۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

مقاله ای در شرح مقاله ای که گویا خوانده نشد

  • اینکه من نمی دانم معنی افتخار چیست و عمل افتخار کردن برایم بار معنایی ِ مثبت ندارد دلیل بر مخالف بودن من با افتخار نیست. هنوز بر من پوشیده ست که افتخار کردن به گذشته، ملیت و قومیت و...چه عامل مثبتی برای پیشرفت و ترقی یک ملت می تواند باشد؟
  • مقایسه ی میان تیمور و هیتلر از یک سو و محمود غزنوی و نادر شاه افشار از سوی دیگر این را نشان می دهد که عمل زشت و وحشیانه فارغ از بند زمان و مکان است. ایرانی بودن و رشادت و میهن دوستی ِ مرحوم نادر چیزی از هجوم وحشیانه اش به هند و اطراف و اکناف نمی کاهد. گاهی هم این افتخار و شور میهنی می تواند منجر به فاجعه شود. صدام حسین فکر می کرد سردار قادسیه ست، هیتلر رویای ناپلئون شدن را در سر داشت و قوم خویش را برتر می دانست و ژاپن در هنگام جنگ دوم جهانی رویای امپراتوری بزرگ آفتاب را در سر داشت. چه اینها ملتی را هم پشتیبان خویش می دیدند.
  • در مورد «چرخش» در اندیشه ی بشری هم این نکته را لازم به ذکر می دانم که منظورم نوعی از اندیشیدن و رسیدن به نتایجی ست که بیشتر پیش زمینه ها و فرضیات در مورد آن علم خاص را باطل کرده و بازگشت به آن را عملا غیر ممکن می کند. بنده لزوما التفاتی به اسامی ای که در پست قبل ذکر کردم ندارم و حتی با اندیشه ی برخی شان نظیر نیچه و مارکس سر ناسازگاری دارم؛ اما نمی توان از تاثیر آنها در اندیشه ی بشری سخن نراند. در مورد خاص مکیاولی (ماکیاولی) هم این را بایستی عرض کنم که بر خلاف تصور عموم، مکیاولی اندیشمندی بزرگ در علم سیاست بوده نه یک شیطان بالفطره.
  • دکتر سید جواد طباطبایی در آثار اخیرش مخصوصا مجموعه ی «زوال اندیشه ی سیاسی» با واکاوی در آثار گذشتگان و تحلیل تاریخی و سیر آنها و مطالعات تطبیقی، گوشه هایی از علل عقب ماندگی و انحطاط در سرزمین ایران را بررسی نموده. مطالعه ی آن را به دوستان علاقمند پیشنهاد می کنم. در این کتابهاست که می بینیم هنگامی که تمدن مغرب زمین بوسیله ی همان چرخش ها و آن دانشمندان و متفکران به پیشرفت نائل شد، صوفیانی که متفکران قوم ما بودند در مورد جنس بالهای فرشتگان و هورقلیا و... سخن می راندند و در سیاست نامه های خود مشغول توجیه عقیدتی ِظلم و ستم ِخونریزترین حاکمان مشرق زمین بودند.
  • شاید هم بیشتر ( نه همه ی ) علل پیشرفت تمدن غربی ( فارغ از موقعیت جغرافیایی آن ) ریشه اش در مشرق زمین باشد. حال چه نیرنگستان آریایی-اسلامی چه خاور دور. اما این چیزی از اهمیت این پرسش کم نمی کند که چرا عقب ماندیم؟ چه خوب است دوستانی که با خواندن پست قبلی گویا به «فغان» آمده بودند به این هم بیاندیشند که چرا اکنون تبدیل به یکی از عقب مانده ترین ملل دنیا تبدیل شده ایم. شنزاری که در آن نفت یافت می شود و شاید دیگر هیچ...

۳۲ نظر:

دمادم گفت...

شرمنده از شما که با عجله نوشتم. لطفا کامنت اول را حذف کنید و این را که ویرایش شده بگذارید:
همه ی این ها که نوشته اید درست، اما وقتی کسی نخواهد باور کند ، مثل کسی است که پنبه را به زور در گوشش تپانده باشد تا نشود. قضیه ی افتخار کردن های بعضی ها هم حالا همین حکایت است. همان حکایت سیاه و سفیدی که در دمادم مختصری درباره اش نوشتم و طوماری نتیجه اش شد. فقط به این دلیل ساده که سعی نمی کنیم حرف دیگری را که مخالف دیدگاه های ماست بشنویم تفاوتی ندارد که کدام طرفی باشیم و چه عقیده ای داشته باشیم. مهم این است که فقط بر طبل خود می کوبیم با گوش ها و چشم های بسته.

نجات بهرامی گفت...

سلام محمد رضای عزیز . کاملا موافقم اما با ذکر تبصره . تمدنهای بزرگ معمولا بر بستری تاریخی که در گذشته های دور واقع شده اند سوار هستند . مثلا تمدن غرب با رویکرد به جهان باستانی خود که در در قرون وسطا دوران جهل و کفر نامیده می شد ، توانست از زیر آوار الاهیات و اسکولاستیک بیرئن بیاید و یا متفکران مشروطه در ایران بازگشت به ایران باستان را مطرح می کردند . پیشرفت تمدن نمی تواند در خلا و به شکلی انتزاعی اتفاق بیافتد و ابزار ذهنی و اقتصادی و تاریخی فراوانی می طلبد. البته همانگونه که گفتم اینها تبصره است و من با اصل مطلب موافقم .
راستی وبلاگ من به بلاگر بازگشت البته در دامنه شخصی
http://www.bahrami.in/

درخت ابدی گفت...

سلام.
من یه سوال ساده دارم: کدوم یک از صاحبان موجودِ تمدن های باستانی الان جایگاه درخوری تو دنیا دارن، مگر اینکه خودشون رو با تمدن غرب همراه کرده باشن؟

محسن صالحی گفت...

مخالفتی ندارم.

حامد گفت...

در پاسخ به بند آخر مطلب ، فکر میکنم یکی از علل عقب ماندن ما ، برتر دیدن خود به واسطه تمدن کهنمان است ، ما مدام به اینکه تمدنی چندین هزار ساله داریم که فلان پادشاهان بزرگ را با فلان کار ها داشته ، افتخار میکنیم و در جا میزنیم ، در جهانی هم که به سرعت به جلو میرود ، درجا زدن همان عقب ماندن است .

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلام علیکم.
ظاهراً بزرگان مورخان و تحلیلگران دلیلهای مختلفی ذکر کرده اند:

ــ حمله ی مغول
ــ سردرگمی ی شرق در برابر دستاوردهای غرب (علم ِ غرب، تفنگ غرب، ...)
ــ رفتن شرق به حالت دفاعی، در برابر غرب، به نحو اجبار. یعنی وقتی تمام یا اکثر آفریقا و قسمتهایی از هند، در برابر ناوگان عظیم دریایی و ارتش انگلیس و هلند و اسپانیا و پرتغال و ... قرار می گیرد، می رود در لاک دفاعی. اول دفاع، بعدش احیاناً پیشرفت. مشرق زمین متوجه درخشش علمی و صنعتی و سیاسی ی غرب شد. اما ژاپن، عاقلانه تر و مدبرانه تر و با همت خاص مردم خودش، خودش را سریع کشید بالا. چین خودش را تا حدی کشید بالا. هند کشید بالا. اما ایران و افغانستان و عربستان و عراق و و اردن (همه نزدیک هم) نتوانستند بالا بیایند.


توجه کنید:
فرض کن شما 45 ساله هستی. و دیپلمه هستی. و دوستی داری همسن خودت است، و فوق دکترا دارد. خب سؤال می کنی چرا تو عقب مانده ای نسبت به دوستت. می خواهی جواب بدهی. می بینی عوامل مختلفی باعث پیشرفت دوست شما شده و عوامل مختلفی باعث پیشرف نکردن شما شده. شرق و غرب الان، و دوران نسبتاً موفق تمدن اسلامی و قرون وسطا در قرنهای سابق، مثل همین شما و دوست شما است. جهان غرب درخشش یونان باستان را داشت (البته ظاهراً یونان مرز بین شرق و غرب است) را داشت و خفتگی ی قرون وسطا را داشت (البته در قرون وسطا هم بوده فعالیتهایی، ولی کم بوده) و رنسانس و روشنگری و مدرنیسم و پست مدرنیسم و .... . شرق، ترکیبی از حکومتهای بزرگ امپراتوری را داشت (ایران، چین، ...) با میزانی مدنیت و میزانی آراء و اندیشه، سپس عقب افتاد، سپس بعضی نقاط شرق پیشرفت کرد و بعضی نقاطش عقب ماند.



ظاهراً شرط تقریباً لازم و کافی برای پیشرفت در هر موضوعی، چه علم چه هنر چه صنعت چه پژوهش، دو چیز است:

عقل و همت.


ببین همت می کنند، شاهان را سرنگون می کنند. همین همت اگر در مسیر علم باشد، خب منجر به پیشرفت علمی می شود.

همین غرب. تا اوایل قرن بیستم، این خبرها بود که پژوهشگرها نور چشم دولتمردان باشند؟ نه. دهها امضا جمع می کردند و به دولت می دادند تا یواش یواش دولت بودجه بدهد برای آزمایش و تحقیق.

و:

اگر اولین دلیل نباشد، آیا دهمین دلیل هم نیست، که یکی از دلایل عدم پیشرفت بعضی کشورها، استعمار و استثمار شدن است؟ فرانسه و بلژیک و آلمان و امریکا می رفتند معادن اورانیوم و طلا و الماس و ... آفریقا را، چنان که مِلک ِ باباشان است، استخراج می کردند و ملتشان را ثروتمند می کردند.

و:



غرب متفکرانش سیاست جهانی داشتند. نقشه داشتند. هدف داشتند. برنامه داشتند. امپراتوری ی عثمانی، اواخرش، دیگه چی بود؟ دارای فکر بود؟ دیگه جنگ صلیبی نبود که تعداد اسب و سرباز طرفین باشد. رقابت شرق و غرب، و اسلام و مسیحیت به عنوان دو دین تمدن ساز مهم، دیگه رقابتشان تعداد اسب و شمشیر و نیزه و سرباز نبود. کمر مشرق زمین شکست، وقتی فکرش و همتش و هدف داشتنش و برنامه داشتنش، عقب افتاد از غرب. بعضی عقب افتادگی ها، جبرانش دیگه به سادگی نیست.


با احترام.

فرزانه گفت...

سلام
در تشریح علت های عقب ماندگی انشاهای طولانی می توانیم بنویسیم اما دریغ اگر یک جمله از آنها به خود خودمان برگردد!

شورشگران گفت...

از رندی كاسته می شود زمانی كه مكیاولی را سیاست مدار بزرگی می دانی ..لیبرال دموكراتی را ولش ..
چرا كه .. امام خمینی كه بسیاری هنوز به او افتخار می كنند .. سیاست مكیاولی را دنبال كرد و خدعه نمود ..
بیخود هم نیست كه ایران و ایرانی جماعت در گود مكیاولی خویش مانده است ...هم به ماركس و نیچه ارادت دارد و هم به ماكیاولی .. هر دم از این گود زورگویی می رسد ..
« شیطان بلفطره « را كه بكار بردی .. همین سید های متدین می توانند راه پیشرفت ایران و ایرانی را هموار كنند و مصلح بلفطره باشند ..

هیوا گفت...

سلام.
چه نیکو می گوید آقای نراقی که ما بیایم حداقل دردهای خود را بشناسیم و از بازگویی آنها نترسیم و فرار نکنیم تا حداقل، گام اول ترقی را پیموده باشیم. ولی دریغا که هنوز بسیاری چشم بسته و دلخوش به گذشتگانند.

ققنوس خيس گفت...

خوب است كه چنين مقايسه اي را در پاراگراف دو انجام دادي. لايك.
من پنج شش ماه پيش نمي دونستم نظرت اينه !
"بحثي كه تو وبلاگ تازگي بود ... "

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلام علیکم.
من حد اقل سه کتاب دیدم. کتاب خاطرات عبدالرحیم جعفری (که سرباز بوده در شهریور 1320) و کتاب مرتضی زربخت و کتاب تیمسار یکرنگیان. در کتابشان شرحهایی از شهرویر بیست هست. متفرقه در نقاط مختلف ایران مقابله هایی شده بوده با ارتش انگلیس و روس. ولی ظاهراً امر از مقام شاه و فرمانده ی کل قوا، مقابله نکردن ارتش ایران با انگلیس و شوروی بوده.

توجه کنید که انگلیس و شوروی به خصوص در دوران فوق بحرانی ی جنگ جهانی ی دوم، تقریباً محال بود بی طرفی ی ایران را احترام بگذارند. پس من گمان می کنم ایران دو راه داشته:


جنگ تمام عیار با انگلیس «و» شوروی و تحمل تلفات بسیار زیاد

اجازه دادن به ورود نیروهای انگلیس و شوروی و تحمل کمترین تلفات و خروج انگلیس و شوروی از ایران بعد از مدتی

ناشناس گفت...

سلام
همان گونه که نوشته اید ماکیاول اندیشمند بزرگی بود که تاریخ سیاست و حکومت ها را فرموله کرد. به واقع ماکیاول به ما نشان داد که حاکمان چگونه حکومت کردند و از چه روش هایی استفاده کردند. گویا نوشته های او توصیفی است و نه تجویزی.
با شما در باره ی موضوع افتخار هم رای هستم. تمایز میان جنایت علیه دیگران و افتخارات چندان روشن نیست.
در بارهی علت تاریخی عقب ماندگی - سخن های فراوان گفته شده است. اما اینک دو چاه جمکران و چاه نفت است که به عقب ماندگی و استبداد منجر شده است.

زمانیان گفت...

مجددا سلام.
نظری دادم . اما از آن جا که هنوز با بلاگر نمی توانم کار کنم با عنوان ناشناس ارسال شد.
از این رو یک بار دیگر ان را ارسال می کنم:
همان گونه که نوشته اید ماکیاول اندیشمند بزرگی بود که تاریخ سیاست و حکومت ها را فرموله کرد. به واقع ماکیاول به ما نشان داد که حاکمان چگونه حکومت کردند و از چه روش هایی استفاده کردند. گویا نوشته های او توصیفی است و نه تجویزی.
با شما در باره ی موضوع افتخار هم رای هستم. تمایز میان جنایت علیه دیگران و افتخارات چندان روشن نیست.
در بارهی علت تاریخی عقب ماندگی - سخن های فراوان گفته شده است. اما اینک دو چاه جمکران و چاه نفت است که به عقب ماندگی و استبداد منجر شده است.

M. R گفت...

ممنون جناب زمانیان به حق فرمودید

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلام علیکم.
یک «علم» هست. یک «تاریخ علم» هست. هر کدامشان الان در خود غرب، دیسیپلینی مورد توجه هستند. تاریخ علم، خودش تخصص است. رشته ی تحصیلی است.
شما می پذیری که رنسانس غرب، با بازیافت و جذب علم یونان باستان و علم دوران اسلامی شروع شد، یا نه؟

بحث تاریخ علم، جایگزین بحث علم نیست. من قسمتی از تاریخ علم را گفتم. الان در غرب، در درس تاریخ علم، قاعدتاً تدریس می کنند و می خوانند که غرب صدها سال در «قرون وسطا» بوده که نسبتاً فاقد فعالیت علمی و صنعتی بوده. خب. آیا با تدریس و خواندن این قسمت از درس، علم و تکنولوژی ی فعلی ی غرب، از حرکت می ایستد؟ البته که نه. نمی ایستد و در حال جلو رفتن است. و این قسمت از کتابهای تاریخ علم هم، که تمدن اسلامی دورانی فعال و خلاق و اصیل از نظر علمی داشته، به خودی ی خود باعث ارتقای سطح علمی ی دانشگاه تهران و بغداد و کابل و استانبول و اسلام آباد و ریاض و الازهر نمی شود. نه. نمی شود. شما مطمئن باش من چنین گمان باطلی ندارم.

بنده گفتم:

«امروز و چند قرن است که مرکز ثقل علم (فیزیک و شیمی و ریاضی و زیست شناسی و نجوم و ...) در جهان، مغرب زمین است.»


شما حاضری بگوئی

«مرکز ثقل علم در جهان در دوران طلائی ی تمدن اسلام، سرزمینهای اسلامی بود»

حاضری بگوئی؟ ولو گفتنش هیچ لطمه ای به هیچ کجای دنیا نمی زند.

در بحث علم، خب اولویت با خود علم و روش علمی و تحقیق و ترجمه و مسائل مانند آنها است. بحث علم، با تاریخ پیش نمی رود. اما شما حتا در خود بحث تاریخ علم هم، گرایشی به پذیرفتن واقعیات تاریخ علم نداری.

آیا دیوید سی لیندبرگ باید بیاید با انصاف و آرامش و ادب و بی تعصبی، اثرپذیری ی غرب از تمدن اسلامی را به من و شمای ایرانی بگوید، و ما با او کلنجار برویم که ای آقای دیوید سی لیندبرگ در صد سال گذشته در ایران چند نفر مانند تارسکی داشتیم؟ لیندبرگ که نگفته است، کتاب نوشته تا در درس فیزیک مکانیک و فیزیک حرارت و فیزیک الکتریسیته تدریس شود. او کتاب نوشته تا در درس تاریخ علم تدریس و مطالعه شود.

آیا شما در من تعصب علمی می بینی؟
آیا های و هوی کردم؟ علم و کتل راه انداختم؟ آیا قبل از نقل سخنان دیوید سی لیندبرگ، نگفتم



امروز و چند قرن است که مرکز ثقل علم (فیزیک و شیمی و ریاضی و زیست شناسی و نجوم و ...) در جهان، مغرب زمین است



و قبلش نگفتم


دانشمندان و فیلسوفان تمدن اسلامی، شاگردی ی یونانیان را کردند


نگفتم؟ آیا با گفتنش، چیزی از من کم شد؟ خب چرا شما این ندازه سختت است بپذیری و بر زبان آوری که تمدن اسلامی و آثار و فعالیتهای علمی در تمدن اسلامی یکی از ریشه های رنسانس بوده و رنسانس ریشه ی روشنگری و روشنگری ریشه ی مدرنیته؟ آیا مدرنیته لطمه می خورد اگر چنین چیزی بگوئی؟

انصافاً، چه طور شما از «خوانده نشدن مقاله ات» دلخور شدی و مقاله ای نوشتی و امید داری که حق مقاله ی خوانده نشده ات ادا شود، اما انصاف است شما چشم بر چند قرن درخشان و طلائی ی تمدن اسلام که هم در دوران خودش اثر داشت هم بعدها یکی از ریشه های رنسانس (و رنسانس ریشه ی روشنگری و روشنگری ریشه ی مدرنیسم) ببندی و بسیار بکوشی آن را بر زبان نیاوری و طرح نکنی و خاطره بنامی اش و بیفایده بنامی اش؟

M. R گفت...

سلام
آقای سید محمدی بنده خاطره باز نیستم. من قصدم طرح پرسش است. در ضمن فکر کنم این سومین یا چهارمین بار است که می گویم رنسانس آن قدر که دوران روشنگری در پیشرفت غرب اثر داشته ندارد. رنسانس نهضتی ادبی هنری فرهنگی بود. روشنگری تحت تاثیر فلسفه ی دکارت(که هیچ ربطی به مشرق زمین ندارد) شروع شد. خرد منتقد و شکاک و پرسشگر.
فرجام منتقدان و پرسشگران در مشرق زمین چه بود؟ چیزی جز بر سر دار بردن؟
چرا یکی از دوستان که با کلیت بحث از اساس مخالف است جواب نداد چرا اکنون این قدر عقب مانده ایم؟
کامنت من در راستای پست شما بود و از شاگردی گفتم. من چه کار دارم به لیندبرگ؟ برای من این اولویت دارد و بایستی برای شما هم این پرسش اولویت داشته باشد که چرا عقب مانده ایم؟
دوران طلایی اسلام!؟ در فلات ایران اصلا دوران طلایی هم داشته ایم!؟ حالا یک پادشاه می آمده از روی هوا و هوس و...چند سکه طلا می داده به شاعری، کیمیاگری یا منجمی یا مترجمی. انگیزه ای می شده. کدامیک از آن اندیشمندان دوره ی به اصطلاح طلایی از «انسان» گفتند؟ از رنجش؟ کدامیک جرات انتقاد از وضع جامعه را داشتند؟ کدامیک شکاک و پرسشگر بودند؟ کدامیک چرخش در اندیشه ی بشری ایجاد کردند؟ چرا آن دوره ی طلایی دود شد و رفت هوا؟
شما صاحب اختیاری که جواب ندهی ولی این را هم بایستی بدانی که اولویت با این پرسش است که چرا عقب مانده ایم؟
راستی چرا؟

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلام علیکم.
خاطره باز نیستی؟
اتفاقاً شاید سخنان شما تداعی می کند خاطرخواه دکارت و ماکیاولی و روشنگری و مدرنیسم و غرب هستی و اشتیاق تحقیر و تمسخر مشرق زمین و تمدنهای کهن آن را داری.

اولویت با این پرسش است که چرا عقب مانده ایم؟ فرض کنیم چنین باشد. خب. آیا یعنی هیچ کدام ماها هیچ پرسش دیگر نباید طرح کنیم و هیچ حرف دیگر نباید بزنیم و باید نقل نکنیم که ما از نظر تاریخی دورانی درخشان داشته ایم؟ اولویت طرح پرسش «چرا عقب مانده ایم» به معنای بستن صحبتهای دیگر و سؤالات دیگر است؟

آیا خود دکارت و بزرگان دوران روشنگری، اولویت داده بودند به این که سؤال طرح کنند که «چرا عقب مانده ایم»؟ آیا در رنسانس اولویت به این بود که طرح کنند «چرا عقب مانده ایم؟» من منکر اهمیت این سؤال نیستم. به هیچ وجه. و اتفاقاً به نظر می رسد از زمان عباس میرزا، این سؤال، بحث شیرین محافل فکری و فرهنگی و علمی ی ما بوده!



ضمن احترام به جنبه های مثبت دکارت و اذعان به اهمیت او در فلسفه، خود دکارت حرفهایی شاخدار درباره ی کیهان شناسی می زده که تا مدتی قسمتهایی از اروپا تحت تأثیر و پیرو حرفهای عجیب غریب او درباره ی کیهان شناسی بوده. حالا دکارت و شکاکیت او (و شکاکیت کافکا و شکاکیت احتمالی ی جناب عالی) شده سلسله جنبان روشنی ی دنیای ما؟

شاید دکارت آغازگر گریز از شک معقول نداشتن و عقل انتقادی نداشتن و ذهن پرسشگر نداشتن اروپای قرون وسطا باشد، اما آیا شما واقعاً معتقدی و دلیلی و سندی داری، که مفهوم «خرد منتقد» و «شکاکیت» را دکارت به سپهر فکری ی اندیشمندان جهان وارد کرد؟


خب. چرا عقب ماندیم؟ یکی از دلایلش:
اجداد ما فهمیدند و عمل کردند که دود چراغ بخورند و آثار یونانیان را ترجمه و مطالعه و حک و اصلاح و تکمیل کنند. اما ما الان، به اندازه ی کافی، و دستگاهمندانه، همت نمی کنیم در استفاده کردن و آموختن علم نوین که در غرب هست. من مثل شما نیستم که دوران طلائی ی تمدن اسلام را با جملاتی مانند


حالا یک پادشاه می آمده از روی هوا و هوس و...چند سکه طلا می داده به شاعری، کیمیاگری یا منجمی یا مترجمی. انگیزه ای می شده


توصیف می کنی، و من هم بیایم علم نوین غرب را سوژه ی تمسخر و تحقیر خودم کنم. نه. علم نوین غرب باید مورد توجه ما باشد. و:



گریز از دیو کمسوادی و کم معلوماتی و استبداد وطنی و استعمار و استثمار بیگانگان، خیلی خیلی سخت است. توجه کنید چند عامل گفتم:
کمسوادی
کم معلوماتی
استبداد وطنی
استعمار و استثمار بیگانگان


باید سرعت و نیرو به درجه ای برسد گریز و فرار (و به تعبیر شما، بیرون جهیدن) از چنگال این دیو میسر شود. بحث روی کاغذ نیست. عمل است. آمریکای لاتین چند صد سال زیر یوغ اسپانیا و پرتغال و فرانسه بود. آفریقا به طرز وحشتناکی زیر یوغ اروپا و آمریکا بود. اکثر نقاط آسیا همین طور. جبران عقب ماندگی ی اروپائیان قرون وسطا، لزوماً راهش و راه حلش و مسیرش و امکانات مورد نیازش، با جبران عقب ماندگی ی ما در الان و قرون گذشته، یکسان نیست.

ستاریان گفت...

سلام نقل عین کامنت من در وبلاگ آقای سید محمدی که بحث تاریخ علم را پیش کشیده است:
سلام

اگر مقصود آقا محمد رضا و مخاطبش از طرح این سوال:

"چرا یکی از دوستان که با کلیت بحث از اساس مخالف است جواب نداد چرا اکنون این قدر عقب مانده ایم؟"

من هستم که باید عرض کنم این همه دلیل و حجت آورده ایم باز خود آقا محمد رضا چنین می فرماید:

" دوران طلایی اسلام!؟ در فلات ایران اصلا دوران طلایی هم داشته ایم!؟ حالا یک پادشاه می آمده از روی هوا و هوس و...چند سکه طلا می داده به شاعری، کیمیاگری یا منجمی یا مترجمی. انگیزه ای می شده. کدامیک از آن اندیشمندان دوره ی به اصطلاح طلایی از «انسان» گفتند؟ از رنجش؟ کدامیک جرات انتقاد از وضع جامعه را داشتند؟ کدامیک شکاک و پرسشگر بودند؟ کدامیک چرخش در اندیشه ی بشری ایجاد کردند؟ چرا آن دوره ی طلایی دود شد و رفت هوا؟ "

آخر با این طرز تفکر چطور وقتی اصلا ماجرا برایش یه اثبات نرسیده است می خواهد به فرع برسد.
اصل این است که اگر ما پیشرفته نبودیم پس چرا خود او به طرح این سوال پرداخته است که علت عقب افتادگی ما چیست؟ یا ما روزی جلو بودیم و امروز عقب افتاده ایم و یا اصلا از اول طی هزاران سال گذشته عقب بوده ایم . خب علتش را باید برویم از پدران غارنشین شروع کنیم بیاییم جلو و یا سر فصلی از تاریخ را که ما هم جلو بوده ایم و از یک زمانی به عللی عقب افتاده ایم . وقتی صورت مسئله این شد می شود پاسخ داد که چه شده است و چرا امروز ما در این نقطه ایستاده ایم؟

من یکی از دلایل عقب ماندگی مان را همین وادادگی در مقابل غرب می دانم و اگر گوش شنوایی باشد ثابت هم می کنم که چنین است. اما چه کنم که گوش شنوایی نیست و هر چه بگوییم به هدف نمی نشیند و البته در مقابلش هم لااقل به همان مغرضین تاریخ نویسی غرب هم استناد نمی کنند تا ما بدانیم این طرز فکر در ذهن ایشان از کجا شکل گرفته و از کجا به چنین اعتقادی رسیده اند!!

M. R گفت...

سلام
به سید عباس:
* اصول منطق در بحث و گفتگو ایجاب می کند که انگیزه خوانی و روانشناسی نکنیم در اذهان دیگران، دست به پیش بینی نزنیم و نانوشته خوانی و نادیده بینی نکنیم.
* گویا شما هم دچار این معضل هستی که اگر کسی اسمی از شخصی برد حتما خاطرخواه چشم و ابرویش است. نمی دانم شاید اینطور باشد. مگر من گفتم که کسی پرسش دیگری طرح نکند؟ شما بنده را با حسین شریعتمداری اشتباه گرفته اید لابد. بحث را بدین منوال پیش بردن جالب نیست. دوستانه و صمیمانه عرض می کنم. بیشتر شبیه الک دولک می شود تا گفتگو.
* بله از دوران عباس میرزا این پرسش مطرح بوده اما بیشتر به جنبه ی ابزاری نگریسته شده تا افکاری. بنده نظرات سیدجواد طباطبایی را که مطالعه کردم متوجه شدم منسجم تر به این بحث پرداخته تا دیگران. البته اساتید بهتر می دانند.
* دکارت فیلسوف بوده حالا حرفهایی هم درباره ی کیهان شناسی زده. معصوم که نبوده...! لایب نیتز و پاسکال از آن سمت و امثال ملاصدرا و ملاهادی سبزواری هم از این سمت. دری وری هم گفته اند. ببنیم به کدامیک از حرفهایشان الان اهمیت داده می شود.
* بین آن اجداد ما که فهمیدند و ما... فاصله ای طولانی ست. صدها سال. در ضمن انها که فهمیده بودند به هر دلیلی نتوانستند فهم و دانش خود را گسترش بدهند. شاید شما بگویی دلیلش استعمار بوده. اما استعمار مربوط به قرون جدید است. من می گویم یکی از دلایلش این بوده که روحیه ی ایرانی (مشرقی) نیاز نداشته پیشرفت کند. فراغتی و گوشه چمنی و شرابی و معشوقی و امن و اسایشی برایش کافی بوده. دلش نمی خواسته ببیند مثلا گیاهان چگونه رشد می کنند یا زمین چه شکلی ست یا...
* فرصت کردید کتابهای سید جواد طباطبایی را بخوانید. آدم زحمت کشیده و متفکر صاحب سبکی ست. کمی تندمزاج است اما نظریه پردازی ست که امثالش در سرزمین ما بسیار معدود است.

ستاریان گفت...

نقل عین کامنت من برای آقای سید محمدی که بی ارتباط با بحث نیست:

سلام
قبلا با یکی از دوستان همفکر ایشان بحثی داشتیم که اعتقادی داشت شبیه به همین طرز فکر من جوابم به ام چنین بود:

او پرسیده بود دانشمندان اسلامی کجا زمین مرکز بودن را ابطال کردند؟

اجازه بدهید تقسیم بندی تاریخ بشر را به آن نحو که در غرب مرسوم است ذکر کنم و بعد جواب بگویم:
تقسیم بندی دوره های تاریخی را اینگونه نوشته اند:
الف – 1. دوران پیش از تاریخ
الف – 2 . دوران تاریخی
ب – 1 . عصر سنگ
ب – 2 . عصر فلز
پ – 1 . دوران شکار و گرد آوردن غذا ( از 1.5 میلیون سال تا 10000 سال پیش از میلاد)
پ – 2 . دوران کشاورزی و اهلی کردن جانوران ( از 10000تا 7000 سال پیش از میلاد)
پ – 3 . دوران زندگی در دهکده های اولیه ( از 7000 تا 3500 سال پیش از میلاد)
پ – 4 . دوران شهر نشینی و تشکیل حکومتهای اولیه ( از 3500 تا 3000 سال پیش از میلاد)
پ – 5 . شکوفایی شهر نشینی و رشد آیین های بزرگ ( از 3000 تا 700 سال پیش )
پ – 6 . دوران امپراطوری های بزرگ و ارتباطات گسترده بین المللی ( 700 سال پیش از میلاد تا 1400 میلادی)
پ – 7 . دوران اکتشافات جغرافیایی و گسترش فن دریانوردی و رنسانس ( 1400 تا 1600 میلادی)
پ – 8 . دوران رشد روز افزون فن آوری و تحول علوم پایه ( 1600 تا 1960 میلادی )
پ – 9 . دوران فن آوری صنعتی و الکترونیکی ( 1960 تا کنون)
جواب سوال ایشان این است که به کسانی که در حوالی سالهای 1600 زندگی می کرده اند خرده بگیریم که مثلا چرا برای محاسبات خود از کامپیوتر استفاده نمی کردند و به به انها که در عصر فلز می زیسته اند ایراد بگیریم که چرا با قاشق غذا نمی خوردند و به اجداد شکارچی خود بگوییم چرا به جای شکار دامداری و کشاورزی نمی کردند.
عزیز من قافله ی علم بشر قافله ای در حرکت بوده و قبلی آنچه یافته به بعدی داده است . توش و توان دانشمندان اندازه ای دارد و محذوراتی مانع از دستیابی به مقدورات نسل بعدی بوده است . این چه کاری عبث و بیهوده ای است که بزرگترین دانشمندان متعلق به عصری را به دلیل یافته های نسلهای بعدی ، نادیده بگیریم و یا مواخذه کنیم و یا کوچک بشماریم ؛ فقط به این دلیل که خودشان نتوانسته اند به چیزی که بعدی ها رسیده اند برسند و با وجود اطلاع از بهره بردن نسل بعدی از دانشمندان نسلهای قبل ، آنها را موجودی عجیب الخلقه که قادر بوده اند ،بدون حمام رفتن و با داشتن شپش به اختراعات و اکتشافات بزرگ دست یابند ، بشناسیم!

(قضیه شپش هم این است:
بعد از اخراج مسلمانان از اسپانیا پادشاه این کشور دستور می دهد چون حمام کردن از عادات روزانه ی مسلمانان بوده و در خانه های خود حمام داشته اند از این پس حمام کردن و داشتن حمام در خانه ممنوع است! نتیجه اینکار ، شپش دار شدن اسپانیولی ها بود. )

ستاریان گفت...

سلام
به دایره المعارف یزرگ اسلامی مراجعه کنید و اسامی و فعلیتهای پدران ما را در انجا بخوانید
ببینیند این یکی دو نفر که به چمن می رفتند و به صحرا چطور ذکر اسامی و فعالیتهای جزیی آنها تاکنون به هفده جلد رسیده است و همچنان ادامه دارد!؟
http://mouood.org/content/view/5891/3/

همچنین یک نگاهی هم به این مقاله ؛http://mouood.org/content/view/5891/3/
با عنوان :
اسلام ستیزی غرب، استشراق و مستشرقین
بیندازید که در قسمتی چنین نوشته است:
• مراحل استشراق

به هرحال: بعضی از پژهشگران برای استشراق چهار مرحله ترسیم کرده اند:
1. مرحله استشراق مذهبی و رابطه آن با تبشیر
2. مرحله نظامی و آثار جنگ های صلیبی بر استشراق
3. مرحله سیاسی – استعماری برای استشراق
4. و مرحله چهارم ، پدیده استشراق علمی و آکادمیک؟!.

مرحله اول پس از کشف ثروت عظیم علمی مسلمانان در قرن 12 میلادی، در «اندلس» از سوی اروپائیان آغاز شد که همین آگاهی، باعث یورش مستشرقین به اندلس بویژه« قرطبه» و« اشبیلیه» گردید که به سرعت فرضیه ها و افکار و آثار علمی را از مسلمانان دریافتند و حتی به ترجمه قرآن به زبان های اروپایی پرداختند و سپس به بررسی احوال و اوضاع کشورهای اسلامی و مسلمانان اقدام نمودند و همین شناخت، انگیزه ای شد که مبشران هم مستقیماً به میدان آیند و با همکاری مستشرقی به فتنه انگیزی در بین مسلمانان بپردازند و در واقع آنها برای انتقام گیری از فتوحات مسلمانان، با هرگونه وسیله ای حتی غیر انسانی و ضداخلاقی، به اسلام ستیزی پرداختند و همین امر مقدمه آغاز« جنگ های صلیبی» بود.

مرحله دوم که استشراق نظامی بود با جنگ های صلیبی شروع می شود که در این مرحله تبشیر نیز نقش اساسی داشت و چون سرانجام از راه استمرار جنگ نتیجه ای را پیش بینی نمی کردند به دستور پاپ انوست چهارم در 1248 م کرسی« بررسی های عربی – اسلامی» در دانشگاه «پاریس» تأسیس شد و سپس مجلس عالی مبشرین در 1250 م« مدرسه عالی آموزش زبان عربی و اسلام شناسی» را پی نهاد که گروهی از مستشرقین و مبشرین را برای مأموریت های ویژه آموزش داد و تربیت کرد.

در این دوران ضمن از بین بردن و آتش زدن کتاب های خطی و آثار اسلامی در اسپانیا ، به جمع آوری بعضی از آثار علمی اسلامی نیز اقدام نمودند تا از آنها استفاده کنند، ولی همچنان در سرکوب مسلمانان، به هر نحوی که مقدور بود کوشا بودند و در واقع در این مرحله همکاری همه جانبه نیروهای نظامی با گروه های تبشیری نقش ویژه ای در سلطه تدریجی استعمار غربی بر پلا د اسلامی آفریقا و گسترش اسلام ستیزی داشت.

در مرحله سوم و پس از قتل عام های مسلمانان در« اندلس» و «جنگ های صلیبی»، استشراق سیاسی آغاز می شود... در این دوران مستشرقین و مبشرین منابع اصیل و معتبری دراختیار داشتند و با ترجمه آنها ضمن پیشبرد هدف های علمی خود، به تأسیس جمعیت ها و سازمان های وسیع سیاسی و جاسوسی در اروپا اقدام کردند که نتیجه این مرحله، نفوذ تدریجی سیاسی - نظامی در بلاد آفریقا و آسیا بود... .

متأسفانه پدران روحانی! و سازمان های کلیسائی، در این مرحله نیز دربست در اختیار حاکمیت های غربی بودند و تا توان داشتند به اسلام ستیزی همه جانبه دامن زدند. «لورانس براون» مبشر معروف در یک سخنرانی هدف نهائی تبشیر را برای اروپائیان چنین تشریح می کند: «اگر مسلمانان بتواند در یک امپراطوری عربی - اسلامی متحد شوند، لعنتی! برای دنیا و خطری برای همة ما خواهند بود، اما اگر ما آنها را متفرق سازیم، در آن صورت دیگر تاثیر و ارزشی نخواهند داشت..."

ستاریان گفت...

از این جا می توان علت پیدایش دولت های کوچک اسلامی و شرقی مستعمره شدة اروپائی ها: فرانسه، ایتالیا، انگلیس، پرتغال، آلمان و دیگران را به دست آورد. در این دوره باز تبشیر در خدمت استعمار است و به قول «جواهر لعل نهرو» - شخصیت فقید هندی - در کتاب «تاریخ جهان» نخست پدران روحانی یا کتاب مقدس وارد شدند و سپس نیروهای نظامی غربی سرازیر گشتند. در مرحله چهارم که« استشراق علمی»یا« اسلام پژوهی»؟ شروع می شود، باز نمی توان گفت که همه مستشرقین در پژوهش های خود هدف تحقیق علمی - تاریخی داشته اند، ولی می توان پذیرفت که بعضی از آنها در بیان حقیقت صادق بوده اند و اگر دچار اشتباهی شده اند ناشی از جهل و عدم شناخت کامل از اسلام و مسلمانان و ندانستن زبان ملت های شرقی و اسلامی بوده است. پس بطور کلی می توان گفت که از یک قرن پیش، استشراق علمی در همه کشورهای غربی از جمله: فرانسه، ایتالیا، انگلستان، آلمان، اتریش، اسپانیا، هلند، روسیه و آمریکا آغاز شد و در این مرحله مستشرقین علاوه بر بررسی اوضاع گونه گون بلاد شرقی، به تحقیق و بررسی کتاب های خطی جمع آوری شده از جهان اسلام و شرق نیز پرداختند... و بعضی از آن کتاب ها را با تحقیق ستودنی منتشر ساختند و بقیه را هم نوعاً فهرست نویسی کرده و به کتابخانه های اروپائی سپردند... و بی شک به نوبه خود در معرفی اسلام و شرق گام های مثبتی برداشتند.

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلام علیکم.
در گفت و گوی ذیل
http://aknun.blogsky.com/1389/07/04/post-42/
شرکت کنید.
نظرتان را درباره ی سخنان طلبه ی بزرگوار امیرمهدی بگوئید.

ستاریان گفت...

آدرس دایره المعارف بزرگ اسلامی اشتباه ثبت شده و درستش این است:
http://www.cgie.org.ir/debaf.asp?id=121

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلام علیکم.
انگیزه خوانی نیست. وقتی فردی عکس کافکا و پوپر را به جای عکس شخص خودش بگذارد در لوگوی وبلاگش و تکیه کلامش هنگام تمجید و تحسین، نام دانشمندان و فیلسوفان غرب باشد، و برای دستمایه ی تمسخر کردن، تکیه کلامش دانشمندانی مانند ملاصدرا و ملاهادی سبزواری باشد، به گمانم انگیزه خوانی و الک دولک بازی نیست.
اگر فردی بی حب و بغض مقالات و کامنتهای شما را بخواند، ظاهراً سخت نیست متوجه غربگرا بودن شما و دافعه ی اکید شما نسبت به شرق و اسلام شود. در حالی که به نظر من، بحث تاریخی، بحث عقیدتی نیست.

آیا به نظر شما پیشرفت کردن اروپا به دلیل پرسشگر بودن و شکاکیت و خرد منتقد بوده؟
آیا راه حل شما برای پیشرفت کردن ایران، پرسشگر بودن و شکاکیت و خرد منتقد است؟

آیا شما گمان می کنی شخص خود شما اگر احیاناً شکاکیت و خرد منتقد و پرسشگری را از دکارت و کافکا (و چیزهایی را احیاناً از ماکیاولی) آموخته ای و سرمش خود قرار داده ای، شما پیشرفت کرده ای؟ ببخشید. این چه شکاکیت و خرد منتقد و پرسشگری در شخص شما است که شما حتا مسائل تاریخی که در حد مسلّمات است به بهانه های مختلف (مثلاً بهانه ی این که «اولویت ما طرح سؤال چرا ما عقب مانده هستیم» است) کنار می زنی و انکار می کنی؟

آیا شکاکیت و پرسشگری و خرد منتقد شما را رهنمون شده به این که تکیه کلامت جز اندیشمندان تاریخ گذشته و کنونی ی غرب نباشد؟

ناشناس گفت...

احمدی نژاد عامل انگلیس هاست
يك كارشناس انگليسي تاكيد كرد: آمريكا مطمئنا و بطور صد در صد در به وجود آوردن حادثه 11 سپتامبر دخالت داشته است.
"پيتر آير" كارشناس ارشد مسائل خاورميانه كه تجربه‌اي طولاني در صنعت حمل و نقل هوايي نيز دارد، گفت: شواهد و قرائن زيادي وجود دارد كه نشان مي‌دهد حوادث 11 سپتامبر عملياتي ساختگي و هماهنگ شده ميان سازمان‌هاي اطلاعاتي آمريكا و اسراييل بوده است.
وي معتقد است: براساس تجارب و تحقيقات موجود در بخش صنعت هوانوردي با قاطعيت مي‌توانم بگويم كه هيچ هواپيمايي نمي‌تواند با برخورد به ساختمان بزرگ و قويي مثل برج‌هاي مركز تجارت جهاني باعث فرو ريختن آنها شود. نوع فرو ريختن برج‌هاي دوقلو و بويژه تخريب كامل طبقات زيرين آنها نشان مي‌دهد كه انفجارهاي داخلي و در پايه‌هاي ساختمان‌ها باعث ويراني كامل آنها شده است، نه برخورد هواپيما به طبقات بالاي آنها.
"آير" افزود: به نظر مي‌رسد چيزي شبيه موشك و انفجارهاي كنترل شده داخلي دو برج تجارت جهاني را دقيقا در محل استقرار خود فرو ريخته است. از سوي ديگر كوبيدن هواپيماهاي مسافري به برج‌هاي دوقلو آن هم با آن دقت بالا نياز به خلبان‌هاي بسيار ماهري دارد در حالي كه بر اساس اعلام خود مقامات آمريكايي هواپيماربايان فقط دوره‌هاي آموزشي كوتاهي را با برخي هواپيماهاي كوچك تفريحي ديده بودند.
اين كارشناس انگليسي گفت: من هم معتقدم كه بايد يك تحقيق كامل و مستقل درباره اين حادثه انجام شود اما عمده‌ترين نگراني موجود اين است كه چنين تحقيقي تا چه حد مي‌تواند به طور مستقل انجام شود. من صد در صد معتقدم كه خود آمريكا در پشت اين عمليات ساختگي قرار داشته است همانطور كه شك و ترديدهاي زيادي درباره ديگر حوادث به اصطلاح تروريستي نظير حمله به ناو "يو اس اس كول"، حادثه بمب‌گذاري در ميدان تايمز نيويورك، حادثه تلاش يك جوان نيجريه‌اي براي انفجار هواپيماي آمريكايي بر فراز ديترويت آمريكا و حتي حادثه اخير غرق شدن يك ناو كره جنوبي وجود دارد.
وي گفت: موضوع اصلي تلاش براي تحقق نظم نوين جهاني مورد نظر آمريكا و تسلط بر مسائل مهم ژئو پوليتك است تا قدرتهاي امپرياليستي بتوانند همچنان كنترل منابع طبيعي و بازارهاي اقتصادي جهان را در اختيار داشته باشند. اين هدف مهم در پشت حوادث بالكان، جنگ كويت، جنگ عراق، افغانستان، غزه، يمن و سومالي نيز قابل مشاهده است.

farzad گفت...

سلام.
می توان ضمن پذیرش عقبماندگیهای مان به داشته ها و اندوخته های مثمر ثمرمان نیز یباندیشیم. یکسره نادرست که نبوده ایم. بوده ایم؟

ميله بدون پرچم گفت...

سلام
علاوه بر عللي كه ذكر كرديد جهت عقب ماندگي يك نكته اي هم به ذهن من مي رسه و اون هم بهشت موعود است! بهشت موعود ما جايي است كه ما دراز مي كشيم غذا مياد جلوي دهانمان و دستمان را دراز مي كنيم بهترين ميوه ها مياد توي دستمان و نهايت كالري كه مصرف مي كنيم جهت عمل جنسي مكرر است و الي آخر!طبيعتاٌ از كساني كه چنين تصوير ذهني ايده آلي در نظرشان هست نبايد انتظار كار و تلاش و... داشته باشيم.

حسين گفت...

بحث به جا و درستي رو مطرح كردي... باهات موافقم
اما د رمورد چرايي عقب ماندگي مان: اين شايد علل مختلف و بي شماري داشته باشه كه هر كدوم به تنهايي تونستن موثر باشن و تركيبشون هم اثري قابل توجه داشته... اين علل هم بيشتر به خودمون بر مي گرده و به خلق و خوي جمعي ما كه اگه بخاهي بشماريش سر به فلك ميذاره... اما كاش نفت نداشتيم

... گفت...

از این بحث و جدل کردن ها سر اینکه باید افتخار کرد یا نکرد، بگذریم؛ که تو جامعه مجازی ایران همیشه بحث و جدل یا بهتر بگم، جنگ و دعواست. یکی میگه باید راست باشه، اون یکی هم خودش جر میده که بگه نه اشتباه میکن و من درست میگم و باید چپ باشه.
با احترام به و عذر خواهی از صاحب وبلاگ، به نظرم اینجا هم همینطوری شده.
خودمو درگیر این دعوا نمیکنم.
اما نظر خودم:
هم می تونم نویسنده پست رو درک کنم و هم کسایی که میگن "چرا که نه؟ به از تبار کوروش کبیر بودن افتخار کنیم."
به شخصه،
اون جان کلام، منطق ات، درباره افتخار رو بیشتر قبول دارم.
(اگه جان کلامت در این باره همون چیزی باشه که فکر میکنم)

به بی ارزش بودن ذات عمل "احساس افتخار داشتن"؛
در شرایطی که "افتخار کردن" باعث سوختن "سعادت" بشه، افتخار کردن در معنا حماقت کردنه. (حتی افتخار کردن به چیزی که مایه افتخاره.!!)؛
یا برای اینکه کاستی ها و نقص ها رو بپوشونیم، از موفقیت های کوچک و حتی افتخارات، افتخار بزرگ بسازیم. واقعاً این افتخار، افتخار کردن داره؟

آره.
می تونیم این چیزها رو در نظر نگیریم .
آره.
تو این شرایطه که می بینی بالای یه وبلاگ، با یه فونت درشت نوشته شده:
"از سال 81 وبلاگ می نویسم و جزو نسل اول وبلاگ نویس ها در ایران"
یا تیم ملی والیبال کشور، بازی ها رو می بازه و حذف میشه ولی میگن افتخار آفرینان. چون مقابل ایتالیا نامی سه دست خوردیم و دو دست زدیم و این افتخار بزررررررررگیه!!!!
یا به ایرانی بودن! افتخار کنی ولی تو همین وطن و خاک و ایران، وقتی یه کلمه میگی :آزادی، با مشت و لگد میزن تو دهنت، بعد می برنت زندان، میکنن ت.
.

اويس گفت...

لايك :)

دست خیال گفت...

سلام و پوزش که مدتی است از خواندن مطالب خوبت عقب مانده ام.
***
به نظر من هم فرهنگ صوفی گرایانه یکی از بزرگترین عوامل بدبختی ما بود که هنوز هم به وفور دیده می شود.