۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

تاملات کافکایی - منصور حلاجی



* مخالفت با فلسفه، خود بنیانی فلسفی دارد.
* گلادیاتورها وارد عرصه ی فرهنگ شده اند. سرهنگ از فرهنگ ننگ باقی می گذارد و رنگ.
* توبه ز مستوری جریمه دارد، میخانه ها را بسته اند، شراب تلخ هم نایاب است؛ اوضاع حافظ هم این روزها کافکایی شده.
* این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود / آنکه فکرت بکند نعش شود بر دیوار

۲۹ نظر:

شیدا جاوید گفت...

با سلام
کامنت آقای سید محمدی را در پست قبل خواندم و برآن شدم تا اینجا پاسخ آن را بدهم. البته با کسب اجازه از نویسنده که امیدوارم حسن نیت اش را به من نشان دهد.
به آن قسمت از کامنت سیدمحمدی که مربوط به اصرار او برای معذرت خواهی من است کاری ندارم چرا که ایشان خود بهتر می داند که قرآن را چقدر مستمسک قرار داده و هرجا که پای منافع خود و دوستانش در میان باشد، خواهان اجرای آن می شود. وگرنه بر کسی پوشیده نیست سوابق ایشان در طعنه و تحقیر و تمسخر طرفین بحثشان.
من از آن رو این کامنت را نوشتم که دیدم ایشان مطلبی خلاف واقع در مورد من نوشته اند و آن هم، علت درج لینک مباحثه ی میان او با شما پیرامون ایمان و ابراهیم بود.
من فی نفسه به مباحثه علاقه وافری دارم و وقتی مباحثه شما را جدی و به دور از ملاحظاتی که گاهی عده ای به خاطر دوستی و رفاقت با هم به خرج می دهند، دیدم و نشاط موجود در بحث و استنادات جالب آن و به خصوص مبانی کاملا متفاوت طرفین بحث، بسیار خوشم آمد و به آن لینک دادم. و لذا آنطور که جناب سید محمدی ادعا نموده اند که بنده به خاطر داشتن بغض نسبت به یکی از طرفین بحث این کار را کرده ام، نه تنها خیلی مضحک و به دور از عقل است که برخی نیت های سوء ایشان را نیز برملا می کند.

M. R گفت...

با سلام

تا جایی که می دانم شما فی نفسه علاقه ی وافری به فحاشی به من و امثال همفکران من دارید که البته اصلا مهم نیست.
در آن کامنت به خصوص هم آقای سیدمحمدی ادعا نکردند بلکه گفتند یکی از دوستانشان گفته.
کاش به جای این همه سعی در شناساندن موضع و تفکر و ذهنیت و قصد و نیت دیگران، اشتباهات خودتان در این دو سه روزه را قبول می کردید و اندکی بابت توهین های...
البته انتظار بسیار بیهوده ای ست.

شیدا جاوید گفت...

وقتی آقای سیدمحمدی استناد می کند به حرف دوستش، انگار خودش ادعا کرده است. اگر شما دوست دارید در مورد من اینگونه فکر کنید، اشکالی ندارد. انتظار داشتم همانطور که فکر من با دیدن جوابیه شما، تا حدودی در مورد شما تغییر کرد، فکر شما هم با دیدن کامنت های من تغییر کند.
یا حق

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلام علیکم
بنده اصرار نکردم
پیشنهاد کردم
در این حد
منافع من و دوستانم؟ شیدا جاوید واقعاً خیال می کند من به خاطر منافع خودم و دوستانم به ایشان گفتم حالا که متوجه شدی سوء تفاهم شده و این همه که به طرف گفتی حیوان هستی و در آغل می چری و مریض جنسی هستی اینها همه بر اساس یک تایپ کردن اشتباه بوده و شما به جای این که فقط پز بدی و در ستون سمت چپ وبلاگت بنویسی

«اولين گام براي دريافت حقيقت اين است كه بپذيريم آنچه مي‌دانيم كافي نيست.»


بیا عملاً نشان بده شجاعت اخلاقی داری.

من قرآن را «مستمسک قرار دادم»؟

پناه بر خدا.
پناه بر خدا.


خیلی مانده افراد فاقد هویت، که تلویزیونگرا و کیهانگرا هستند، و نه اصولگرا، بشوند سیدعباس سیدمحمدی.


من مطلبی نوشته بودم و از مراد فرهاد پور حرفی زدم.



مراد فرهادپور برایم کامنت عمومی گذاشت:


با سلام. روزنامه شرق هيچ گاه با من چنين گفتگويي نکرده و عکس چگوارا نيز هرگز روي هيچ ديواري در اتاق من نبوده است. به نظر مي­رسد ساير گفته­هاي شما نيز دست کم در اين نوشته با حقيقت همين نسبت را دارد، عباراتي حول و حوش مسائل فرعي و حاشيه­اي که خود محصول شايعات نادرست­اند. ما همگي مردماني حرافيم، شايد بهتر باشد وقت بيشتري را صرف مسائل اصلي و غير شخصي کنيم، نظير خواندن خود کتاب هگل و در درجه بعدي اعلام نظري صريح درباره ترجمه فارسي آن. قصد نيش زدن به ديگران و توجيه خود را ندارم. اين نکات شامل حال خودم نيز مي­شود. پس بهتر آن است که من نقد عيني و بحق خودم از ترجمه هگل را با اشاره­اي کوتاه و نادرست به مسئله­اي فرعي همچون تازه­کار بودن کسي ديگر خراب نکنم و شما هم به عوض پرداختن به مريد و مراد و ... داوري درباره مهرگان، يزدانجو، فرهادپور و غيره را به زمان، آثار و انديشه­ها بسپاريد. با تشکر. م. ف.



من گفتم:

آنچه که به بنده، سيدعباس سيدمحمدي، مربوط مي­شود، اين است که با جديت و صميميت از آقاي فرهادپور عذرخواهي کنم. لطفاً مرا ببخشيد. ــ پس از معذرت­خواهي ِ بدون هيچ اما و اگر، و بدون هيچ چک و چونه، اجازه مي­خواهم مطلب فوق را نقد کنم.







دیدی از پیرو قرآن؟ ای خواهر مؤمن با نام جعلی ی شیدا جاوید؟ خیلی مانده دارای شجاعت اخلاقی شوید. خیلی مانده.

اگر محمدرضا هم به شما حرفی می زد، و بعد معلوم می شد اساسش بر سوء تفاهم و بدخوانی و کژخوانی و هر نوع سوء تفاهم بوده، قطعاً به او هم می گفتم برو از شیدا جاوید عذرخواهی کن. من البته نمی دانم او به حرف من توجهی می کرد یا نه. اما من سرم را بلند می گیرم و می گویم با وجود اعتقاد راسخم به دینم و مذهبم، بین شیعه و سنی و مسیحی و بیدین و بادین منصفانه نظر می دهم و اخلاق را فدا نمی کنم. من اهل منافع و باندبازی ی وبلاگی نیستم.


قضواتش با کسانی که مرا می شناسند.


پناه بر خدا.
پناه بر خدا.

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

در کل تاریخ وبلاگ نویسی ی بنده و در کل تاریخ آشنائی ی بنده و خانم مؤمن، شیدا جاوید، تا آن جا که یادم می آید، ایشان فقط یک بار اظهار علاقه کرد به یکی از نوشته های من، و آن موقعی بود من نوشته هایی از محمدرضا را نقد کردم.

محض تنوع بگویم:
بنده یک بار از خانم شیدا جاوید پرسیدم آیا نام سرکار واقعاً شیدا جاوید است؟ یک سؤال ساده. فقط در همین حد. ایشان گفت:
سیدمحمدی ساواکی است و دنبال پرونده ی افراد است.

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

آدس وبلاگ هموطن گرامی خانم شیدا جاوید

http://f-hami.blogfa.com/

ميله گفت...

بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشاي بهار
.... تغيير زيركانه اي در شعر داديد
دانستن مردن است!

شیدا جاوید گفت...

جناب سید محمدی حقا که در سفسطه ید طولایی دارید! معذرت خواهی آنقدرها هم که شما تابو کرده اید نیست، مطمئن باشید بر زبان آوردن این واژه برای بنده خیلی راحت تر از آن چیزی است که شما فکر می کنید. شما که ادعا می کنید سوء تفاهمی صورت گرفته، چرا زمانی که این سوءتفاهم با نوشتن کامنت موهن محمدرضا در وبلاگ شما صورت گرفت، درصدد رفع آن و معذرت خواهی از کسانی که ممکن بود مخاطب این نسبت های توهین آمیز قرار بگیرند، برنیامدید؟
خوب است اگر گذشته را برای چندمین بار یادآوری می کنید با جزئیات یادآوری کنید تا دیگرانی که منصف هستند بتوانند خوب قضاوت کنند.
شما آن زمان به قصد زیر سوال بردن هویت من، اقدام به پرسش در مورد واقعی بودن هویت ام کردید که بنده هم از آنجا که این نوع برخورد را تنها در قاموس یک ساواکی می دیدم، احتمال دادم سابقه بازجویی و تفتیش دیگران را در کارنامه اعمال تان! داشته اید.

شیدا جاوید گفت...

اینکه چرا تنها به یک مطلب شما لینک دادم هم ساده است. چون بعد از آن، دیگر به وبلاگ شما سر نزدم یا اگر زدم، مطلب جالبی ندیدم که بخوااهم به آن لینک بدهم

شیدا جاوید گفت...

در جوابیه ای که به یکی از دوستانم در وبلاگ داده ام، این را نوشته ام: "اما بالاخره من که مثل آن لیبرال نیستم که شرف نداشته باشم و هرکه هر انگی به من زد، عین خیالم نباشد". چند بار خواستم بعد از جوابیه ای که محمدرضا داد این قسمت را پاک کنم اما نکردم. چون "آن لیبرال" مشخصا به شخص خاصی اشاره ندارد و به خصوص اینکه، من بعد از دیدن دو جوابیه ی محمدرضا، در لیبرال بودن ایشان شک کردم.

M. R گفت...

به شیدا جاوید:
اولا که بنده لیبرالم. شناخت شما از بنده هم یک شناخت حداقلی ست که البته منجر شده به یک قضاوت حداکثری. باز هم مهم نیست من برای دیگران نمی زیم که حال توضیح بدهم که... در مورد لیبرالیسمی که در ذهن شماست هم توضیح نمی دهم که خود عیان است.
دوما با توجه به اشتباهات پی در پی شما در برداشت و مطالعه و نیت خوانی و مخاطب یابی ان کامنت بنده ، هنوز متعجبم چرا آن را موهن می دانید. عمله اکره ی فاشیسم یک نسبت است نه توهین.
سوما این که مشکلی با توهین های افرادی مثل شما ندارم. اقتضای طبیعتش این است.

شیدا جاوید گفت...

این قسمت از کامنت جناب سیدمحمدی را که نام بنده را جعلی خوانده، تازه دیدم و خوشبختانه، بر سابقه اشتغال ایشان در یکی از مراکز و نهادهای امنیتی مطمئن شدم چون شناسایی هویت دیگران، تنها از اعضای این صنف برمی آید.
جناب سید محمدی! شما اگر واقعا مطمئن به جعل اسم و فامیل بنده هستید، می توانید مرا "بانو" خطاب کنید:)

مقداد گفت...

انتخابتان از سخنراني ملكيان بخش جالبي بود .كلا سخنراني خوبي بود فقط حيفزود رفتند و پرسش و پاسخ نداشت.
تاملات كافكايي -حلاج ديگر از آن جور تركيب هاست كه اگر من استفاده مي كردم هزار نفر پيله مي كردند

درخت ابدی گفت...

سلام.
تاملاتت داره ابعاد دیگه ای می گیره که جالب ترش می کنه. هر چهار موردش رو موافقم شدید.

فرزانه گفت...

آنکه بیشتر داند پر دردتر ....
آنکه بیشتر فهمد رخ زردتر ....

برزین گفت...

در همین چند جمله استاد ملکیان به اندازه تاریخ حرف نهفته است . واقعا حضور ایشان در این برهوت اندیشه غنیمتی بزرگ است .

این تاملات منصور حلاجی مفهومش این نیست که خدایی ناکرده به سیم آخر زده باشید ؟!!

نفیسه گفت...

4تا مورد رو خیلی خوب نوشتی. به خصوص دومی رو.

سينا جامي=Sina Jami گفت...

سلام.
یک تیر و دو نشان:
هر کاری بکنم، تا نتوانم سیل بند، و سد بسازم، نخواهم توانست یا به سمت هدف شنا کنم و یا آب را به سمت خاصی هدایت کنم. بنابراین در مسیر قدرت مهارنشدنی سیل و رودخانه، یا غرق خواهم شد یا متلاشی و یا آسیب جدی خواهم دید و معلوم نیست از کجا سردرآورم.
بااینهمه حتی در شرایط فوق منطقا نمی شود چیزی برای آدم مهم نباشد.
من نمیدانم هدف و یا حتی ماموریت منصور حلاج در حیات خود، و کلا علت تعارضات او چه بود؟ فقط خاصیت انسانی و جوشش طبیعی او او را بالای در برد و یا منطق هدفمند او؟
در هر صورت گاه قدرت سیل بیشتر از سد است..در چنین مواقعی این مهم است که کجا ایستاده باشیم تا وقتی سد میشکند ارده از دستمان خارج نشود.

پدرام گفت...

آقا قسمت دوم و سوم بسی جالبناک بود!

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

کامنت من در ذیل
http://f-hami.blogfa.com/post-237.aspx






سلام علیکم.
من یک کتاب خاطرات خواندم از خانم دباغ. به یک عالم دینی گفتم ایشان (خانم دباغ) با پاسدارها زیاد سر و کار داشته و می رفته داخل پادگانها (که اصلاَ زن نیست آن جا) برای سرکشی و این چیزها، و به نظرم کار خوبی نیست برای زن مسلمان محترم. عالم دینی گفت: شما درست می گوئی.

×××
اگر به فضل الاهی جنبش سبز به ثمر برسد، جنبش سبز که سرانش از همین مملکتند و پیروانش هم از همین مملکتند، مثل خود شماها، که شما هم از همین مملکتید، آن وقت می بینید کاربرد فراوان لغتهای

فتنه
و
فتنه گر
و

فاحشه نامیدن دیگران، جلوی پیروزی ی جنبشها را نمی گیرد. شاه هم مخالفان خود را مرتجع و مارکسیست اسلامی و این چیزها می نامید.

علی بن ابی طالب، رودررو با طلحه و زبیر صحبت می کرد. بحث می کرد. منتها الان این جور است، عده ای از هموطنان ما ذوق می کنند فرد محبوب خود را مالک اشتر زمان و حتا علی ی زمان بنامند و خود را پیروان علی بدانند، و طرف مقابل را طلحه و زبیر و فتنه گر بنامند. نه. به این سادگیها نیست. شما در مقاله ات از "حقیقت" نام برده ای. این چه "حقیقت"ی است که نمی شود در یک یا دو یا سه گفت و گوی رودررو و علنی که مقام معظم رهبری (که چند میلیون علاقه مند دارد) و میرحسین ملت ایران (که احتمالاَ قبول دارید او هم طرفدار دارد و طرفدارانش هزار نفر و دو هزار نفر نیستند بلکه میلیونی هستند) انجام می دهند و مردم از تلویزیون می بینند، توسط خود مردم ایران تشخیص داده شود "حقیقت" چیست. شما قاعدتاَ نظرت این نیست آقای خامنه ای و دکتر احمدی نژاد دارای عصمت هستند و حق مطلق هستند، و میرحسین و کروبی باطل محض و نفاق محض و فتنه ی محض. چرا آقای خامنه ای هفته به هفته سخنرانی کند، به شکل

تک گوئی

و میرحسین هم، پی در پی بیانیه بدهد؟ چرا بیست سال میرحسین ممنوع التصویر بود؟ چرا بعد از انتخابات مجدداَ ممنوع التصویر شد؟

شما انتظار داری با تکرار کلمات
طلحه
و
زبیر
و
فتنه
و
فتنه گر

طرف مقابلت قانع شود حق با شما است و او فتنه گر و باطل است؟ آیا اگر من اصرار کنم و هی چپ و راست تکرار کنم که شماها

ُاُمــُّل
و
مرتجع
و
فناتیک
و
شلوغ کن
و
غوغاچی

هستید، آیا اصرار و تکرار من، موجب می شود شما حرف مرا بپذیری؟

نوستالژیک گفت...

چه گرد و خاکی شده اینجا!

نوستالژیک گفت...

آی خسته ایم ها.

آیسودا گفت...

تاملات کافکایی واقعا درس زندگی ست. آدم را زنده می کنه. هرجمله آن را باید بارها و بارها تکرار کرد. بر در و دبوار نوشت و ساعتها به آن خیره شد.

هیوا گفت...

سلام
فلسفه ی بی فلسفه ای، ایدئولوژی بی ایدئولوژی بودن،... .
برای هر امر نقیضی باید ریشه را در نقیض آن دید!
گلادیاتور!، یاد آهنگی از نامجو افتدم!

هیوا گفت...

سلام
فلسفه ی بی فلسفه ای، ایدئولوژی بی ایدئولوژی بودن،... .
برای هر امر نقیضی باید ریشه را در نقیض آن دید!
گلادیاتور!، یاد آهنگی از نامجو افتدم!

مرمر گفت...

حیفه این پست تاملاتیت که توش گردو خاک شد..
تک تک جمله هاتو دوست داشتم...مخصوصا دومی...

مهرگان گفت...

سلام
- امكانش هست در مورد بنيان فلسفي مخالفت با فلسفه توضيحات بيشتري بدهيد؟
-آي ي ي گلادياتورهاي پارك وي...
- همان آب انگور خالص و طبيعي هم پيدا شود ، غنيمت است!
- ...افلا تعقلون ؟!!!!

م.چکاد گفت...

سلام.
این نثری که استفاده کردی کپی رایتش برای دکتر است برادر!
می میخوری و پیمانه میشکنی؟!
ما برگشتیم!

مجتبی گفت...

سلام
خب تصور کن که گروه فلسفی یک دانشگاه در ایران و یک دانشگاه در انگلستان منحل می شود. خب طبعا این مخالفت آنان با عدم وجود این دو گروه در دو سرزمین یکی نیست. مثلا در ایران می تواند دلیلی امنیتی اسلامی و پوچ داشته باشد و در دومی تعداد دانشجویان کم و به صرفه بودن منحل کردن این گروه باشد. همیشه مخالفت با عقاید نمی تواند خود دارای عقیده یی باشد گاها حماقت و دیوانگی دلیل مخالفت می شود که طبعا حماقت جزو عقیده یی محسوب نمی شود ؟!
خط دوم هم تاسف برانگیز است که تئاتر مولوی در تهران برچیده شد مشخص نیست به کدام گوری رهسپار هستیم؟