‏نمایش پست‌ها با برچسب رنج. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب رنج. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

هم قم خوبه هم کاشون، نفرین به هر دو تاشون

اوایل:

به آنان که با قلم «رهایی ِ خلق» را به پیش جهانیان پدیدار می کنند / بهاران خجسته باد

اواخر:
به آنان که با قلم «موازین ِ شرع» را به پیش جهانیان پدیدار می کنند / بهاران خجسته باد

نه به آن جامعه ی بی طبقه ی توحیدی تان، نه به آن انفجار نورتان که هر چه کشیدیم از ذخیره ها و فیکس هایتان بود. نه به رنگ سرختان، نه به رنگ سپید و سبزتان که هر چه کشیدیم از یکرنگی هایتان بود. نه به آزادی تان و نه به استقلالتان، که هر چه کشیدیم از آن نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش تان بود. نه به آن زمستانتان و نه به آن بهاران خجسته تان که هر چه کشیدیم از سردی سیرت و صورت و از زمهریر دل بی مهرتان بود.
چه نیک گفت البته خود لابد نمی دانست که سر آخرش مثل احساس اولیه اش «هیچ » بود. هیچی. دل ما و روان ما را به آتش کشیدید و خنده مان را بی رنگ کردید. به قولی هولوکاست دلها راه انداختید. هیچگاه هیچ کدامتان را نخواهم بخشید.


۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

با کهریزک شوخی نکنیم


داشتم با دوستی صحبت می کردم و به ناگاه مثالی از کهریزک زدم. شوخی هم نبود، البته صحبت جدی هم نبود. سکوت کردم. قلبم مچاله شد. یادم آمد آن روزها را. و چه فراموشی ای. این روزها هولوکاست را افسانه می خوانند به هر طریقی و یادم آمد که چه راحت یک فاجعه که جلوی چشم ما اتفاق می افتد با سهل انگاری و بی مسئولیتی ِ خودمان می شود جوک و پیامک و کنایه و ...
مقیاس عددی و کمّی مهم نیست؛ مهم عمق رنجی ست که بر جانمان می رود و نمی فهمیم .

با کهریزک شوخی نکنیم . یادمان نرود روی سنگفرش های خیابان انقلاب چه خونهایی ریخته شده. کمی آهسته تر قدم برداریم.

------
عکس متعلق به زنده یاد امیر جوادی فر لنگرودی ست.

۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

فرندشیپ و باقی قضایا


نیهیلیسم یا همان پوچگرایی مساله ی مهم این روزگار است. هیولا وار به اندیشه هجوم می برد و انسان ِ بی پناه قرن ِبیست و یک را به یکباره میان ِمرگ تمامی معناها و رنگ باختگی ِتعاریف و اندیشه ها و به قول ژیژک «بیابان امر واقعی» تنهای تنها وامی گذارد.
نیهیلیسم برای میان مایگان (نه از لحاظ ارزشگذاری بر فهم آدمیان، بل از منظر سطح اپتیمال و میانگین فهم و درک و اندیشگون بودن آدمیان این کره ی خاکی) دامی خطرناک است. آنان که هماره در ذهن خود به دنبال تکیه گاهی می گردند تا در تندبادهای فکری زمانه بی تنپوش و بی عصا نمانند، خطر نیهیلیسم بسیار تهدیدشان می کند.
نمی دانم شاید هم زیاده روی باشد؛ اما به چشم دیده ام آنانی را که با لحظه ای تفکر، رسیدن به یک مساله یا یک تجربه، به ناگاه به درون مغاک ِخوفناک ِبی یقینی، پوچگرایی و سرگردانی افتاده اند و به ستیز با هر چه معنا و مفهوم و ایده پرداخته اند.
مدتهاست به اندیشیدن برای رسیدن به رهی به رهایی می اندیشم. مفر و گریزگاهی که بتواند در کمترین حالت موفقیت ممکن، خودم را از این موقعیت (که البته برای بنده فاجعه بار نیست) عبور دهم.
آن مفری که اکنون در نظر و به صورت بسیار ابتدایی بدان رسیده ام «دوستی» ست. در این میان از اندیشه های چند نفری از دوستان و همچنین استاد مصطفی ملکیان بسیار بهره جسته ام. اگر بتوانیم (همه) برای «دوستی» معنایی بیابیم و به انسانها بیاموزیم، شاید از مغاک ژرفناک و هول انگیز پوچگرایی بیرون آییم. آن زمان دنیا رنگ دیگر خواهد داشت.
--------
در نوشتن کمی خسته و کم حوصله شده ام. این کم کاری را شاید فعلا ادامه بدهم. اما می خوانمتان.

۱۳۸۹ آذر ۲۰, شنبه

جان ِ من جان ِ او



در روآندا چیزی نزدیک به نیم میلیون نفر و حتی بیشتر در مدت زمانی کوتاه سلاخی شدند. اعتراضی از برخی انسان دوستان ندیدیم و نشنیدیم. در اویغور چین که بخش مسلمان نشینی هم هست طی یک دوره ی کوتاه حدود هشتصد نفر به قتل رسیدند، دودی از کسی برنخاست. دولت روسیه در چچن دست به کشتار مسلمانان زد، دریغ از یک اعتراض.
این چگونه انسان دوستی ای ست؟ آیا انسان دوستی و حقوق بشر حد و مرز دارد؟ رنگ و نژاد دارد؟ یعنی جان یک روآندایی که توسط تبر تکه تکه شده به اندازه ی زخم دست یک غزه ای ارزش ندارد؟ آیا این درست است که از بام تا شام بگوییم نوار غزه اما مردممان نفهمند که اویغور و سین کیانگ و تیمور شرقی کجا هستند و چه اتفاقی برایشان دارد می افتد؟ بر عامه ی مردم تکلیفی نیست اما جماعت قلم به دست چه؟ انصافا شما هم بهره ای ازآن زد و بندها می برید؟آیا انسان یعنی مسلمان شیعه ای که دولتش با ما مواضع نزدیکی دارد؟ یا مسلمان سنی ای که همسایه اش را باید از بین ببریم؟

۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

تاملات کافکایی - بابلسری - دیگر گروانه


  • رنج می کشیم و گاهی برای فرار از رنج کشیدن، «دیگری» را آزار می دهیم. چرخه ی تکراری و نامنصفانه ای ست.
  • گناهی غیر از آزار «دیگری» وجود ندارد، طاعت از دست نیامده گنهی دیگر می کنیم. یا باز هم رنج می کشیم.
  • آدمیان ناگزیر از ارتباط با «دیگری» هستند و اخلاق ضمن رابطه با «دیگری» معنا و مفهوم می یابد.
  • خویش را بخواهیم و «دیگری» را هم نیز. اگر به یک دوراهی بربخوریم آنگاهست که لحظه ی تصمیم، لحظه ی جنون است.
------------------------------------------
اوایل همین هفته به بابلسر رفته بودم. سه دوست را دیدم. علیرضای اول با وبلاگ جدیدش، علیرضای دوم لیبرال غمگین و البته جسور و ایوالیوشای ورژن تحت خدمت. این پست هم تقدیم می شود به جناب ایوالیوشا و بحثی که به علت کمبود وقت موکول شد به فرداها. بحث دوستی و «دیگری»

۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

یک نفر اینجا مُرد



وقتی یه نفر می میره به ساده ترین معنا این می شه که یعنی می میره. اون دیگه نیست. اون مُرده و دیگر هیچ وقت برنمی گرده. باقی حرفها فعلاً همه چرنده. می گید نه بروید از نزدیکانش بپرسید. ندا آقا سلطان مُرده. همین. اون کشته شد و مُرد. پارسال تقریباً همین روزها.
حالا اینکه یه بار بیای بگی برای حفظ آبروی دولت پیگیری بشه، یه بار بیای بگی فیلمش ساختگیه و اون الان یونانه و زنده ست؛ و این آخری یه مستند(؟!) بسازی و...
دختر مردم مُرده و دیگه برنمی گرده حتی اگه شجریان و مخملباف هر دو اعتراف کنن که اون رو کشتن و...
شرم آوره همین

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

که شب ترانه ساز نیست

مدتی پیش در یادداشتی دست به پیش بینی زدم. حقیر ابدا اهل پیش بینی نیست. نه گذشته اش را به یاد می آورد آنچنان که بود و نه حالش را درمی یابد اینچنین که هست. یادداشت مذکور با همه ی مخالفت ها و طعنه ها و تاسف هایی که برایش ابراز شد در مقابل باقی پیش بینی های غالبا خوش آیند، بیشتر رنگ واقعیت گرفت.
این اصلا باعث افتخار نیست بلکه بیشتر سبب سرافکندگی خودمان است. نمی دانم واقعا زعمای این قوم یا بهتر بگویم این به اصطلاح جنبش قصد دارند چه بکنند؟ برای ادامه ی راه چه طرحی در سر دارند؟ شعار دادن در این سرزمین هماره آسانترین راه ممکن بوده و امید هم معمولا به مقدار کافی ذخیره شده. اما آخرش که چه؟ نسل بعدی به ساحل موفقیت برسد؟ دوره ی گذار است؟ قاطریالیسم تاریخی باید سلسله مراحل ملاتاریا و ژیگولتاریا را طی کند تا طبقه ی سرمایه داری به زیرزمین بپیوندد؟ قبض و چفت و بست تئوریک شریعت در مقابله با مصلحت اندیشی به ذات دین رسیده و تجربه ی انسانی از امر قدسی، کیهان را فرا بگیرد؟
...
از این چراغ مُردگی / از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و / از این قفس فروختن

۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

راستی کن که راستان رستند / در جهان راستان قوی دستند



گاهی انسان در طول زمان از افرادی که در زندگی ِروزمره اش می بیند در ذهنش چهره ای می سازد و خصوصیات ویژه و مشخص وی را بر آن چهره می نشاند و بیشتر اعمال وی را با آن محک و الگو یا بهتر بگوییم کلیشه می سنجد. گاهی در این روند اتفاقی یا اتفاقاتی می افتد که آن تمثال فرو می ریزد و محو می شود و می شکند و مخدوش می شود. مثل حکایتی که دیروز برایم اتفاق افتاد.
شخصی وجیه و ظاهرالصلاح که البته باعث و بانی اشتغال بنده در شرکت فعلی شده و آشنایی مختصری با خانواده ی بنده هم دارند، چند روز قبل از سال در نامه ای به مدیریت شرکت، خواستار اخراج چهار نفر شده بود. بر حسب اتفاق آن نامه را روی میزش در همان روزها دیدم. زمان سپری شد و مدیریت با اخراج یکی از آن سه نفر که البته نیروی کاری بسیار خوبی (از نظر بنده) بود، مخالفت کرد و وی که تازه هم متاهل شده بود ماندنی شد. با توجه به شناختی از آن فرد اولی در طول یکسال گدشته داشتم، می دانستم دست به بهانه جویی خواهد زد و همان هم شد.
از قضا دیروز هنگامی که در اتاق بودم دیدم وی را فراخوانده و نصیحتش(؟) می کند. واژه ی تهدید بیشتر بکار می آید، اما اسمش را اصولا نمی برند. آن جوان هم رندانه گفت که آقای فلانی گویا سال قبل قرار بوده بنده را اخراج کنند. فکر می کنید چه جوابی شنید؟
«به خدای احد و واحد که من روحم هم از ماجرا خبر نداشت.»
من حرف زیادی برای گفتن ندارم. ماجراهای اینچنینی هم برای من اتفاق افتاده و تصمیم قطعی گرفته ام که در پایان بهار امسال قرارداد خود را با شرکت تمدید نکنم. اما...
فکر نمی کنیم ریا و دروغ و پستی سرتاپایمان را فراگرفته؟ خوب است الان حداقل یکی از این دو سمت دعوای سیاسی در کشورمان به این هم بیندیشد که جامعه ی ما تخت گاز به ته دره ی بی اخلاقی و دروغ سقوط می کند و شاید هم سقوط کرده و من روحم(؟) از این ماجرا خبر ندارد.

۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

سال انسان


آخرین پست امسال را همانند دوست گرامی تقدیم می کنم به از دست رفتگان و آسیب دیدگان و زجرکشیدگان و دربندان وقایع اخیر. انسانهایی که فقط برای احقاق حقوق خود و اعتراض به بی عدالتی های مشهود متحمل رنج و مصیبت شدند. رنجی که با هیچ معیاری نمی توان سنجید.
سال سختی بود، بسیار چیزها دیدیم و کشیدیم و شنیدیم و چشیدیم. راه طولانی ست و ما همان سی مرغ و در پی سیمرغ.
نمی دانم چه اتفاقاتی در سال جدید خواهد افتاد از هر چه تحلیل و پیش بینی خسته و دلزده ام. آرزو می کنم سال جدید شاهد رنج و مصیبت کمتری در میان نوع «انسان» باشیم. سال نو بر همه ی آزادگان مبارک.

۱۳۸۸ دی ۱۴, دوشنبه

روشن و تاریک، دور و نزدیک


با دوستی گپ می‌زدم. همفکریم تقریباً. مدتهاست که حضورش کمرنگ است، شاید بیرنگ. می‌گفتم و می‌گفت. یادم نیست من دقیقاً چه گفتم و او تقریباً چه گفت. اینها ملغمه‌ای درهم و برهم از حرفهای ماست:
* در کوتاه مدت، حکومت سرکوب شدیدی را آغاز خواهد کرد، اکثریت اهل قلم و تمامی مشاوران موسوی دستگیر شده‌اند. جنبش در داخل کشور پشتوانه‌ی تئوریک ندارد. از اول هم به صنف و خیل فرنگ‌نشینان امید نبود.
* در کوتاه مدت، شاهد رخوت و سکوتی سنگین خواهیم شد. دولت به سیاست‌های پوپولیستی خود ادامه خواهد داد. تا مدتها پول نفت خرج امور جاری خواهد شد و اقتصاد صدقه‌ای و صندوق ذخیره‌ی نذری، خیل گرسنگان و بیکاران را به دنبال خود خواهد کشانید. گریزی نیست.
* در کوتاه مدت، شاهد ادامه‌ی کارتون تام و جری میان دول اروپایی و آمریکا از یک سوی و ایشان از سوی دیگر خواهیم بود. مساله‌ی هسته‌ای بر همین مدار خواهد چرخید و ما مدام هویج را نیم خورده تف کرده و چماق را یکی در میان نوش جان می‌کنیم.
* اعتراضات تبدیل به یک آیین و سنّت می‌شود. در روزهای خاص حضور مردم(؟) را هم خواهیم داشت اما نه بدین آب و رنگ.
* در بلند مدت، آینده‌ی سیاهی از لحاظ اقتصادی خواهیم داشت. فساد گسترده‌تر خواهد شد و ما تبدیل به شنزاری که این‌بار نفت هم نخواهد داشت، خواهیم شد.
* در بلند مدت، شاهد تغییرات عجیبی در نوع تفکر مذهبی خواهیم شد و تفکر(؟) پوسته‌ای، تقلیدی و هزاره گرا با رنگ و لعابی شدیداً ریاکارانه و تصنعی، جایگزین مابقی انواع بینش‌های مذهبی خواهد شد. از آن طرف هم تفکرات چپ‌گرایانه در بین دانشجویان رواج خواهد داشت.
* متاسفانه بنده و هم‌صحبتم هرچه خواستیم نتوانستیم آینده‌ای روشن برای این سرزمین بلاخیز تصور کنیم. شما می‌توانید قید احتمالاً را جلوی هرکدام از تصورات ما بگذارید. واقعیت همیشه تلخ‌تر از آنی‌ست که تصور می‌شود.

خیلی خیلی امیدوارم و خیلی خیلی دوست دارم اینطور نشود. چون عهد بسته‌ام اینجا اگر ترس هم بر من غالب شد، لااقل دروغ ننویسم، این را نوشتم.

۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

اندوه ِبی پایان

بسیار غمگینم. سردردهای مزمن که مدتی بود رهایم کرده بود دوباره بازگشته. اوضاع در شهر، محل کار و ... رو به تشنج است. همه با هم جر و بحث می‌کنند. طاقت‌ها کم شده. دیگ جوشان این جماعت رو به انفجار است. حکومت سوپاپ‌های اطمینان را به دست خود مسدود کرده. آیا آنان می‌دانند قدم در راه بی بازگشت گذاشته‌اند؟ آیا آنان می‌دانند شاید این ملت حافظه‌ی تاریخی خوبی نداشته باشد، اما تکنولوژی ضبط تصاویر باعث شده که فرآیند «فهمیدن» کمتر بازگشت پذیر باشد؟
ما فهمیدیم و کاملاً درک کردیم که جبهه‌ی روبروی ما نه جان انسان برایش مهم است و نه مقدسات ِ برساخته‌ی خودش.

اوضاع خوبی نیست.

۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

A Brief History of Everything


جهان به مثابه نمایشی‌ست که پایان یافته. پرده فروافتاده و ما تشویق می‌کنیم. تشویق ِما نه بر ارزش آن می‌افزاید و نه می‌کاهد. چه بسا حتی انتقاد ما هم کارگشا نیست و نخواهد بود. اینها هیاهوی بسیار برای هیچ است. وقتی از چیزی انتقاد می‌کنیم لابد ناقص و ناکامل است. وجود رنج جهان را کامل نمی‌سازد. متوجه نیستم که چه می‌گویم. اصراری نیست متوجه شوید.
گذشته‌ها گذشته و انسان اگر قرار بوده درسی گرفته باشد گرفته. آینده پیش روست و تفاوت‌ها از برداشت‌ها از آینده‌ست. دعوا از گذشته شروع شده و بر سر آینده‌ست. چه کسی حکومت کند؛ نه اینکه چگونه حکومت کند.
میلیونها نفر کشته شدند به هر طریقی که فکرش را بکنید، تا طبقه‌ی رنجبران حکومت کنند. چه طنز تلخی. خونها ریخته شده و می ریزد تا نوع بشر بوسیله‌ی نایب منجی‌اش به سمت منجی‌اش رهنمون شود تا رنجش پایان پذیرد. چه رنج تلخ بی پایانی.
دور چون با «رنجبران» افتد تسلسل بایدش؟

________________________________________
درگذشت مرجع عالیقدر و بزرگوار، انسان وارسته و آزاده، آقای حسینعلی منتظری را به تمامی آزادگان عالم تسلیت عرض می‌کنم. ایشان حق بزرگی بر بسیاری از محذوفین و محرومین این سرزمین بلاخیز داشت. بزرگمردی که قبای ولایت را با ردای سپید انسانیت تعویض کرد و درس شجاعت و اخلاق و حقیقت جویی و حق طلبی را به تمامی تدریس کرد.

۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه

دانا، توانا، مهربان

دانایی، توانایی و رحمانیّت. سه ویژگی مشترکی که ادیان ابراهیمی برای خداوند متصور هستند. هیچ چیزی بر خدایشان پوشیده نیست، وی آگاه به همه چیز است. هر امری برایش امکان‌پذیر است که او تواناست و قادر متعال. با حفظ این دو صفت وی مهربانترین ِ مهربانان است.
پس چرا این همه «رنج» کشیده و می‌کشیم؟ مثلاً چرا کودکانی با بیماری و درد جانکاه به‌دنیا می‌آیند و در همان دوران خردسالی می‌میرند؟ مطمئناً اولین چیزی که به ذهن برخی‌ها خطور می‌کند این است که «ما» نمی‌فهمیم. من نمی‌فهمم و می‌پرسم که چرا؟
__________________________________________
به کلیه‌ی واحدها: یک کامنت برای برخی از جوابها گذاشته‌ام.

۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

ذات بشر


«اگر از ترکستان تا بلاد روم، خسی در پای کسی فرو رود، منم که رنج می‌کشم.» ابوالحسن خرقانی
انسان از روزی که پای بر پهنه‌ی گیتی نهاد، همواره با رنج و غم دست و پنجه نرم کرده‌ست. دوره‌ای از تاریخ بشر را نمی‌توان مثال زد که در آن، آدمیان رنج نکشیده باشند و از زندگی لذت برده باشند. این رنج در ذات زندگی نهفته‌ست؟ مبدا و منشاء آن کجاست؟
بشر همواره در جستجوی راهی برای رهایی بوده. رهایی از این رنج جانکاه و طاقت شکن. سالیانی‌ست که در چهار گوشه‌ی دنیا متفکران و اندیشمندانی رنج را موضوع تفکر خویش قرار داده و کسانی نیز علم مبارزه با آن را به‌دست گرفته‌اند و چه بسا به نام مبارزه با آن، رنج و ملالتی افزونتر بر گُرده‌ی بشر نهاده‌اند.
مشکل بتوان گفت ذات بشر نیکخواه و نیک سرشت است. با مروری کوتاه بر تاریخ می‌توان آن قدر مثال نقض از این مدعا یافت که آن را خدشه‌دار تر از آن کند که بتوان بدان اندیشید. از این ذات امثال هیتلر و مائو و استالین و پل پت بیرون آمده و از آن طرف گاندی و ماندلا و ابوالحسن خرقانی. میان اینها بسیار فاصله‌ست. یکی تلاش می‌کند برای افزایش درد و رنج بشری، دیگری برای کاهش و جمعی حیران و تماشاگر.