* گوییا باور نمیدارند پول نداری. گوییا امروز مرا شناختهاند که چنان صحبت از اجرای سنت پیامبر میکنند که انگاری همه چیز به صورت بسته بندی شده قرار است از عرش ملکوتی برایم تالاپی بیفتد پایین. انگار دیر شده، انگار بختم بستهست و همه گریزان. مادر جان! مادرجان! من نیم ساعت بیشتر نیست از خواب فارغ شدهام. لطف کردهای در همین مدت، چهار فقره را برای امر خیر معرفی کردهای؟ تیز می روی جانا، ترسمت فرومانی.
* هاتف غیبی را هم بعد از دو سال دیدم. رفیق سروش ما قرار است پس از خدمت مقدس وبلاگ بنویسد. رفیق سروش هنگامی که هم قدم است، هم قدم است؛ اما هنگامی که قلم به دست میگیرد کمتر بتوان با وی قدم زد که بلند پرواز و تیزنظر است.
* یادداشت بعدی ادامهی پست قبلیست. بد فرم گیر دادهام به این قضیه.