۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

فرندشیپ و باقی قضایا


نیهیلیسم یا همان پوچگرایی مساله ی مهم این روزگار است. هیولا وار به اندیشه هجوم می برد و انسان ِ بی پناه قرن ِبیست و یک را به یکباره میان ِمرگ تمامی معناها و رنگ باختگی ِتعاریف و اندیشه ها و به قول ژیژک «بیابان امر واقعی» تنهای تنها وامی گذارد.
نیهیلیسم برای میان مایگان (نه از لحاظ ارزشگذاری بر فهم آدمیان، بل از منظر سطح اپتیمال و میانگین فهم و درک و اندیشگون بودن آدمیان این کره ی خاکی) دامی خطرناک است. آنان که هماره در ذهن خود به دنبال تکیه گاهی می گردند تا در تندبادهای فکری زمانه بی تنپوش و بی عصا نمانند، خطر نیهیلیسم بسیار تهدیدشان می کند.
نمی دانم شاید هم زیاده روی باشد؛ اما به چشم دیده ام آنانی را که با لحظه ای تفکر، رسیدن به یک مساله یا یک تجربه، به ناگاه به درون مغاک ِخوفناک ِبی یقینی، پوچگرایی و سرگردانی افتاده اند و به ستیز با هر چه معنا و مفهوم و ایده پرداخته اند.
مدتهاست به اندیشیدن برای رسیدن به رهی به رهایی می اندیشم. مفر و گریزگاهی که بتواند در کمترین حالت موفقیت ممکن، خودم را از این موقعیت (که البته برای بنده فاجعه بار نیست) عبور دهم.
آن مفری که اکنون در نظر و به صورت بسیار ابتدایی بدان رسیده ام «دوستی» ست. در این میان از اندیشه های چند نفری از دوستان و همچنین استاد مصطفی ملکیان بسیار بهره جسته ام. اگر بتوانیم (همه) برای «دوستی» معنایی بیابیم و به انسانها بیاموزیم، شاید از مغاک ژرفناک و هول انگیز پوچگرایی بیرون آییم. آن زمان دنیا رنگ دیگر خواهد داشت.
--------
در نوشتن کمی خسته و کم حوصله شده ام. این کم کاری را شاید فعلا ادامه بدهم. اما می خوانمتان.

۳۵ نظر:

هادی طباطبایی گفت...

بله کاملا موافقم.دوستی راشوپنهاور هم به عنوان یکی ازعوامل کاهش رنج یاد کرده است.برای تحمل این سرشک سوزناک زندگی باید هم که دست دوستی را همیشه دراز داشت.

حامد لاندا گفت...

"مفهوم" دوستی (البته باور به این نکته که تعریف دوستی رو قبول کنیم و اون رو با "واژه" دوستی متفاوت بدونیم) میتونه تاثیرگذارترین مفهوم بر سایر مفاهیم این دنیا (ی پوچ) و نوعهای زندگی باشد، البته تاکید میکنم به این موضوع که آغاز زندگی، نقطه ی صفر پوچی است...

مجتبی گفت...

جنس این نوشته ات چه خوب بود
شاید یک دوست یک دوستی که انسان را بفهمد بهتر از ده ها دوست و آشنایی باشند که کنار آدم وول می خورند و آدم از بودن با آنها احساس پوچی می کند

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلام علیکم.
ــ امید خودش صریحاً می گوید:

«به برکت علم بشری , معجزه امری کاملا تاریخ مند شده است و گرچه لزوما با آنچه که از پیامبران نقل شده , پهلو نمی زند , اما از رفعت آنها می کاهد و جاوید بودن آنها را مورد تحدید قرار می دهد»

ظاهراً تردیدی نمی ماند امید میل دارد پیشرفتهای علمی را، کاهنده از رفعت معجزات دانسته شود. البته این که ایشان می گوید «از رفعت آنها می کاهد»، خب سؤال طبیعی در برابرش این است که «در فکر و دیدگاه چه کسانی»، پیشرفتهای علمی از رفعت معجزات می کاهد؟
در فکر و دیدگاه سیدعباس سیدمحمدی، اصلاً و ابداً پیشرفتهای علمی و پزشکی و تکنولوژیک، کاهنده ی رفعت و عظمت معجزات انبیاء و رسولان نیست.


منظورم این است فرمایش شما مبنی بر

«برداشت من از نوشته ی امید این بود که اولا طعنه ی چشم پزشک به کیمیاگر را بایستی جدی گرفت»


یک مقدار با صراحت امید، در نوشته ی متأخرش، ظاهراً مغایرت دارد.

در ضمن، کیمیاگری ی سابق، مقدمه ای بوده برای شیمی ی جدید. دانشمندان قدیم، خب تئوری و ابزار دیدن اتم و این مسائل را که نداشتند. به طمع تبدیل مس به طلا، بالأخره تا حدی با عنصرها و مواد ور می رفتند. این که پزشکی ی کهن، بر کیمیاگری ی کهن، فضیلت علمی (یا عقلی؟) داشته، من نظری ندارم. و البته اگر منظور امید در مقاله اش، عمدتاً برتری ی پزشکی ی کهن بر کیمیاگری بوده، چرا ایشان می آید می فرماید:

«به برکت علم بشری , معجزه امری کاملا تاریخ مند شده است و گرچه لزوما با آنچه که از پیامبران نقل شده , پهلو نمی زند , اما از رفعت آنها می کاهد و جاوید بودن آنها را مورد تحدید قرار می دهد»

ــ می فرمائید:
«من این سئوال را دارم آیا معجزات طبق اسناد تاریخی توانستند پای قطع شده ی یک نفر را سر جای خودش برگردانند؟»

سیدمحمدی:
بنده فعلاً نمی دانم طبق تواریخ (و نه طبق کتبی که آسمانی دانسته می شوند) معجزاتی ثبت شده اند یا نه، ولی اگر (دقت بفرمائید: «اگر») مرده زنده کردن حضرت عیسا و نابینا بینا کردن حضرت عیسا، در تواریخ هم موجود باشد، و گزارش شده باشد، ظاهراً من نوعی و شمای نوعی وقتی قبول کنیم فردی بوده که در لحظه مرده زنده می کرده، قبول می کنیم آن فرد به طریق اولا به وسیله ی نیرویی که داشته (من آن نیرو را اذن و اراده ی خدا می دانم، ولی فعلاً شاید بد نباشد طرفین وارد جزئیات آ نیرو نشوند، البته اگر مایل بودی وارد شوی، من هم وارد این بحث می شوم) می توانسته پای شکسته را در لحظه به جای اولش برگرداند.


ــ فرمایش شما:
«شما به انواع فکتها و اخباری که در مورد شفا دادن و معجزه و ... در این سالها می شنویم باور دارید یانه؟ اگر معجزات پیامبر اسلام را آخرین معجزات بوقوع پیوسته می دانید که هیچ.»


سیدمحمدی:
صددرصد باور دارم. دائی ی بنده را تمام پزشکان جوابش کردند. این بیمارستان آن بیمارستان. هیچ بهبود پیدا نمی کرد. حدود 50 سال پیش. تقریباً مرده بوده. تقریباً. مادربزرگم و دائی ی دیگرم، او را بردند مشهد. بستند به ضریح امام رضا. بستن همان، و خوب شدن همان. خوب ِ خوب ِ خوب شد.

و:
من، شخصاً، ضمن اعتقاد بسیار زیاد به علم و science و اهمیت بسیار زیاد علم، صددرصد باور دارم انبیاء و رسولان و امامها، حتا مرده ی آنها، به اذن خدا می تواند دردها و گرفتاریها را حل کند.
البته:
من نفی نمی کنم در تمام تاریخ در تمام دنیا، خرافات هم بوده. الان هم هست. اما خرافات، طبق افکار و معلومات و باورهای من، نفی کننده ی عظمت و بزرگی ی «عالَم ِ معنا» و راههای مختلف برقراری ی ارتباط انسانها با عالَم ِ معنا نیست.

با احترام.

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلام علیکم.
شناختن «خود» را مهمتر از دوستی با «خود» می دانم، در حل مسائل بشری.


یک پیشنهاد می کنم. اگر موضوع پیشنهادم را، از سر گذرانده ای، و برایت مسئله ای حل شده است، که خب هیچ، اما اگر جایی برای بررسی برایش قائلی، فکر کن:

الان شخص شما، «روح» داری یا نه؟ علوم بشری، راه دقیق برای جواب دادن دقیق به این سؤال دارند؟ اگر انسان «روح» دارد، آیا در داروینیسم و نظریه ی تکامل، حرفی از «روح» هست؟

***

نظریه ی عقلانیت و معنویت ملکیان، ظاهراً مادون «نظریه»، و طبق اصطلاحات متداول، در حد «پروژه» است. این را از خودم نمی گویم. چند سال پیش چند مقاله می خواندم. آنها چنین گفته بودند.

طبق دستگاه فکری ی من، و اهداف من، عقلانیت مورد تأیید است و معنویت مورد تأیید است، اما من گرایش به «نظریه ی عقلانیت و معنویت» ندارم.

کمال انسان موضوعی پیچیده است. خیلی پیچیده.

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلام علیکم.

فرمایش شما:
«اگر اعتقاد دارید و مشاهده کرده اید سئوال من اینگونه است که این چنین معجزاتی چرا تا به حال به یک نفر که مثلا قطع عضو مادرزادی دارد همان عضو را نداده؟»

سیدمحمدی:
اگر قبول کنیم حضرت عیسا نابینای مادرزاد را بینا می کرده، آیا این مصداق «دادن همان عضو که فرد، ندارد» نیست؟



و من صددرصد باور دارم، اگر احیاناً شخص شما به معجزه اعتقاد نداری، خود شخص شما هم صددرصد ممکن است از طریق معجزه و کرامت، گرفتاری ات حل شود و بیماری ی لاعلاجت در لحظه درمان شود.

اعتقادات ماها، معجزه را پدید نمی آورد.

من روایاتی خواندم، که حتا مسیحی ها، به حضرت ابوالفضل متوسل شده اند، و تریلی که سرعتش زیاد بوده و داشته به دره سقوط می کرده، در لحظه متوقف شده بوده.
***
من نقص علم نمی دانم، اگر روح را کشف نکند.
من سؤالم از شما این است:
شخص شما «روح» داری یا نداری؟
آیا علوم طبیعی و علوم انسانی درباره ی روح به «موضوعی یا کشفی یا نشانه ای و... رسیده»؟ آیا نرسیده؟
آیا «روح» در نزد فیلسوفان غرب و شرق، و در نزد انسان شناسان و جامعه شناسان و پزشکان و ...، منتفی، و مثلاً از خرافات است؟

Daniel گفت...

درود.
توصیف شما از نیهلیسم را می پذیرم اگرچه خطاست اگر نیهلیسم را به مثابه دیدی به جهان، با نیهلیسم به مثابه یک سبک ادبی یا هنری یکسان بگیریم. به زبان دیگر ، نیهیلیست های ادبی را می خوانم و قابل تامل می دانم ولی خود را نیهیلیست نمی دانم.
از منظری بقاگرایانه، انسان ها نمی توانند همگی نیهلیست باشند، هرچقدر هم که دنیای اطراف شان «ماشینی» شود. این بستر فرهنگی و عقیدتی ست که می تواند «میم» هایی خلاف «ژن» های انسان به او بدهد.
با افراد غیرمذهبی زیادی آشنایی نداشته ام، اما مشکل نیهلیسم را اختصاص در میان مذهبی ها دیده ام، امکان دارد که اشکال از جامعه آماری ام باشد. با این حال نیهلیسم منظره ای ست که پس از فروریختن کاخ آرزومندی های مذهبی انسان ها رخ می نماید.

در باب دوستی هم کاملا با شما موافقم، دلایل پرشماری هم دارم که معنای واقعی برای انسان به واقع فرصت «رفاقت» است.
پاینده باشید

محسن صالحی گفت...

وقتی استاد ملکیان رو می خونم آرامش پیدا کنم. اگه آثار استاد ملکیان راه رهایی رو به آدم نشون نده حداقلش اینه که ذهنو از تشویش نجات می ده. آدم یاد می گیره چه جوری فکر کنه حتی اگه جوایی برای سوالاتش نباشه.

حسین گفت...

گفتار استاد ملکیان در باره‌ی "دوستی" به نظرم یکی از بهترین‌هاست... از آن بسیار استفاده بردم... موافقم: دوستی مفری ست اگر برای ش معنایی یابیم درخور و درک‌ش کنیم به تمامی

حامد گفت...

باور میکنی دیشب حدود 2 ساعت با دوستی مجازی ، سر این مسئله بحث میکردم که چرا نباید خودکشی را به زندگی مقدم دانست ، آن هم برای دختری بیست و یکی دو ساله
فکر میکنم پناه بردن به پوچ گرایی خیلی راحت تر از پیدا کردن معنا برای زندگی باشد .

فرزانه گفت...

سلام
شايد بايد با زندگي دوستي کنيم تا دوستاني را به ما هديه کند.

کم کاري هم گاهي آستانه شوق است .

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلام علیکم.
یادت هست چند روز قبل مقاله ای با عنوان «کامنت شما در نوبت تأیید و سپس در نوبت پاراف قرار دارد» نوشتم؟

به این سه کامنت در ذیل

http://dehghanfard.blogfa.com/post-46.aspx

هم توجه کن:


1)
نویسنده: سیدعباس سیدمحمدی پنجشنبه 25 آذر1389 ساعت: 16:32

سلام علیکم.
ببخشید.
البته بعید می دانم اثری بر شما داشته باشد.
اما:
وقتی شما زندگی ی وبلاگی ات، عمدتاً شده است مقاله نوشتن در وبلاگت و پاراف کردن کامنت دیگران در همین کامنت وبلاگت، و توجیه می کنی که «می خواهم ارتباط کامنتها با هم حفظ شود»، و از این حرفها که دلیل علیل بقیه ی پاراف کننده ها و از کامنت وبلاگ خود خارج نشونده ها است، خب جز دو سه نفر که این اخلاق زشت شما را تحمل کرده اند تا به حال، بقیه می روند و پشت سرشان را نگاه نمی کنند.
و 15 روز می گذرد و این مقاله ات، حتا یک نظر نگذاشته اند.
من خودم چند ماه است نظر نمی دهم. چرا نظر بدهم. وقتی طرف مقابل خیال ورش داشته که این جا جلسه ی پرسش و پاسخ است و نظردهندگان، سؤال کنندگان از محضر استاد گرانقدر فلسفه هستند.

اوج نظر دادنت در وبلاگ دیگران این است که: پیروز باشید؛ شاد باشید؛ از این حرفها.

اما موقع پاراف کردنت، خورجینت پر از کلام است.

چی بگم. چون همان طور که گفتم، بعید می دانم این حرفها اثر داشته باشد. شما از آنها هستی وبلاگ را مثل مغازه می دانی. هفته ای یک بار کرکره را میدی بالا، چیزی می نویسی، کامنتها را پاراف می کنی، کرکره را میدی پایین، و یا علی تا هفته ی بعد.



2) پاراف نویسنده ی وبلاگ:


نویسنده: برای سید عباس سید محمدی پنجشنبه 25 آذر1389 ساعت: 21:46

سلام به سید عزیز. امیدوارم خوب و سلامت باشید ... بنده استاد فلسفه نیستم، یک مقدار درس حوزوی خواندم، کمی هم کتاب فلسفی ورق زدم، در حال حاضر هم دانشجوی فلسفه هستم، همین ...
بعضی وبلاگها را گاهی سر می زنم ولی معمولآ وارد بحث نمی شوم . البته حق با شماست ... ایکاش فضای مجازی به گونه ای دیگر بود . به هر حال برخی از مباحث نیاز به تفصیل دارد و با چند خط کامنت نویسی نمی توان مطلب را منتقل کرد ... به امید روزی که در دنیای حقیقی فضاهای مناسبی درست شود برای تبادل نظر حضوری . پاینده باشید.


3)
نویسنده: سیدعباس سیدمحمدی یکشنبه 5 دی1389 ساعت: 23:3
سلام!
ببخشید!
فضای مجازی کدام است؟!
ای کاش فضای مجازی به گونه ای دیگر باشد؟!
مثلاً به چه گونه ی دیگر باشد؟
سعی کن آدم باشی!
در کامنت وبلاگ خودت، خوب استاد هستی و بلبل هستی برای پاراف کردن کامنت ملت، اما در وبلاگهای دیگران، «معمولاً وارد بحث نمی شوی»؟!
شنگول میشی بحث، سر و تهش در کامنت خودت شکل بگیرد و بسته شود؟
خب ای حوزوی ی دانشگاهی و ای دانشگاهی ی حوزوی، اگر ملت هم مثل شما باشند که «وارد بحث وبلاگ شما نشوند» (چنان که معمولاً هم نمی شوند، و ده روز ده روز یک کامنت دو کامنت می گذارند، و کامنتها هم شرف افتخار پاراف حضرت عالی نصیبشان می شود)، خب شما برای چی وبلاگ درست کردی؟ غیر از این است علاقه داری نوشته هایت، مورد توجه و نقد و نظر (چه موافق و چه مخالف) قرار گیرد؟
اگر علاقه نداری، خب برای چی وبلاگ درست کردی؟
اگر علاقه داری، چه گونه است برای خود می پسندی وبلاگت محل توجه و گفت و گو باشد، و نوشته هایت بازخورد مثبت یا منفی داشته باشد، و سپس با پارافهای فاضلانه ات پررونقتر کنی کامنتت را، اما ارتباطت با دیگران در وبلاگ آنها فقط در حد مرقوم فرمودن ِ

"پیروز باشید"

است؟
ما یا پیروزیم، یا پیروز نیستیم. شما به فکر آدم بودن خودت باش.

یکی از عزیزان، همین تازگیها، توجیه می کرد بعضی وبلاگها در واقع مثل تابلوی جلوی اتاق استاد در دانشگاه است. مثل این که همچین اشتباه نمی گفت. تکبر بعضی افراد، ظاهراً تأییدکننده ی این نظر ایشان است.

استاد حسین دهقان فرد تنزیه الفکر، نمره مون چند شده استاد؟

نفیسه گفت...

ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی...

farzad گفت...

سلام. یاد شماره ای افتادم که نشریه مدرسه چند سال پیش در باب عشق و دوستی درآورده بود. ی جمله زیبایی از دریدا در این مورد داشت که الان هر چی فکر میکنم یادم نمیاد. اما خب خیلی خوب بود یادمه.

درخت ابدی گفت...

سلام.
به قول پزشکزاد، چیز خوب هم خوب چیزیه، و دوستی هم یکی از مواردیه که به آدم شوق زندگی می ده.
اما در مورد نیهیلیسم یا معناباختگی فکر می کنم دوره ایه که خواه ناخواه باید از سر گذروند. کامو گفته بود درک بی معنایی زندگی تازه نقطه ی شروعه.
منم کمی کم حوصله شدم و فعلا دارم باهاش مقابله می کنم.

ققنوس خيس گفت...

توي دنياي به اون بزرگي اين يكي دستت بايد اون يكي دستت رو بگيره ، ورنه خلاصي خلاص !
اگه جز اين بود نشونت مي دادم كه كوهها رو چطور جابه جا مي كنند و ...
ح.پ

ندا گفت...

فکر می کنم بزرگتریم ضربه ها را از همین دوستان خوردم

ivalyosha گفت...

سلام علیکم!
از طرح این بحث بسیار خشنود شدم.
یک مطلبی که می دانم توجه دارید این است که این بحث "در نظر" خیلی حقش ادا نمی شود!
یک نکته ی دیگر هم اینکه فرق است بین دو نگاه که یکی دوستی را تسلایی برای درد نیهیلیسم تلقی می کند و آن که در دوستی مایه ای تشخیص می دهد که می تواند نافی نیهیلیسم باشد.
کامنت جناب فرزاد مرا به یاد بحث های دریدا در کتاب بسیار مشعشعش با عنوان The politics of friendship انداخت. مقاله ای از آقای حسین مصباحیان بر روی اینترنت هست که محوریتش بحث های دریدا در این کتاب است. آدرس مقاله:
http://www.ghasedakonline.com/article.php?aid=1153

آرش گفت...

تک افتادگی چیزی نیست که همه تاب تحمل اش را داشته باشند.

دمادم دیگر گفت...

این خستگی،ریشه ای در نیهیلیسم که ندارد خدای ناکرده؟
البته پوچ گرایی تعریف کاملی از نیهیلیسم نیست.

کلاغ شورشی گفت...

درود رفیق.
تقریبا تمام نوشته هایت را با همان وسواسی که نوشته بودی خواندم.اول اینکه تو واقعا عالم هستی.یعنی نسبت به چیزی که می نویسی اطلاعاتت تکمیل است.البته که هیچ کمالی نیست و مطلق معنایی ندارد.یعنی ا جایی که بشر بتواند در سطح معمولی و نرمال پیش برود رفته ای.
می اندیشی و تصمیم می گیری و حلاجی می کنی و خلاصه خیلی زحمت می کشی.بدون تعارف خوشحالم که یافتمت.
اما سوالات ذهن من اگر حمل بر بی سوادی ام شود و نه بی ادبی.اصولا معنایی دارد که من که هواخواه مارکس هستم خود را مارکسیسم بخوانم یا اگر طرفدار سوسیالیست ها هستم به خودم بگویم سوسیالیست؟آیا همان افلاطون خدابیامرز که کتاب هایش راه جدل را باز کرد و دموکراسی را تعجیل بخشید با بسط اندیشه های استادش-مقصودش این نبوده که مردم عادی خارج از قدرت تا لحظه ای که تنها یک ناظر هستند و قدرت را به کسی سپرده اند-انواع دموکراسی مورد تایید ایشان-نمی توانند اذعان دارند که مثلا دموکرات هستند یا آریستوکرات؟
زیاده گفتم ببخشای.می خواهم تکلیفم با خودم که مدعی خیلی چیزها هستم روشن شود نزد تو استاد کلام.تا قدرت تغییر در ما نباشد نباید ادعای نبوت کنیم.حتی به ...
درود

هرزه نگاران گفت...

مطالب ارزشمند هستند و برای او ک در پی دانستن و فهمیدن مفید.موفق باشید رفیق

هادی بیات گفت...

سلام علیکم
دوستی داشتم که می گفت غلط کرده ای با من دوست شده ای حالا که شده ای باید شرط رفاقت را به جا بیاوری! راست می گفت...

ناميرا گفت...

يكي از مقالات ملكيان رو درباره ي دوستي قبلا خونده بودم و يه جورايي ازش استفاده كردم براي توصيف يكي از دوستان خوبم.اتفاقا تو وبلاگم هم نوشتم:"گفتا تو آن نارنجي..."

عباس گفت...

دوستی که بتونی باهاش بدون دغدغه تبادل نظر کنی و از نشستن و گفتن و شنیدن در حضورش به آرامش و بزرگی برسی حتما وجودش در زندگی لازم و ضروری ست

ميله بدون پرچم گفت...

سلام
دوست آن است كه خود ببويد نه آنكه عطار بگويد!

نیکادل گفت...

سلام
جمله درخت از کامو خیلی خوب بود ، درک بی معنایی زندگی تازه نقطه شروع است. اما دوام اوردن از این نقطه شروع به بعد خیلی سخت است.
دوست! دوست خوب و همدل و خوش فکر ...
کیمیایی کم یاب و بل نایاب و البته وقتی در پوچی زندگی با تو هم نظر باشند داستان رنگ دیگری می گیرد ...
نمی دونم ولی من این رو تجربه کردم که وقتی فکر می کنی به نقطه آخر رسیدی حتی دوستی ها هم خیلی به زندگی وصلت نمیکنه.

همسفر گفت...

با سلام و تقدیم احترام،
آقا محمد رضای عزیز!
این چند جمله از باب درد و دل تقدیم شما.
من واقعا نمی دونم که شما چه پدر کشتگی با من دارید؟ آیا من بی احترامی نسبت به شما کرده ام؟ آیا حق شما رو خوردم؟ اگه مشکلی است لطفا مودبانه بفرمایید. و الا دلیل این همه نفرت چیه؟ شما در وبلاگ های مختلف در برابر جواب های من موضع گیری کرده اید، آن هم نه موضع گیری منطقی. موضعگیری شما در برابر من عموما با ادبیات تحقیر و توهین بوده است. آیا همه حق اظهار نظر دارند جز من؟ آیا شما در برابر همه ی مخالفان خود این گونه موضع گیری می کنید؟ یا به صرف این که من لباس مقدس پیامبر را پوشیده ام این قدر موجبات آزار شما را فراهم کرده ام؟ بنده با بسیاری از همفکران شما ارتباط دارم اما هیچکدام مثل شما از من نفرت ندارند.
در پایان خوشحال می شوم اگر انتقادی به بنده دارید مطرح کنید تا اصلاح شوم. امیدوارم با سخنانم شما را ناراحت نکرده باشم برادر!

بيد مجنون گفت...

در مورد نیهیلیسم در صلاحیت من نیست که سخن بگویم.اما دوستی قرار است که چه کاری بکند تا فرد مبتلا به بی معنایی را نجات بدهد؟دوستی با چه کیفیتی؟با چه کسی و با چه کسانی؟در چه شرایطی؟ و...

از این جهت می گویم که تعداد زیادی از دوستان بوده اند و هستند مبتلا به این درد و دوستان فراوانی دارند،ولی دوستان نفش طبیب را الزاما ایفا نمی کنند.از جهت تخفیف درد می گویید؟

خیلی خلاصه بگویم منظور شما از دوستی را درک نمی کنم

ابراهیم گفت...

بارها شده که پی راه از برای گریختن از پوچ‌انگاری بودم، اما راهی بهتر از خواب نیافتم، خوابی عمیق بی آنکه خوابی ببینی!
و بسا-بارها که پوچی از دوستی‌ورزیدن در من رخنه کرده!
تنهایی را بیشتر می‌پسندم....

كلاغ شورشي گفت...

درود.بي تعارف عرض كرده بودم.
ارزش شما بيشتر است.چون استادانه قلم مي زنيد.رفيق

خیام گفت...

شما که خودتم دنبال تکیه گاه می گردی یعنی خودتم میان مایه ای خدای ناکرده.
این مفهوم به زعم شما متعالی " دوستی " رو خیلی های دیگه قبل از شما می خواستند به بقیه بیاموزند ولی نشد. حالا این میانگین شما یعنی چقدر؟ و این خطرناک بودن نهیلیسم از نظر شما یعنی چی رو توی پاراگراف به این کوچیکی که نمی شه بیان کرد. کلا به نظر من آدم میان مایه نمی شه که پوچ باشه و البته این بدان معنا نیست که هر آدم پر مایه ای پوچه ... واین واژه هاهم همش point of departure هستند.

خیام گفت...

آقا شما چقدر بد جواب کامنت ها رو میدی.... اصلا چه کارییه! دوست نداری کسی برات نظر بنویسه... یا دوست داری همه باهات موافق باشن؟؟ از اون نظر که شما خودت گفتی میان مایگان به دنبال تکیه گاهند گفتم شمام که دنبال تکیه گاه می گردی خدای ناکرده هم گفتم. من نه گران مایه ام نه میان مایه این جور کلمات مخصوص آدم های کمی هیجان زده ست که هی به بقیه نسبت بدن ... و گر نه اصلا من خودم بیشتر از همه به خودم انتقاد می کنم.
یه روزی اگه این مفهوم محترم "دوستی" رو یافتی دیگه این جوری جواب بقیه رو نمیدی
نه هر که کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند.

خیام گفت...

هر چی رو که آدم نباید تایید کنه خب
چهار تا بی ادب دیگه ممکنه ببینن بد آموزی داره. این که نشد نقد آقای نابغه که من یه کلمه ی "انتقاد" بگم تو سه تا کلمه ی مسخره از توش در بیاری تحویلم بدی و فکر کنی انتقاد کردی و منم لابد باید بهم بر بخوره.
به هر حال من که ناامیدم که اگه با تو همین جوری بحث کنم اصلا جان کلام رو بفهمی یا نه.پس شما رو بخیر و ما را بسلامت ....اگه غلط املایی بود یا کلمه ای جا افتاده بود یا با کلمه ای می شد جک ساخت حتما هر چه زودتر خبر بده

خیام گفت...

بابا من یثه شوخی ای کردم گفتم غلط املایی هامو اصلاح کن تا واقعا جدی گرفتی ؟؟؟ آخی ....
به هر حال دستت درد نکنه غلط املایی ها رو خیلی خوب گفتی حتما درستش می کنم .... اصلا می خوای استخدامت کنم هی غلط املایی ها مو درست کنی؟؟؟البته حقوق نمیدم ها گفته باشم.
مشکل من اینه که اونقدر جو گیر و ذوق مرگ نیستم هی برای بقیه لیاقت تایین کنم که خودمو ثابت کرده باشم. و این وبلاگ رو هم کمتر از یه ماهه تاسیس کردم ... حالا تو اگه همین طور غلط املایی ها مو اصلاح کنی شاید زد و خوانندگان من هم مث مال تو خیلی متفکر!!! شدند...امید نداری؟؟ عیب نداره