۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

اندر حکایت متوسط ها


شاید درصد قابل توجهی از مردم نه توجه آنچنانی به حرفهای روشنفکران یا همان نواندیشان دینی داشته باشند، نه وقت کافی برای طرح و بحث در چنین مواردی و نه برای این قضایا اولویت چندانی قائلند. کما این که در جوامع پیشرفته هم وضع عموماً به همین منوال است. به قولی می توان گفت دنیا پر از آدمهای متوسط است. اگر نواندیشان دینی دغدغه ی بهتر زیستن و معنادارتر کردن زندگی چنین آدمیانی که اکثریت قابل توجهی هستند را ندارند که هیچ، اما اگر جامعه ی هدف آنان همینانند به نگاه من وضع کمی فرق می کند.
این گروه به تعبیری «نومن ببعض و نکفر ببعض» هستند. متوسط ها نه دغدغه ی تجدد دارند نه سنت. در زندگی روزمره و برای زندگی روزمره هر از چند گاه به دستوری یا آیه ای یا حدیثی عمل می کنند و گاهی به راحتی و بدون ذره ای عذاب وجدان و ناخرسندی، به راحتی همان منابع معرفتی دینی را زیرپا می گذارند. چه در زندگی شخصی و چه در هنگام حضور در حوزه ی عمومی. آنچه برای متوسط ها اصل است خود زندگی ست و خود شخص است و هر مکتبی به اندازه ی سازگاری بیشتر با چرخش چرخ زندگی برایشان ارزش دارد. ارزشی البته موقتی و مصلحتی.
بد نیست نواندیشان دینی ما در عوض طرح مسائل نخبه گرایانه و پیچیده و انتزاعی کمی هم به متوسط ها بیندیشند.

۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

تاملات کافکایی - منصور حلاجی



* مخالفت با فلسفه، خود بنیانی فلسفی دارد.
* گلادیاتورها وارد عرصه ی فرهنگ شده اند. سرهنگ از فرهنگ ننگ باقی می گذارد و رنگ.
* توبه ز مستوری جریمه دارد، میخانه ها را بسته اند، شراب تلخ هم نایاب است؛ اوضاع حافظ هم این روزها کافکایی شده.
* این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود / آنکه فکرت بکند نعش شود بر دیوار

۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

درختی که تلخ است وی را سرشت



«من معتقدم بزرگترین مشکل و علت العلل مشکلات یک جامعه، فرهنگ آن جامعه است. رژیم سیاسی حاکم بر جامعه میوه ای ست که بر درخت فرهنگ آن جامعه روییده است...بنابراین هر فساد و نقصی که نهاد سیاست، اقتصاد و حقوق و... دارند را باید به حساب ریشه های گندیده ی درخت فرهنگ جامعه گذاشت. لذا بنده بر خلاف روشنفکران معتقد به سنت روشنفکری فرانسه، طرف اولیه ی نزاعم را رژیم سیاسی حاکم بر جامعه انتخاب نکرده ام؛ بلکه طرف اولیه ی نزاع من مردمی هستند که این رژیم را مبتنی بر عقاید و احساسات و خواسته های خود بوجود آورده اند... از این روست که پیش تر هم گفته ام روشنفکری نمایندگی مردم نیست بلکه داوری کردن نسبت به مردم است. این سخن البته به معنای تطهیر یک رژیم سیاسی نیست، بلکه بدین معناست که گند یک رژیم سیاسی ناشی از گند درونی مردم آن جامعه است.»

متن تحریر شده سخنرانی استاد ملکیان در تالار شیخ انصاری دانشکده ی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران در نشست «عقلانیت و معنویت پس از ده سال» - مجله ی مهرنامه - شماره ی سوم - خرداد هشتاد و نه - صفحات 80 و 81

۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

تاملات کافکایی 23

* حالا این طلحه و زبیر واقعاً آدمهای بدی بودند؟
* حتی در تکامل یافته ترین ساختارها وجود حوزه ای به نام حوزه ی انتقادی بخش لازمی ست.
* اگر اندک نگرانی ای بابت ارزش های اخلاقی نبود، لازم هم نبود کسی کارهایش را توجیه کند.
* نصف بودن سهم زن از ارث یا وجود دو شاهد زن در برابر یک شاهد مرد، همان قدر توجیه پذیر است که بگوییم راست دست ها نسبت به چپ دست ها از حقوق اجتماعی بیشتری بایستی برخوردار باشند.

۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

یک نفر اینجا مُرد



وقتی یه نفر می میره به ساده ترین معنا این می شه که یعنی می میره. اون دیگه نیست. اون مُرده و دیگر هیچ وقت برنمی گرده. باقی حرفها فعلاً همه چرنده. می گید نه بروید از نزدیکانش بپرسید. ندا آقا سلطان مُرده. همین. اون کشته شد و مُرد. پارسال تقریباً همین روزها.
حالا اینکه یه بار بیای بگی برای حفظ آبروی دولت پیگیری بشه، یه بار بیای بگی فیلمش ساختگیه و اون الان یونانه و زنده ست؛ و این آخری یه مستند(؟!) بسازی و...
دختر مردم مُرده و دیگه برنمی گرده حتی اگه شجریان و مخملباف هر دو اعتراف کنن که اون رو کشتن و...
شرم آوره همین

۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

کرشمه ای کن و بازار ساحری بشکن




* گفته بودی دوست ندارم وقتی می بینمت روبرویم باشی. می رفتی عمدا سمتی می نشستی که نبینمت. اصلا هم فکر این را نمی کردی که که بگویی آخر رنگ لباست چیست تا من... ببخشید خانم اشتباه گرفتم.
* گفته بودی مثل بت می پرستمت. گفتم آخر چرا...؟ و همان روز ترسیدم. چه ترس به موقعی. بتت را نشکستی خودم را شکستم. ابراهیم که بت پرست نبود.
* «گفته بودی که چرا محو تماشای منی؟» نگفته بودی که همه ی رازهای نداشته ی این جهان پوک نه در چشم تو که در عاقبت من است. «ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی.»
* «گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم» مستانه ات را هم دیدیم. کافه بر هم زدنت را هم. احتیاجی هم به می انگوری نبود. قدح و ساغر و صراحی همه ی میکده های دنیا به یک کرشمه ات در هم می شکست، همان طور که بازار بتان شکست گرفت

۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

تاملات کافکایی دودی نصیحتی



* این جامعه با این وضعیت اعتیاد چه آینده ای دارد؟
* حالا واقعا دلتان برای آن نوه ی همام (؟) سوخته؟ خیلی ببخشید ولی معمولا این ابراز احساساتها موسمی ست.
* این که یک گونیا و نقاله و متر دستمان بگیریم و خلوص افراد را بسنجیم یعنی چه؟ مگر قرار است جایی استخدام شویم؟ حتی آن هم مسخره ست. دست بردار آقاجان دست بردار.
* یک نفر دست این دوست ما را بگیرد و به او بگوید برادر این نسبی گرایی را ول کن. چطور می شود گفت بن لادن و چامسکی هر دو بر حق باشند؟

۱۳۸۹ خرداد ۱۴, جمعه

مردی دل نگران ِانسان



مدت زیادی ست که می خواهم از استاد بنویسم. دو سه نفری بیش در این سرزمین نیستند که از منظر نگارنده لیاقت تام و تمام لقب استاد را داشته باشند. محمدرضا شجریان ، محمد قائد و مصطفی ملکیان. هر کدام به نوعی برایم الگویی بودند و هستند از زیستن.
این یادداشت مختصر و ناقص را این بار به آن آخرین تقدیم می کنم که بسیار از او آموخته ام. البته بماند که معمولا در تندباد زمانه آموخته هایم را فراموش می کنم، اما این چیزی از ارزش و قدر و قیمت وی کم نمی کند. ملکیان را در اینترنت یافتم. شاید بدشانسی بوده که دیر وی را شناختم و شاید هم این از منش و روش زندگی بی های و هوی او باشد و البته باید در نظر داشت که در کشوری زندگی می کنیم که هماره دود بالاتر از شعله نشسته است. آشنایی با آثار و سخنرانی ها و نظرات استاد را هم بیشتر مدیون این دوست عزیز هستم که مسئولیت نشر آثار وی را در اینترنت به عهده دارد.
شاید از خیلی از جهات، مخصوصاً اعتقادات با استاد در تضاد و تباین باشم؛ اما آنچه که از وی آموخته ام درس محبت و دوستی و انسانیت و انصاف و زیستن به نوعی باشد که به آن اعتقاد دارد. ملکیان واقعاً همان گونه است که می گوید. بودش با نمودش زاویه ای ندارد. با خواندن یادداشتهای فاطمه شمس درباره ی استاد اشک ریختم و واقعا درمانده شدم که چطور یک فرد می تواند اینگونه باشد و افرادی دیگر با همان ادعاها و بلکه بسی بیشتر... بگذریم.
سخن کوتاه می کنم و توصیه می کنم به خواندن این دو یادداشت خانم شمس درباره ی استاد مصطفی ملکیان

۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

ماست؟


یکی بر سر شاخ و بن می برید / خجل شد چو پهنای دریا بدید
خر گم شده ای بر او نظر کرد / گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست


شاید این دوبیتی که هر مصرعش از جایی آمده و اینجا بهم چسبانده شده، نه آیینه ی تمام نمای امروز ما، بلکه تصویری مبهم از اکنون ِدرهم ماست. که البته از ماست.