب اتمی پدر جهان را درآورد.[:S007:]

و آلمان اگر هم به بمب اتمی دست می یافت، شاید همان طور که آمریکا انداخت روی ژاپن (و نه آلمان)، آلمان هم می انداخت روی یکی از این سه نقطه:

آمریکا،
مناطق مرکزی ی شوروی،
جزیره ی انگلستان.

جالب است:
آمریکا بمب اتمی ساخت و آن را استفاده ی عملی هم کرد، روی ژاپن. شوروی و فرانسه و انگلیس و چین هم چند سال بعد بمب ساختند و امتحان کردند بمبشان را. اما او که مورد حمله ی بمب اتمی قرار گرفت، یعنی ژاپن، اگر خطا نکنم، حق ندارد به تکنولوژی ی ساخت بمب اتمی یا بمب هسته ای دست پیدا کند.



راستی. تشویق شدم یک مقاله ی نظامی ی دیگر بنویسم. که موضوعش شاید حدود یک سال است در ذهنم است.

سیدمحمدی - شورشگر گفت...

سلام علیکم.
والّا من نمی دانم شما چه کسی هستید و اطلاع هم نداشتم افتخار داشته ام شما مرا لینک کنید و تشکر می کنم از حسن ظن شما.
عرض کنم الان حدود یک میلیارد نفر در دنیای ما ملحد هستند. چند نفرشان را قرار است امشب یا فردا شب یا تا سال بعد بکشند؟
و اگر بکش بکش است، مگر فقط ملحدها بالقوه یا بالفعل در معرض خطر هستند؟ سنیان شیعیان را می کشند. طالبان هموطنان متدین خود را می کشند. تعدادی مسیحی قرآن سوزی می کنند. مسلمانان واکنش نشان می دهند. آقای خمینی فتوا می دهد هر جا سلمان رشدی را [که گمان نکنم سلمان رشدی ملحد باشد؛ نمی دانم] یافتید او را بکشی. فتوایی که علیه ملحدان حزب کمونیست شوروی نداد. و نامه داد به رهبر شوروی [گورباچف ملحد بود؟؛ نمی دانم] و برای او و ملتش آرزوی سعادت کرد.

منظورم این است:
اصولاً جهان ما خیلی مواقع خیلی نقاط خیلی جاها حالت تراژدی دارد. مؤمن با مؤمن، مؤمن با ملحد، ملحد با ملحد، خیلی هامان خیلی اوقات در حال جنگ و ستیز هستیم. شاید اگر هیچ فتوا و حکمی علیه ملحدها نه در اسلام بود نه در مسیحیت و نه در هیچ مکتب و مرام دیگر، تفاوت چندانی در این بلبشوی جهانی نمی کرد. مگر عراق و ایران همدیگر را ملحد می دانستند؟

ماری کوری که دهها سال است مرده. دیگه چه خطری آن مرده را تهدید می کند؟ و من، به ملحد بودن او افتخار نکردم که. من گفتم علم دوستی و اراده و همت شگفت او را من می ستایم.

امید گفت...

نکته جالب اینجاست که من از جناب ستاریان نخواستم چیزی را به پذیرد که ایشان می گویند :

"من ابتدا از خود ایشان می پرسم چطور خود ایشان به همین توصیه خود عمل نمی کند و نمی پذیرد که مثلا عبدالرحمن صوفی ... "

من از ایشان خواهش کردم که قضاوتشان را (که می تواند همان قضاوت قبلی باشد)تا بعد از استعلام از چنان دانشجویانی به تعویق بیاندازند . جواب من هم این بود که :

" من به فلسفه علاقه مندم و فلسفه می خوانم و آرای فلسفی را هم می شناسم و انچه گفتم را می توانم به بحث بنشینم و نیازی به مشورت و نظرخواهی از دانشجویان ندارم "

خوب ! زهی به این همه علم و دانش !