۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

دوباره از همان خیابانهای خیس

* پس از چهارماه به ولایت رفتم. دوستان ِدور و نزدیک را دیدم و چه لذتی داشت آن چهار پنج ساعتی که با آن عزیزان بودم. بارانهای یکباره، خیابانهای خیس و سرد و البته آشنا. حسی همانند نجدی عزیز در داستانکهایش. هیچگاه در طول زندگی‌ام دلم برای مکانی تنگ نشد، این بار هم نشد؛ اما حس خوبی داشت بازگشت به شهری که بیست سال در آن زیسته‌ام با درختانش و کوههایش و پرندگانش.

* گوییا باور نمی‌دارند پول نداری. گوییا امروز مرا شناخته‌اند که چنان صحبت از اجرای سنت پیامبر می‌کنند که انگاری همه چیز به صورت بسته بندی شده قرار است از عرش ملکوتی برایم تالاپی بیفتد پایین. انگار دیر شده، انگار بختم بسته‌ست و همه گریزان. مادر جان! مادرجان! من نیم ساعت بیشتر نیست از خواب فارغ شده‌ام. لطف کرده‌ای در همین مدت، چهار فقره را برای امر خیر معرفی کرده‌ای؟ تیز می روی جانا، ترسمت فرومانی.

* هاتف غیبی را هم بعد از دو سال دیدم. رفیق سروش ما قرار است پس از خدمت مقدس وبلاگ بنویسد. رفیق سروش هنگامی که هم قدم است، هم قدم است؛ اما هنگامی که قلم به دست می‌گیرد کمتر بتوان با وی قدم زد که بلند پرواز و تیزنظر است.

* یادداشت بعدی ادامه‌ی پست قبلی‌ست. بد فرم گیر داده‌ام به این قضیه.

۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

مدرنیته یا سنّت؟



* نهادهای مدرن در زمان مشروطه و قبل از آن توسط تکنوکرات‌های توسعه‌گرا مثل میرزاحسین خان سپهسالار و امیرکبیر به صورت آمرانه و از بالا یا توسط مستشاران خارجی یا بواسطه‌ی برخی علایق شخص شاه وارد کشورمان شد. به‌هر حال با ایجاد نهادهای مدرنی مانند مدارس جدید، تاسیسات ارتباطی و برخی اقسام تکنولوژی، مرجعیت سنتی به نوعی احساس خطر کرد. نهاد مرجعیت سالها بود که آموزش و پرورش، دستگاه قضاوت و ترویج و پاسداشت سنّت‌های دینی را در دست خود داشت. مدارس جدید و نیز تاسیس عدالتخانه این خطر را از عالم ذهنیات به عرصه‌ی عینیات کشاند. آنگاه بود که برخی از مراجع برای مخالفت خود با مدرنیته بهانه‌ای و انگیزه‌ای قوی داشتند. اینها به واقع احساس عدم امنیت می‌کردند. این احساس عدم امنیت نوعی حقارت درونی و ترس را ایجاد کرد که واکنشی بیرونی مانند لوایح شیخ فضل ا... داشت. قصدم اینجا تخطئه‌ی وی نیست بلکه تحلیلی از وقایع است، هرچند کوتاه و نابسنده.
* مراجع سنتی ما ملاکی خارج از سنت را حتی برای تایید خویش قبول ندارند و معتقدند چنین ملاکی وجود خارجی ندارد و اعتبار خودشان را خودشان تعیین کرده و کوچکترین انتقادی نه برونی که حتی درونی را هم برنمی‌تابند. فرق مهم این جریان با تحولاتی که در اروپا صورت گرفت این بود که در مشرق زمین چیزی به نام اندیشه‌ی انتقادی و فرهنگ پرسشگری پانگرفت. داستان تلخ فرجام برخی از منتقدان یا آنانی که خلاف‌آمد دوران خویش می‌اندیشیدند گویای وضع آن روزهاست.
* در بررسی افکار و اقوال مدرنیته متوجه می‌شویم که نقد آن، تلاشی برای بهتر کردن وضع موجود است و در برابر انتقاد موضعی مثبت و همدلانه دارد. مدرنیته جایگزین ندارد، زیرا یک روح است که دمادم تازه می‌شود. فرق مدرنیته با سنت را در همین نکته شاید بتوان خلاصه کرد. جوامع سنتی ساختار و عملکرد خود را یا در «روح ملی» یا با «وحی الهی» تطبیق می‌دهند که البته نقد در این زمینه‌ها با خطرات بسیاری مواجه است. چنین جوامعی را تا وقتی که بر موضع خود ایستاده‌اند به اعتقاد من کمتر بتوان مدرن خواند. ملی‌گرایی و رجوع به مذهب اگر مدرن هم شوند باز می‌خواهند بر پروژه‌ی مدرنیزاسیون کنترل تام و تمامی داشته باشند که این امر همان بازگشت به سنت است. یعنی جامعه‌ای تکنولوژیک بدون اندیشه ی انتقادی.

۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

اصل تفکیک قوا یا اصل تفکیک مردم؟


ادامه از پست قبل…

* یکی از مشکلات در این زمینه، وجود تفاسیر متعدد است. هر مفسری تفسیر خود را تنها تفسیر بر حق می‌داند. در متساهلانه‌ترین موارد هم تفسیرهای دیگر را همسو و تقریباً هم‌زاویه‌ی خود می‌داند و البته جای گفتن نیست که تفسیر خود را به هر روی بالاتر قرار می‌دهد. اگر نه که تفسیر وی نبود.

* در جمله‌ی اولی شیخ فضل ا...، برابری ِافراد در حقوق را مخالف با اسلام می‌داند. حال از این که منظور وی از اسلام چه بوده فعلاً صرف نظر می‌کنیم. یکی از نقاط بحرانی این جمله همین مساوی نبودن افراد است. به چه جرمی؟ احتمال قریب به یقین جرم کسانی که از نظر شیخ نباید با او و امثال او در بابر قانون مساوی باشند و حقوقی برابر داشته باشند عبارتند از مسلمان نبودن، شیعه نبودن، مقلد نبودن و حتی زن بودن. شیخ شدیداً احساس خطر می‌کند و موضع سریع و سختی اتخاذ می‌کند. شخص ِواضع ِقانون ِجدید را بیدین و گمراه می‌خواند و بدون توجه به وجود آیات و روایاتی که در قرآن و سنّت به برابری انسانها اشاره کرده است، قانون گذاری جدید را «بدعت» می‌نامد.

* در جمله‌ی دوم شیخ اصل تفکیک قوا را به مسلخ می‌برد و بدون اینکه توضیحی بدهد که چرا این اصل را قبول ندارد نظر نهایی را صادر می‌کند. مطابق معمول بدعت و گمراهی. منتسکیو حدود یکصد و پنجاه سال قبل از شیخ «اصل تفکیک قوا »را به عنوان یکی از بایدهای جامعه‌ی آزاد و برابر تشریح کرده. شاید مشکل شیخ از همان گمراهی‌ای باشد که او طرف مقابل را بدان متهم کرده است. امثال تقی زاده و طالبوف و دهخدا و جهانگیرخان و ملکم* خان با متون منتشر شده در اروپا کمابیش آشنا بودند و همانها بودند که اندیشه‌ی قانون گذاری و عدالت را در این سرزمین ترویج کردند.

* اینکه شیخ بدون استدلال و احتجاج و بدون هیچ گونه طرح مساله‌ای و تشریح آن، دست به قلم برده و چنین حکمی صادر کرده، بیشتر ناشی از خصوصیتی پنهان و شاید نیمه‌آشکار در فرهنگ این سرزمین است. خصوصیتی که آرامش دوستدار آن را «هنر نیاندیشیدن» می‌نامد.

* این گزاره های پراکنده ادامه خواهد داشت.


پی نوشت:

* غالب اوقات شنیده‌ام که نام این شخص را به اشتباه به طرز دیگری تلفظ می‌کنند. ملکم بر وزن شلغم درست می‌باشد.

۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه

ای بیدین! مگر اسلام ناتمام است؟



«یکی از موارد ضلالت نامه این است که افراد مملکت متساوی‌الحقوقند و در این طمع آخر باین عبارت نوشته‌ شد اهالی مملکت ایران در مقابل قانون دولتی متساوی‌الحقوق خواهند بود... ای بیدین! تو می‌خواهی بدعتی تازه در دین بگذاری
« تقسیم قوای مملکت به سه شعبه، که اول قوه‌ی مقننه است و این بدعت و ضلالت محض است. زیرا که در اسلام برای احدی جایز نیست تضمین و جعل حکم هر که باشد و اسلام ناتمام ندارد که کسی او را تمام نماید.»
قسمت‌هایی از مخالفتهای شیخ فضل ا... نوری با مشروطیت.

تحلیل و توضیحش بماند برای بعد. شاید در دو سه پستی به این قضیه پرداختم.

۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

سکانس‌هایی از درآمدن عرق جبین برای شکم خیره

* یکصد و بیست تقسیم بر سه را چهل و هشت محاسبه کرده، از فرط تعجب نمی‌دانم چه بگویم، می‌گوید ذهنی حساب کردم.
* اثرات تحریم را به عینه می‌بینیم. برای ترخیص یک محموله از گمرک بندعباس، یکصدوپنجاه میلیون تومان کارمزد(؟) پرداخت شده.
* دو نفری که روزهای اول شدیدا طرفدار رییس دولت کودتا بودند می‌گویند مثل سگ پشیمانیم.
* جانشین فرمانده‌ی پایگاه است. سب النبی را تحمل می‌کند اما از گل نازکتر نباید به مقام برتری پیش وی گفت. می‌گوید تو و امثال تو فقط خوب حرف می‌زنید. این را پس از یک ساعت چالش با بنده و پس از دو ساعت سکوت گفت. عجبا.
* فکر همه مشغول یارانه‌هاست. من هم مشغول مزه پرانی.
* می‌بینم حرف می‌زنند و کار خیلی عقب است. وظیفه‌ام گاهی ایجاب می‌کند به نیروها بگویم. با لبخند می‌روم جلو و می‌گویم ببخشید که متصدی(؟) احوال شریف شدم. محموله باید یک ساعت دیگر برود. عنایت بفرمایید. دور که می‌شوم می‌شنوم به زبان آذری می‌گویند این رو چی کارش کنیم؟

۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

گرگ اجل و سفری پاییزی

« فیلسوف از کشیش به بدی سخن می‌گوید، کشیش نیز از فیلسوف خیلی به بدی سخن می‌گوید. اما فیلسوف هرگز کشیشی را نکشته، در حالیکه کشیش فیلسوفان بسیاری را به هلاکت رسانده است. فیلسوف حتی تا الان شاهی را نکشته، در حالیکه کشیش پادشاهان بسیاری را هلاک کرده است.» دنی دیدرو

دو روزی را به بابلسر رفته بودم. به دیدار دو دوست. دو علیرضا. یک و دو. تقدم و تاخرشان مهم نیست زیاد. یکی از اواخر دهه ی هشتاد میلادی می‌آید دیگری از انتهای شب. یکی هنرمندی‌ست با علایق پست مدرن دیگری لیبرالی‌ست غمگین.

مهدی سحابی در پاریس به خزان پاییزی دچار شد و دیگر ترجمه نخواهد کرد. گرگ اجل یکایک از این گله می‌برد.

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

سوگواران خموش و رندان بلاکش

سوگواران ِتو امروز خموشند همه / که دهان‌های ِوقاحت به‌خروشند همه


گر خموشانه به سوگ ِتو نشستند رواست / زان که وحشت زده‌ی حشر وحوشند همه

آه از این قوم ریایی که درین شهر دروغ / روزها شحنه و شب، باده فروشند همه


باغ را این تب ِروحی به کجا برد که باز / قمریان از همه سو خانه بدوشند همه
ای هر آن قطره ز آفاق ِهر آن ابر ببار / بیشه و باغ به آواز تو گوشند همه


گرچه شد میکده‌ها بسته و یاران امروز / مهر بر لب زده وز نعره خموشند همه


به وفای ِتو که رندان ِبلاکش فردا / جز به یاد تو و نام تو ننوشند همه


۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه

باید برون کشید از این ورطه رخت خویش

اینکه شخصی از منظری یا عقیده‌ای که به آن اعتقاد دارد یا علاقه‌مند است بخواهد آن را توضیح دهد و تبیین کند، این توضیح بیشتر یک «دفاعیه» یا دست‌کم یک «توجیه شبه‌عقلانی» ست. اما اگر فردی بیرون از این دایره، یعنی بدون علاقه و وابستگی به آن عقیده یا جهان بینی، بخواهد توضیحی ارائه دهد یا نقدی وارد کند، نظر وی را می‌توان قابل قبول‌تر و حقیقی‌تر دانست. زیرا وی فارغ از حب و بغض های ناشی از آن عقیده ست.

معمولاً از درون یک متن یا یک عقیده نمی‌توان دلیلی بر حقانیت آن بیرون کشید. عقاید در درون خود همانگویانه هستند و اگر بخواهیم در محدوده‌ی آن بایستیم نه می‌توانیم آن را منطقی جلوه دهیم نه می‌توانیم آن را نقد کنیم. برای قضاوت بی‌طرفانه و انتقاد و توضیح و استدلال، بهتر است کمی از حدود آن حوزه دور شویم و از منظر بیرونی به آن بنگریم.

یک مربی فوتبال هیچگاه برای هواداران، بازی تیم خودش با حریف را نمی‌تواند خوب توضیح دهد. او همواره فوتبال را بازی تیم خودی و غیر خودی می‌بیند.

۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه

زنجیری از عقاید و آرزوها


«مستبدی ابله با زنجیر‌های آهنی می‌تواند بردگانش را به انقیاد درآورد، اما سیاستمداری حقیقی آنان را با زنجیری از عقاید و ایده‌های خودشان به مراتب محکمتر به بند می‌کشد. او اولین حلقه‌ی زنجیر را به سطح ثابت عقل متصل کرده‌است و از آنجا که از حلقه‌های بافته‌ی این زنجیر بیخبریم و تصور می‌کنیم خودمان آن را بافته‌ایم و ساخته‌ایم، این زنجیر به مراتب محکمتر است. ناامیدی و زمان زنجیرهای آهنی و فولادی را می‌فر‌ساید اما نمی‌تواند هیچ گزندی بر پیوند عادی ایده‌ها وارد آورد؛ بلکه آن را مستحکمتر نیز می‌سازد. بر الیاف ِنرم ِمغز، پنیان تزلزل ناپذیرترین و استوارترین امپراتوریها بنا می‌شود.»

مراقبت و تنبیه، تولد زندان / میشل فوکو / ترجمه‌ی نیکو سرخوش و افشین جهاندیده / نشرنی / چاپ ششم 1385 / 386 صفحه / 3600 تومان

آیا زنجیر‌های بندگی ِما همان عقاید ما نیستند؟ البته شاید نباشند. اما این خطر همواره در کمین است. عقایدی نظیر این که گرفتار تقدیریم، تاریخ همیشه تکرار می‌شود، ما قطعاً پیروزیم و... خوش‌بینی و بد‌بینی در ذات ِخود فرقی ندارند اگر روشن بینی همراه آن نباشد. شاید حق با کازانتزاکیس ِفقید بود که می‌گفت آزادم چون آرزویی ندارم.