۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

نقش غلط مبین که همان لوح ِ ساده ایم



می گویند حافظ عارف بوده، اهل راز بوده، و مراد از «می» که در اشعار شاعر بسی بسیار بوده، می ِ انگوری نبوده، بلکه چیزهایی دیگر بوده که البته در حیطه ی فهم و ادراک و سواد نگارنده نمی گنجد.
می گویند چون حافظ گفته قرآن را در چارده روایت می خوانده پس نباید شرابخوار بوده باشد. جمع این دو را جمع دو امر متناقض نامیده اند. حال چگونه؟ بر نگارنده معلوم نیست.
شاعر خودش اما در یک تک بیت تکلیف را روشن نموده. قضاوت با شما:

ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم // یا جام ِ باده، یا قصه کوتاه

حال قواعد هرمنوتیک و تاویل و تفسیر این بیت و مرگ مولف و تفسیر افق های متن و نقد متن در خارج از زمینه و... هر چه باشد انگار خودش دارد فریاد می کشد که... اصلا تا به حال به این زیبایی شاعری می را تصویر کرده؟

باده ی گلرنگ ِ تلخ ِ تیز ِ خوشخوار ِ سبک // نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام

در می گذریم از ابیات خیام و چند شاعر دیگر و از معشوق چارده ساله و مغبچه و شاهد بازی و ... در ادبیات آن دوره چشم پوشی می کنیم. روی خوش و موی دلکش و چشم مست و می صاف و بیغش را لابد رندان ِ حق پرست در چیزهای دیگر می جویند. باری قصه کوتاه، بخت بسی نامراد است.

۲۷ نظر:

آی سودا گفت...

سلام
فکر می کنم بیشتر شراب شناس بوده. چون بقدری قشنگ حالت می را توصیف می کنه. ... خودمانیم خدایی اگر کسی اهل نباشه چطوری به این قشنگی وصف می کنه...
حالا بگذریم . خورده نوش جان . ولی من هنوز در فکر اون شاهد !!! هستم.

نجات بهرامی گفت...

فقیهان و قشری اندیشان بعد از اینکه از تکفیر و تنبیه امثال حافظ به نتیجه ای نرسیدند ، دست به تحریف و مصادره به مطلوب کردن افکار و اندیشه های آنها زدند. عده ای نیز با نیت خیر و با توجه به فضای مذهبی جامعه سعی در حفظ این آثار از گزند متعصبان داشته اند . دراین میان کسی چون مطهری حافظ را از روی زمین جدا می کند و به آسمانها می برد و در کتابش " عرفان حافظ " سخن ادیبان زبده را به تمسخر می گیرد . اما واقعیت ساده همین است که اشاره کرده ای محمد رضای عزیز . رفت و آمد حافظ به دربار حاکمان شیراز و نگاهی به زندگی او برای اثبات " انسان عادی بودن " حافظ کافی است .

حامد گفت...

وقتی دیدی کسی یا چیزی طرفدار زیاد داره ، بگو این با ماست .
اونا که دیگه نیستن ، چهار نفر میاریم میگیم عالم به شعر و عرفان و ... هستن ، اونها هم میگن این می اون می نبوده .

درخت ابدی گفت...

من سکوت می کنم:)

نيكادل گفت...

يا جام باده
يا قصه كوتاه :-)

نفیسه گفت...

خیلی هم مهم نیست که حالا این شراب بوده یا نبوده، مهم اینه که از خوندن شعرش هرکس برداشت خاص خودش را داره. مهم اینه که حافظ بعد از قرنها هنوز ماندگار مانده و هنوز هم همه ایرانیها در همه نسلها او را می شناسند و از شعرهایش لذت می برند.

راستی سادگی من با سادگی تو فرق داره...

نيكادل گفت...

اين رو براي اميد هم نوشتم:
خدا را كم نشين با خرقه پوشان
رخ از رندان بى سامان مپوشان
تو نازك طبعى و طاقت نيارى
گرانيهاى مشتى دلق پوشان
درين خرقه بسى آلودگى هست
خوشا وقت قباى مى فروشان
درين صوفى وشان دردى نديدم
كه صافى باد عيش درد نوشان
بيا وز غبن اين سالوسيان بين
صراحى خوندل و بربط خروشان

زمانیان گفت...

سلام
بدون حافظ و مولوی ، چگونه می شد این فضا را تحمل کرد؟ و بدون موسیقی چگونه می توان زیست؟
غزالی و مولوی معتقد بوده اند که کار شراب این است که هر درون افراد را بر آفتاب می افکند و "آن گونه که هست" را تشدید می کند. یعنی شراب من را "من"تر می کند. اگر خوب باشم خوب تر و اگر بد باشم بدتر. و از این رو شراب را حرام کرده اند که درون اکثر آدمیان چندان زیبا نیست:
از مثنوى معنوى :
باده نى در هر سرى شر مى كند
آنچنان را آنچنان تر مى كند
گر بود عاقل ، نكوتر مى شود
ور بود بد خوى ، بدتر مى شود
ليك ، چون اغلب بدند و بد پسند
بر همه مى را محرم كرده اند
حكم غالب راست ، چون اغلب بدند
تيغ را از دست رهزن بستدند

این شیوه از حکم هم در باره ی موسیقی هم گفته شده است. برخی گفته اند ببینید که موسیقی با احوال شما چه می کند. گویا موسقیقی هم "آنچنان را آنچنان تر می کند".
فارغ از این که چنین حکمی درست یا نادرست است اما جالب است زیرا گویا حکم فقهی را نیز فردی می کند و هر حکمی بنا بر اثر آن بر افراد، مورد ارزیابی قرار می گیرد

ندا گفت...

درود
در خوردنش شک ندارم، اندر درایت توجیه کنندگان نخوردنش مشکوکم!

farzad گفت...

سلام. حالا اگر خورده باشه چه اتفاقی واسه ما می افته؟ فرضن طرف مقابل اشتباه بگه حال ما چه فرقی میکنه؟

ابراهیم گفت...

من و انکار شراب این چه حکایت باشد؟/ غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد!
(حافظ)
این مهم نیست که حافظ می نوشیده یا نه، مهم این است که برای القای عقیده‌ی خود پشت شعر و نام حافظ پنهان نشویم و قواعد هرمنوتیک را به بازی نگیریم.
به قول هدایت، اگر عارفان راست می‌گویند، پس چرا برای توصیف حالات آنچنانی خود، فقط از اصطلاحاتی چون می و شاهد و .. استفاده کردند؟!
توصیه می‌کنم داستان "مردی که نفسش را کشت" از هدایت را بخوانید. به ویژه پیران و پی‌روان عرصه‌ی طریقت ;)

جواد خراسانی گفت...

سلام،
باز یک طرفه رفته اید،و مصادره به مطلوب نموده اید. چشم به خیلی از ابیات بسته اید. آنچه را دوست داشته اید دیده اید. تکلیف چند سده مناقشه را با یک تک بیت روشن نموده اید!؟

M. R گفت...

آقای خراسانی شما صد بیت دو بیت یک بیت بگو خلاف همین ابیات

جواد خراسانی گفت...

سلام، در وبلاگ جناب علایی روده درازی کرده ام.

ققنوس خیس گفت...

این قصه گویا کوتاه شدنی نیست !
به نظرم نیازی نیست که این مسئله حتمن حل بشه ولی حدس من هم همون حرفیه که تو زدی

ميله بدون پرچم گفت...

سلام
عشق بازي و جواني و شراب لعل فام
مجلس انس و حريف همدم و شرب مدام
ساقي شكر دهان و مطرب شيرين سخن
همنشيني نيك كردار و نديمي نيكنام
شاهدي از لطف و پاكي رشك آب زندگي
دلبري در حسن و خوبي غيرت ماه تمام
....
باده گلرنگ تلخ تيز خوشخوار سبك
نقلش از لعل نگار و نقلش از ياقوت خام
غمزه ساقي به يغماي خرد آهخته تيغ
زلف جانان از براي صيد دل گسترده دام
نكته داني بذله گو چون حافظ شيرين سخن
بخشش آموزي جهان افروز چون حاجي قوام
هر كه اين عشرت نخواهد خوشدلي بر وي تباه
و آنكه اين مجلس نجويد زندگي بر وي حرام

فرزانه گفت...

سلام
آقاي نجات بهرامي اصل ماجرا را گفته اند و خودت با همين تيتر فوق العاده ات

خواجه خود مي گويد :
مهل كه روز وفاتم به خاك بسپارند
مرا به ميكده بر در خم شراب انداز

اين بيت غير از تعلق خاطر و احساس او به شراب چه معني ديگري دارد ؟

اما ذهن كه بيمار باشد تصوير بيماريش را در همه جا خواهد ديد .

نوید گفت...

غیر ممکن است کسی بی تجربه چیزی آنرا چنین ملموس وصف کند
بعد هم خودش توصیه کرده پنهان باده خورید که تعزیر میکنند. لااقل حتا اگر نمی خورده حرمتی هم برایش قایل نبوده

محسن صالحی گفت...

الله اعلم...
به نظر من این مساله اینقدر مهم نیست که روش این همه بحث بشه.

روشنك گفت...

سياه و سفيد ديدن و جنبه قهرماني و تقدس براي آدمهاي خاكي قائل شدن همه ناشي از ضعف و نقص آنيست كه نمي تواند يا نمي خواهد واقعيت را همانگونه كه هست بپذيرد با همه آنچه كه هست .. گويي اميد به زندگي در بسياري بدون آفرينش چنين موجودات موهوم و مافوق بشري نابود مي شود ..

محمد سرابی گفت...

راستش من فکر میکنم این چیزایی که توی شعر ها اومده منظور خود جنسه

مرد مختصر گفت...

نیک نوشتی. و یک نکته دیگه. بالاخره طرف باید دیده باشه که بتونه بنویسه. آخه مگر طرف چقدر میتونسته تخیل کنه؟ این جمله خودم رو دوست دارم: ما از ابوالبشر تا الان آدمیم. آدم. انسان با تمام ویژگی های انسانی اش. آدمممممممممممممممم.

مرد مختصر.

هادی طباطبایی گفت...

استاد یثربی بارها گفته بود که ایرانیان بر همه چیز حکم غلو امیز آن را بار می کنند .در باب شعر هم کوچکترین اشاره ای را به وادی عرفان می کشند و خاتم العرفا را بر شاعران اطلاق می کنند .در حالی که بسیاری از این حضرات بویی از عرفان هم نبرده اند .در باب حافظ اما نمی توان به صراحت سخن گفت و یقینا او را شراب خوار و یا مبرا از این امر دانست.اشعار او نمی تواند این تناقض را بر ما حل کند.شاید تاریخچه ی زندگانی او و زمانه ای که در آن می زیسته راهگشا تر به مقصود باشد.

برزین گفت...

سلام
هر کار بکنند و هر جوری بخواهند حافظ را انسانی عارف و عاشق معرفی کنند که عشقش عشق حقیقی بوده و مجازی نبوده و .... اما نمی دانند با این موضع حافظ چکار کنند که حافظ شدیدا مخالف حاکمیت دین در عرصه اجتماع بود چون به باور او باعث گسترش ریا و تزویر می شد حافظ بیش از هر کس دیگر بر این موضوع تاخته است . با این چکار می کنند :
در میخانه ببستند خدایا مپسند
که در خانه تزویر و ریا بگشایند

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلام علیکم.
گمان می کنم اگر از شعار و ادعا و قصه و سینه زدن و ... دست برداریم، هم معلوم می شود حافظ همه جا می و ابرو و شراب و معشوق را به معنای ظاهری به کار نبرده، مثلاً در


در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

خم ابروی معشوق مراد نیست، و این را اهل فن می فهمند.

هم معلوم می شود حافظ همه جا می و ابرو و شراب و معشوق را به معنای استعاری به کار نبرده، مانند تعداد قابل توجهی از ابیات حافظ.


بنده با عزیزان موافق نیستم مایی که شناختمان از حافظ عمدتاً بر اساس اشعار او است، و نه منابع دیگر، بگوییم حافظ در اعلی درجه از معرفت الله است، و بگوئیم آقای مطهری مدافع شریعت مطهری به دفاع از حافظ قیام کرد.

طبق درک دینی ی من، حتا حضرت محمد در مقام امن نیست. عصمتش نه از بودن ایشان در مقام امن، بلکه از نگاه لطف الاهی به عبد برگزیده اش و استغفار همیشگی ی حضرت محمد است.
حالا ما چرا باید حافظ را در اعلی درجه از معرفت الله بدانیم؟ و:


من حدود بیست سال قبل شاگرد دکتر بدرالدین اورعی یزدانی بودم در دانشگاه زاهدان. ایشان رئیس دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی بود و به ما در دانشکده ی مهندسی فارسی عمومی 1 درس می داد. از او شنیدم:

سعدی مانند رودخانه ای بسیار شفاف و بسیار عمیق است، که شفاف بودنش ما را در عمقش به شک می اندازد و می پنداریم عمق آب یک آرنج است مثلاً، اما خیلی عمیقتر است، و توهم ما در عمق سعدی، به دلیل شفافیت او است. و

حافظ رودی خروشان و از سرچشمه تا مقصد، گل آلود است، و کسی دچار توهم نمی شود که من دارم عمق این رودخانه را می بینم.

سالها بعد دکتر یزدانی نامه ای داد من به خرمشاهی برسانم و در آن نامه، خود را از خوشه چینان خرمن فضل خرمشاهی نامید. من توصیف دکتر یزدانی از شعر حافظ و سعدی را گفتم به خرمشاهی. خرمشاهی گفت:
چه توصیف زیبا و زیرکانه ای.


***
من آنچه تردید نمی کند عقلم، این است که حافظ هرچه بوده و هرچه نبوده، در این که «نابغه ی شعر» بوده، گفت و گو نباید کرد.
اما طریقتش و شریعتش و عرفانش و مذهبش و گناه کردن یا نکردنش، نیاز به تحقیق و بررسی، و نه

شعار و سینه زدن و ادعا و ...

دارد.
ظاهراً نبی الاهی، حضرت یونس، یک لحظه غفلت کرد از خدا، و خدا او را به مسائلی مبتلا کرد.
حالا با اصطلاحی که برساخته ی ما است، و ما هستیم که حافظ و عطار و مولوی و ... را عارف می نامیم، و خدا اینان را عارف ننامیده، چه طور اینان را بر تختهایی رفیع (در حد عرش الاهی) می بند عزیزان، برایم عجیب است. شاید، ماها وقتی برای کسانی القاب و عناوین

نایب امام زمان
عارف عالی مقام
زاهد دوران
....

را به کار می بریم، چون خودمان این لقبها را به آنها داده ایم، خودمان هم می کوشیم تا آخر خط برویم و .....................

الحادنامه گفت...

حافظ هم مثل شاعران دیگه فرزند زمان خودش بوده و درآن زمان می خواری و شاهد بازی و... تقریبا نزد یه سری ها که احتمالا حافظ هم جزو اونا بوده مسئله عادی بوده. حافظ هم برای بیان افکار و اندیشه هاش از اون ها به عنوان تمثیل یاد کرده حالا اینکه واقعا می خورده یا نمیخورده یا شاهد باز بوده یا نه فکر نکنم مهم باشه.حالا جالبیش اینجاست که یه عده بحث میکنن که این یارو سنی بوده یا شیعه دیگه اینم از خنده دارترینشه

مجتبی گفت...

اتفاقا چند روز پیش سوالی در ذهنم نقش بربست که چرا کسی نمی خواهد یا که سوادش را ندارد یا که جرئتش را ندارد یا که از چیزی می ترسد، چرا کسی نمی تواند به نقد آثار مولوی حافظ سعدی خیام و شاعرهای محترم کشورمان بپردازد؟ آنهم در عصری که هیچ عقیده و نوشته و نویسنده یی عاری از نقد نیست و ماشالله همه تنشان به این صابون خورده جز ادب و شعر قرون گذشته؟