۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه
اندوه ِبی پایان
ما فهمیدیم و کاملاً درک کردیم که جبههی روبروی ما نه جان انسان برایش مهم است و نه مقدسات ِ برساختهی خودش.
اوضاع خوبی نیست.
۱۳۸۸ دی ۱, سهشنبه
مرگی چنین میانهی میدانم آرزوست

* سالیان ِمتمادی خواب ِراحت ِبسیار کسان را گرفتی. این بار خودت چند وقتیست خواب به چشمت گران آمده. بیست سال پیش زنی در یک شب، همسر و سه فرزندش را از دست داد به جرم نخواستن تو و اکنون تو هر روز تنهاتر میشوی به جرم نخواستن ِما.
* یک باتری خودرو، یک بلنگوی دستی، چند کلیشهی پارچهای با طرح شعار و دو سطل رنگ سبز و سرخ و قلم مو. خودرویی توقف میکند و شیشهی پشتیاش را به دست نوجوانی میسپارد. این هم راهیست برای تقرّب. زمین و هوایش مهم نیست زیاد.
* قَد قام قُم. باور کنید احساس غرور میکنم. دیروز جمعیت نشان داد آخرین سنگر را هم فتح کرده. شیخ چه زیبا بر فراز دستان مردم پرواز میکرد. این بار اشک ریختم بدون نیاز به اشک آور. اشک برای کم شدن ذخیرهی انسانیت ِ فلات ایران. اشک حسرت برای مرگی اینچنین زیبا. اشک برای شادمانی از این موج ستم ستیزی که در این سرزمین به پا شده. قَد قام قُم.
۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه
A Brief History of Everything

گذشتهها گذشته و انسان اگر قرار بوده درسی گرفته باشد گرفته. آینده پیش روست و تفاوتها از برداشتها از آیندهست. دعوا از گذشته شروع شده و بر سر آیندهست. چه کسی حکومت کند؛ نه اینکه چگونه حکومت کند.
میلیونها نفر کشته شدند به هر طریقی که فکرش را بکنید، تا طبقهی رنجبران حکومت کنند. چه طنز تلخی. خونها ریخته شده و می ریزد تا نوع بشر بوسیلهی نایب منجیاش به سمت منجیاش رهنمون شود تا رنجش پایان پذیرد. چه رنج تلخ بی پایانی.
دور چون با «رنجبران» افتد تسلسل بایدش؟
________________________________________
درگذشت مرجع عالیقدر و بزرگوار، انسان وارسته و آزاده، آقای حسینعلی منتظری را به تمامی آزادگان عالم تسلیت عرض میکنم. ایشان حق بزرگی بر بسیاری از محذوفین و محرومین این سرزمین بلاخیز داشت. بزرگمردی که قبای ولایت را با ردای سپید انسانیت تعویض کرد و درس شجاعت و اخلاق و حقیقت جویی و حق طلبی را به تمامی تدریس کرد.
۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه
دانا، توانا، مهربان
پس چرا این همه «رنج» کشیده و میکشیم؟ مثلاً چرا کودکانی با بیماری و درد جانکاه بهدنیا میآیند و در همان دوران خردسالی میمیرند؟ مطمئناً اولین چیزی که به ذهن برخیها خطور میکند این است که «ما» نمیفهمیم. من نمیفهمم و میپرسم که چرا؟
__________________________________________
به کلیهی واحدها: یک کامنت برای برخی از جوابها گذاشتهام.
۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه
ذات بشر
«اگر از ترکستان تا بلاد روم، خسی در پای کسی فرو رود، منم که رنج میکشم.» ابوالحسن خرقانی
انسان از روزی که پای بر پهنهی گیتی نهاد، همواره با رنج و غم دست و پنجه نرم کردهست. دورهای از تاریخ بشر را نمیتوان مثال زد که در آن، آدمیان رنج نکشیده باشند و از زندگی لذت برده باشند. این رنج در ذات زندگی نهفتهست؟ مبدا و منشاء آن کجاست؟
بشر همواره در جستجوی راهی برای رهایی بوده. رهایی از این رنج جانکاه و طاقت شکن. سالیانیست که در چهار گوشهی دنیا متفکران و اندیشمندانی رنج را موضوع تفکر خویش قرار داده و کسانی نیز علم مبارزه با آن را بهدست گرفتهاند و چه بسا به نام مبارزه با آن، رنج و ملالتی افزونتر بر گُردهی بشر نهادهاند.
مشکل بتوان گفت ذات بشر نیکخواه و نیک سرشت است. با مروری کوتاه بر تاریخ میتوان آن قدر مثال نقض از این مدعا یافت که آن را خدشهدار تر از آن کند که بتوان بدان اندیشید. از این ذات امثال هیتلر و مائو و استالین و پل پت بیرون آمده و از آن طرف گاندی و ماندلا و ابوالحسن خرقانی. میان اینها بسیار فاصلهست. یکی تلاش میکند برای افزایش درد و رنج بشری، دیگری برای کاهش و جمعی حیران و تماشاگر.
۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه
اندرزگویانِ سودایی

* عدم توجه به شایستگی و تخصص افراد در بهکار گماردن آنها در مناصب و توجه به میزان وفاداری و اعتقاد و التزام عملی(کذا) آنها، باعث گسترش ریاکاری و روحیهی عدم اعتماد در جامعه شده و دین ورزی را به ابزاری برای امرار معاش فرومیکاهد.
* اینگونه حکومتها جامعهی یکدست و توده وار و بیشکل را به یک جامعهی متنوع و تکثرگرا ترجیح میدهند. در جامعهی یکدست، گفتگو و ارتباط انسانی شکل نمیگیرد زیرا لازمهی ارتباط، اختلاف است. تنوع زیستی انسانی Humanistic Biodiversity منبعی برای غنی شدن جامعه است و هر گونه یکدست کردن جامعه تلاشیست برای برپایی حکومتی تمامیتخواه و مستبد.
* این حکومت ها عادت به اندرزگویی و نصیحت دارند و آنچه از ایشان منتشر میشود نصیحت و تهدید است که هر یک کارکرد زمانی و مکانی مشخص و ویژه دارند. آنچه در این حکومتها یافت نمیشود اطلاع رسانی صحیح و صادق است.
۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه
ولی افتاد مشکلها...

* وقتی پیروان یک روایت از یک دین یا مذهب در موضع قدرت قرار گرفته باشند، شروع به ایجاد یک طبقهی ممتاز حاکمه میکنند. سیاست را به حیطهی امر شخصی وارد کرده و تعبیر پذیری ِدین یا مذهب را باعث بدعت و البته بی ثباتی و هرج و مرج سیاسی میپندارند. مخالفان ِشیوهی خود را از هر صنفی که باشند، «دشمن» نامیده و برای حذف آن گروه و تفکرش تلاش میکنند.
* در این نوع حکومتها، ناهماهنگی زیادی میان ِ قوانین منبعث از منابع معرفتی دینی و تحولات اجتماعی وجود دارد. مثال در این زمینه آن قدر فراوان است که نگارنده را بینیاز از آوردنش میکند.
* این روش ِحکومتداری باعث میشود تمایلات تمامیت خواهانه در میان رقبا، یعنی آنانی که نوع دیگری از دیانت و دین ورزی را صحیح میدانند، بوجود آید و شکاف میان اقوام و مذاهب تشدید شود. معمولاً هر کنشی را واکنشیست با همان شدت و در جهت معکوس.
۱۳۸۸ آذر ۱۵, یکشنبه
کوتاه و نارسا از یک بحث دراز دامن

* با سیاسی کردن ِدین، دین به مسائل سیاسی آلوده میگردد، به مصالح، منافع، تصمیمها، استراتژیها، تاکتیکها، دوستی و دشمنیiهای ناپایدار و هرآنچه در سیاست امریست معمول و در سنت دینی شاید ناپسند. دین از احکام سیاست نمیتواند بگریزد و در زنجیرش باقی میماند. دستاویزی میشود برای حکام.
* این قصهی پرغصه از آن سوی هم ناگوار است. مصلحت اندیشی ِسیاسی در قید و بند جزمیات دینی تبدیل به احکامی دست و پاگیر میشود. مشروعیتی که نهادهای دینی و اندیشههایش برای سیاستمردان و سیاست ورزان و عقاید آنان میسازد، خطر زا و شر آفرین است. این رویه را پایانی جز تمامیت خواهی و استبداد نیست. آدمیان فرشته نیستند. وسایل و اهداف هم در این بلبشو به راحتی جا عوض کرده، همانند آدمیانی که مدام رنگ عوض میکنند.
* با ترکیب ِناهمگون دین و سیاست که در آن دین دستاویزی برای سیاست ورزی شده، از برداشتهای متفاوت از منابع معرفتی دینی میتوان به انواع اهداف دست یافت. با ترکیب دین و سیاست، تقوا و پرهیزگاری ِسیاستمداران تضمین نمیشود، بلکه معمولاً ظاهر سازی و ریاکاری ترویج میشود.
* ترکیب سیاست و دین در ذات ِخودش امر ناپسندی نیست. آن گاه که سنت دینی به کمک روایات اخلاقمدار و رحیمانه به کمک سیاستمداران آید و پشتوانهای برای سیاست ورزی اخلاقی باشد. اما خود نیز آگاهیم که غالباً ( اگر قید جزمی همیشه را با احتیاط بهکار نبریم) اینگونه نبوده.
* این پست نیز ادامه خواهد داشت...
۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه
آنچه نباید از سنت بدانیم

* در جوامع سنتی، سنتها بهجای فرد تصمیم میگیرند و چندان اثری از مسئولیت فردی در آن یافت نمیشود.
* با تضعیف پیوندهای سنتی، فرد در جامعه دچار سرگشتگی میگردد. ترس از جهان آزاد و جامعهی نو، آزادی و امکان انتخاب آزاد، فردیت و گزینش عقلانی، ترس و اضطرابی را در درون فرد شکل داده که او را تجددستیز میکند. این احساس عدم امنیت، انگیزهای در فرد ایجاد می کنند که در خیال خود به گذشتهی اساسا موهوم طلایی رجوع کند و آن را بجوید. جستجویی که گاه با خشونت همراه است.
* این جستجو معمولا به ناکجاآباد میانجامد. نتیجهاش در بهترین حالت ممکن برای جستجوگران تشکیل حکومتی تمامیت خواه و سنتیست که مدرنیته را فقط بهصورت ابزاری برای ترویج و نگهداری سنت و البته گاهی هم خشونت، میخواهد. قدرت برای ایشان بهترین درمان همان سرگشتگیست.
* در ایدئولوژیهای سنتی، «دشمن شناسی» جایگاه مهم و ویژهای دارد. استمرار جنبش و حفظ هویت آن بسته به همین وظیفهست. وحشت از جهان نو و احساس اینکه دنیا برای ما نقشه کشیده تا ما را نابود کند، باعث میشود هماره دشمنی را برای خود متصور شویم و گاه دون کیشوت وار با انبوهی از سانچوپانزاها به آسیابهای بادی لشکر کشی کنیم. آسیابهای بادیای که گاه «مردم» هم نام میگیرند.
۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه
پراکنده از ولایت

* سالها بعد محمدکاظم شریعتمداری اعلام کرد که ولایت تنها محدود به شمار معدودی از موارد و قضایای شخصیست و نمیتواند نافی حاکمیت ملت باشد. میبینید که یک واژه در طی سالیان چگونه ملعبهی دست و زبان میشود و یک نظریه میتواند چند تفسیر داشته باشد. نظریهای که حتی خود معلوم نیست از قوطی کدام عطار و برپایهی کدام استدلال خردپسند برآمده.
۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه
دوباره از همان خیابانهای خیس
* گوییا باور نمیدارند پول نداری. گوییا امروز مرا شناختهاند که چنان صحبت از اجرای سنت پیامبر میکنند که انگاری همه چیز به صورت بسته بندی شده قرار است از عرش ملکوتی برایم تالاپی بیفتد پایین. انگار دیر شده، انگار بختم بستهست و همه گریزان. مادر جان! مادرجان! من نیم ساعت بیشتر نیست از خواب فارغ شدهام. لطف کردهای در همین مدت، چهار فقره را برای امر خیر معرفی کردهای؟ تیز می روی جانا، ترسمت فرومانی.
* هاتف غیبی را هم بعد از دو سال دیدم. رفیق سروش ما قرار است پس از خدمت مقدس وبلاگ بنویسد. رفیق سروش هنگامی که هم قدم است، هم قدم است؛ اما هنگامی که قلم به دست میگیرد کمتر بتوان با وی قدم زد که بلند پرواز و تیزنظر است.
* یادداشت بعدی ادامهی پست قبلیست. بد فرم گیر دادهام به این قضیه.
۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه
مدرنیته یا سنّت؟

* مراجع سنتی ما ملاکی خارج از سنت را حتی برای تایید خویش قبول ندارند و معتقدند چنین ملاکی وجود خارجی ندارد و اعتبار خودشان را خودشان تعیین کرده و کوچکترین انتقادی نه برونی که حتی درونی را هم برنمیتابند. فرق مهم این جریان با تحولاتی که در اروپا صورت گرفت این بود که در مشرق زمین چیزی به نام اندیشهی انتقادی و فرهنگ پرسشگری پانگرفت. داستان تلخ فرجام برخی از منتقدان یا آنانی که خلافآمد دوران خویش میاندیشیدند گویای وضع آن روزهاست.
* در بررسی افکار و اقوال مدرنیته متوجه میشویم که نقد آن، تلاشی برای بهتر کردن وضع موجود است و در برابر انتقاد موضعی مثبت و همدلانه دارد. مدرنیته جایگزین ندارد، زیرا یک روح است که دمادم تازه میشود. فرق مدرنیته با سنت را در همین نکته شاید بتوان خلاصه کرد. جوامع سنتی ساختار و عملکرد خود را یا در «روح ملی» یا با «وحی الهی» تطبیق میدهند که البته نقد در این زمینهها با خطرات بسیاری مواجه است. چنین جوامعی را تا وقتی که بر موضع خود ایستادهاند به اعتقاد من کمتر بتوان مدرن خواند. ملیگرایی و رجوع به مذهب اگر مدرن هم شوند باز میخواهند بر پروژهی مدرنیزاسیون کنترل تام و تمامی داشته باشند که این امر همان بازگشت به سنت است. یعنی جامعهای تکنولوژیک بدون اندیشه ی انتقادی.
۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه
اصل تفکیک قوا یا اصل تفکیک مردم؟

ادامه از پست قبل…
* یکی از مشکلات در این زمینه، وجود تفاسیر متعدد است. هر مفسری تفسیر خود را تنها تفسیر بر حق میداند. در متساهلانهترین موارد هم تفسیرهای دیگر را همسو و تقریباً همزاویهی خود میداند و البته جای گفتن نیست که تفسیر خود را به هر روی بالاتر قرار میدهد. اگر نه که تفسیر وی نبود.
* در جملهی اولی شیخ فضل ا...، برابری ِافراد در حقوق را مخالف با اسلام میداند. حال از این که منظور وی از اسلام چه بوده فعلاً صرف نظر میکنیم. یکی از نقاط بحرانی این جمله همین مساوی نبودن افراد است. به چه جرمی؟ احتمال قریب به یقین جرم کسانی که از نظر شیخ نباید با او و امثال او در بابر قانون مساوی باشند و حقوقی برابر داشته باشند عبارتند از مسلمان نبودن، شیعه نبودن، مقلد نبودن و حتی زن بودن. شیخ شدیداً احساس خطر میکند و موضع سریع و سختی اتخاذ میکند. شخص ِواضع ِقانون ِجدید را بیدین و گمراه میخواند و بدون توجه به وجود آیات و روایاتی که در قرآن و سنّت به برابری انسانها اشاره کرده است، قانون گذاری جدید را «بدعت» مینامد.
* در جملهی دوم شیخ اصل تفکیک قوا را به مسلخ میبرد و بدون اینکه توضیحی بدهد که چرا این اصل را قبول ندارد نظر نهایی را صادر میکند. مطابق معمول بدعت و گمراهی. منتسکیو حدود یکصد و پنجاه سال قبل از شیخ «اصل تفکیک قوا »را به عنوان یکی از بایدهای جامعهی آزاد و برابر تشریح کرده. شاید مشکل شیخ از همان گمراهیای باشد که او طرف مقابل را بدان متهم کرده است. امثال تقی زاده و طالبوف و دهخدا و جهانگیرخان و ملکم* خان با متون منتشر شده در اروپا کمابیش آشنا بودند و همانها بودند که اندیشهی قانون گذاری و عدالت را در این سرزمین ترویج کردند.
* اینکه شیخ بدون استدلال و احتجاج و بدون هیچ گونه طرح مسالهای و تشریح آن، دست به قلم برده و چنین حکمی صادر کرده، بیشتر ناشی از خصوصیتی پنهان و شاید نیمهآشکار در فرهنگ این سرزمین است. خصوصیتی که آرامش دوستدار آن را «هنر نیاندیشیدن» مینامد.
* این گزاره های پراکنده ادامه خواهد داشت.
پی نوشت:
* غالب اوقات شنیدهام که نام این شخص را به اشتباه به طرز دیگری تلفظ میکنند. ملکم بر وزن شلغم درست میباشد.
۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه
ای بیدین! مگر اسلام ناتمام است؟

« تقسیم قوای مملکت به سه شعبه، که اول قوهی مقننه است و این بدعت و ضلالت محض است. زیرا که در اسلام برای احدی جایز نیست تضمین و جعل حکم هر که باشد و اسلام ناتمام ندارد که کسی او را تمام نماید.»
قسمتهایی از مخالفتهای شیخ فضل ا... نوری با مشروطیت.
تحلیل و توضیحش بماند برای بعد. شاید در دو سه پستی به این قضیه پرداختم.
۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه
سکانسهایی از درآمدن عرق جبین برای شکم خیره
* اثرات تحریم را به عینه میبینیم. برای ترخیص یک محموله از گمرک بندعباس، یکصدوپنجاه میلیون تومان کارمزد(؟) پرداخت شده.
* دو نفری که روزهای اول شدیدا طرفدار رییس دولت کودتا بودند میگویند مثل سگ پشیمانیم.
* جانشین فرماندهی پایگاه است. سب النبی را تحمل میکند اما از گل نازکتر نباید به مقام برتری پیش وی گفت. میگوید تو و امثال تو فقط خوب حرف میزنید. این را پس از یک ساعت چالش با بنده و پس از دو ساعت سکوت گفت. عجبا.
* فکر همه مشغول یارانههاست. من هم مشغول مزه پرانی.
* میبینم حرف میزنند و کار خیلی عقب است. وظیفهام گاهی ایجاب میکند به نیروها بگویم. با لبخند میروم جلو و میگویم ببخشید که متصدی(؟) احوال شریف شدم. محموله باید یک ساعت دیگر برود. عنایت بفرمایید. دور که میشوم میشنوم به زبان آذری میگویند این رو چی کارش کنیم؟
۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه
گرگ اجل و سفری پاییزی

مهدی سحابی در پاریس به خزان پاییزی دچار شد و دیگر ترجمه نخواهد کرد. گرگ اجل یکایک از این گله میبرد.
۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه
سوگواران خموش و رندان بلاکش

گر خموشانه به سوگ ِتو نشستند رواست / زان که وحشت زدهی حشر وحوشند همه

آه از این قوم ریایی که درین شهر دروغ / روزها شحنه و شب، باده فروشند همه

باغ را این تب ِروحی به کجا برد که باز / قمریان از همه سو خانه بدوشند همه


به وفای ِتو که رندان ِبلاکش فردا / جز به یاد تو و نام تو ننوشند همه

۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه
باید برون کشید از این ورطه رخت خویش
معمولاً از درون یک متن یا یک عقیده نمیتوان دلیلی بر حقانیت آن بیرون کشید. عقاید در درون خود همانگویانه هستند و اگر بخواهیم در محدودهی آن بایستیم نه میتوانیم آن را منطقی جلوه دهیم نه میتوانیم آن را نقد کنیم. برای قضاوت بیطرفانه و انتقاد و توضیح و استدلال، بهتر است کمی از حدود آن حوزه دور شویم و از منظر بیرونی به آن بنگریم.
یک مربی فوتبال هیچگاه برای هواداران، بازی تیم خودش با حریف را نمیتواند خوب توضیح دهد. او همواره فوتبال را بازی تیم خودی و غیر خودی میبیند.
۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه
زنجیری از عقاید و آرزوها

«مستبدی ابله با زنجیرهای آهنی میتواند بردگانش را به انقیاد درآورد، اما سیاستمداری حقیقی آنان را با زنجیری از عقاید و ایدههای خودشان به مراتب محکمتر به بند میکشد. او اولین حلقهی زنجیر را به سطح ثابت عقل متصل کردهاست و از آنجا که از حلقههای بافتهی این زنجیر بیخبریم و تصور میکنیم خودمان آن را بافتهایم و ساختهایم، این زنجیر به مراتب محکمتر است. ناامیدی و زمان زنجیرهای آهنی و فولادی را میفرساید اما نمیتواند هیچ گزندی بر پیوند عادی ایدهها وارد آورد؛ بلکه آن را مستحکمتر نیز میسازد. بر الیاف ِنرم ِمغز، پنیان تزلزل ناپذیرترین و استوارترین امپراتوریها بنا میشود.»
مراقبت و تنبیه، تولد زندان / میشل فوکو / ترجمهی نیکو سرخوش و افشین جهاندیده / نشرنی / چاپ ششم 1385 / 386 صفحه / 3600 تومان
آیا زنجیرهای بندگی ِما همان عقاید ما نیستند؟ البته شاید نباشند. اما این خطر همواره در کمین است. عقایدی نظیر این که گرفتار تقدیریم، تاریخ همیشه تکرار میشود، ما قطعاً پیروزیم و... خوشبینی و بدبینی در ذات ِخود فرقی ندارند اگر روشن بینی همراه آن نباشد. شاید حق با کازانتزاکیس ِفقید بود که میگفت آزادم چون آرزویی ندارم.
۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه
تاملات کافکایی 13

* عمر جاویدان نوعی تنبلی بوجود میآورد. این ترس انسان از مرگ است که وی را به جستجوی کمال میکشاند.
* پس از مرگ هر پیشوایی، پیروان خاصش هر مزخرفی را در قالب حرفهای او به خورد مردم دادند.
* اگر نگرانی حتی ظاهری دربارهی ارزشهای اخلاقی نبود دیگر لازم نبود کسی کارهایش را توجیه کند.
* جهان ِغرب آنچنان در برابر آشویتس و داخائو گیج شده بود که برای به مسئولیت نگرفتن همچو فاجعهای، سعی کرد حتی آن را انکار کند.
۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه
عقلانیت مدیریت عدالت

مدیریت ِجامعه برپایهی ایمان و ایدئولوژی، تکنیک و فن را بهصورت ابزاری برای مدیریت جامعه درمیآورد. تکنیک وسیلهای میشود برای سرکوب و خفقان. آنگاه تمام معانی واژگونه میشوند. همین مدیریت که دو وجه ِعقلانیت ابزاری و عقلانیت انتقادی، پایههای آن هستند، با حذف دومی به ابزاری دهشتناک تبدیل میشود برای حذف هرگونه اندیشهی مخالف، ولو برانداز یا اصلاح طلب. دیگر مهم نیست طرف مقابل چگونه فکر میکند؛ مهم این است که مانند ما فکر نمیکند. دقیقاً مانند ما.
شاید این گروه منطق ِخاص ِخودشان را داشته باشند؛ شاید براهین ِقاطعی هم داشته باشند، اما ارزش منطق و استدلال در این است که به سود بشریت باشد نه علیه آن. منطق و استدلالی که برعلیه بشریت است را بایستی خوار شمرد. این که الان گروهی تلاش کنند تا ما را مجاب کنند که التزام به آن اصل کذایی و قانونی که آن برخاسته از این* است، ضامن وحدت و همدلی و پیشرفت کشور است، تا جایی ارزشمند است که آن اصل ]کذا[ در مدار انسانیت و اخلاق باشد.
ایمانوئل کانت میگوید :« هماره چنان عمل کن که گویی تو از طریق قوانین، خود عضوی از اعضای قانون گذار در قلمرو غایات هستی.» براستی کدامیک از به اصطلاح زمامداران کنونی ِجامعهی ما این جملهی کانت را درک میکنند؟ عمل کردن به آن از طرف آنها برای ما آرزویی محال است گویا. عدالت، روح قانون است و قانونی که روح عدالت و انصاف در آن دمیده نشده باشد کاغذپاره ای بیش نیست.
این نوشته را خطاب به این پست آقای ستاریان نوشتم.
* پی نوشت : اصلاً دلم نمی خواهد با نوشتن ِآن اصل ِبیجا و زیاده در قانون، باعث افزونی ملالت و ایجاد مرارت در میان خوانندگان شوم.
---------------------------------------------------
از طریق وبلاگ آقای محسن بیات باخبر شدم حال پدر محترم ایشان آیت ا... بیات زنجانی مساعد نیست و به علت سکته در بیمارستان بستری هستند. آرزوی سلامتی ایشان را دارم.
۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه
امروزه فاشیسم دنیا را مدیریت میکند

خرد در سیاست / نوشته و ترجمه و گزیده عزت ا... فولادوند / ص233-238 / گزیدهای از مقالهی فاشیسم نوشتهی بنیتو موسولینی / انتشارات طرح نو
گاهی حس میکنم باید به چشمم عینک هگلی بزنم و زمزمه کنم تاریخ تکرار میشود. تاریخ در کشور ما کاریکاتوری از تاریخ تمدن است. کاشکی اسکندری پیدا شود؟
۱۳۸۸ مهر ۲۸, سهشنبه
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد -2

در زمینه و زمانهای که قلم و افسارش به طور خاص، در اختیار گزافه نویسان و گزافه گویان است؛ گزافه گویی خودش هنریست که این قلم از آن کم ندارد. فرض کنید سرماخوردگی ِشدید باعث شده که نتوانم به قول وقرار خودم که مروری بر جوابیهی محمدرضا نیکفر است، داشته باشم، اما سعی کردم در حد توان و بضاعتم نکاتی چند بنویسم. نگارنده از زمین های خاکی شروع کرده و هنوز در آسفالت ماندهست.
* پدیداری ِیک دولت یا به قولی حکومت در روش و منش حکومت آن است. این نکته آن قدر عیان است که لابد باید بیان کرد. این روش و منش را باید جدی گرفت. مثلا میتوانیم این دولت را در باطن خیرخواه بنامیم، اما ظاهر قضیه چیز دیگریست. ظاهر آن را هم باید جدی گرفت. حکومت ِخیرخواه به روی مردمش-ولو معترض و آشوبگر- دست کم اسلحه نمیکشد و حتی باب گفتگو را باز میکند.
* به قول نیکفر باید گفتههای حکومتیان را جدی گرفت. موافقم. شاید در ظاهر میتوان به آن خندید، اما بههر حال در ورای این خندهها، تحلیلی جدی باید داشت. سخنرانیها و نامهها و احکام حکومتی و حتی دیالوگ سریالها، نمودی از ظاهر و پدیدار حکومت هستند.
* من به دلیل فقر مطالعه در حوزهی عرفان و فلسفهی دین، از تحلیل ِبخشی از گفتههای نیکفر درمیگذرم. این ربطی به وخامت حال و احوال ندارد، بضاعت ِکم نگارنده خود عیان است.
* از یک جهت با نیکفر در تضادم. او اِسِنشالیست (ذاتگرا) است و من نه. او برای سنّت ِدینی ذاتی قائل است و من سنّت ِدینی را روزمره و عصری و در کردار و رفتار و پندار ملتزمان به سنّت میبینم. حال به هر رنگ و رویی.
* این جملهی نیکفر، لب لباب تفکرات او در زمینهی جدی گرفتن این موقعیت است. «شلاق واقعیترين پديده در جهان است و هيچ حرفی به شفافيت و صراحت تهديدهای بازجوها نيست ]...] ، کلمات بسيار جدی هستند؛ همه به حضور سنگين شلاق و طناب دار اشاره دارند».
* سوپ در حال جوشیدن و من تب آلود و هذیان گویان و نویسان. هذیان نویسی را از آن جهت متوجه شدم که کامنتهای پست قبلی کمتر به مطلب پرداخته بودند که این بیشتر نشان ِپرت گویی نویسنده (به قول مهرگان) است و نه جدی نگرفتن خواننده. سالهاست Self Support زیستهام. چه با توفان های ویروسی و میکروبی یک تنه مقابله کرده ام، چه کوله بار نادانی را بر دوش نحیف خود به تنهایی کشیده ام. تا فلک چه معجزتی در آستینش باشد.
۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد -1
محمدرضا نیکفر در یادداشتی به نام الهیات شکنجه دیدگاهی طرح کرد و به مسئلهی شکنجه و تجاوز پرداخت و آن را ریشه یابی کرد. امید مهرگان، یکی از شاگردان ِمراد فرهادپور که خود چند ماهی قبل در یادداشتی به نقد دیدگاه قبلی نیکفر دربارهی سروش پرداخته بود، یادداشتی در اینجا نوشت و دیدگاه نیکفر را به نقد کشید. نیکفر هم برای مهرگان جوابیهای نوشته است.
اینجانب به دلیل علاقهای که به این مباحث داشته؛ به جد این یادداشتها را دنبال کرده و نکاتی چند را از آن استخراج کردهام. شاید ذکر آن خالی از فایده نباشد.
* نیکفر در ابتدای مقالهی خودش به روشنی نوشته که از منظر پدیدار شناسی(فنومنولوژی) به واقعه نگریسته و به خوبی متدلوژی خود را آشکار کرده. به عکس ِبسیاری از شارحان و مفسران که کمتر روش و منش و ایدهی خود را به صراحت بیان میکنند. این امتیاز نیکفر است. مهرگان وی را به این متهم کرده که او از زاویهی فرهنگ پژوهی به این مساله پرداخته که به نظر نگارندهی سطور، مهرگان اندکی بیراه گفته.
* مهرگان قلمش پرنیش و طعنهست و این کنایات را میتوان در سراسر جوابیهاش دید. آنجا که نگاه نخبه گرایانه را به پیش میکشد و سترونی از سیاست را به روی نیکفر میآورد و از جورجو آگامبن مثال میزند. این را در سابقهی جوابیهها و نقدهای قبلی مهرگان هم دیدهایم. کاش مانند مرادش، فرهادپور اندکی تامل و تحمل را چاشنی قلمش میکرد. البته در مقابل نیکفر کمتر میتوان از عباراتی بهره برد که برای پیام یزدانجو و امثالهم به کار برده بود.
* مهرگان متاسفانه از سلاحی استفاده میکند که بنده آن را اتهام پنهانی مینامم. وی به نوعی نیکفر را به لامذهبی و لاییک بودن متهم میکند. این نوع انگیزه خوانی در اندیشهی انتقادی که مهرگان و فرهادپور از معتقدان و ترویج کنندگان آن در ایران هستند ناپسند و نابسنده ست.
* مهرگان توضیح نمیدهد چرا مشکل از اسلام و تفاسیر خشن از آن نیست. وی از نفی نیکفر به اثبات چیزی نمیپردازد و دلیلش شاید این است که نیکفر لیبرال است و او نئومارکسیست. نیکفر به هوسرل و هابرماس و رورتی میپردازد و او از آدورنو، بوردیو، بدیو، ژیژک و آگامبن. چپها ذاتاً عامهی مردم را نیک میدانند و اصولاً متوجه نقدهایی که متوجه طبقه میشود نیستند. شاید این اختلافها ناشی از عدم توافق بر روی معانی واژگان از هر دو سوی باشد. مثل فرهنگ.
* نیکفر جوابیهی جالب و کاملی نوشته. اصلیترین گزینهی جوابیهی او به نظرم چیزیست که ما هم باید بدان توجه کنیم. این جنایات، این حکومت و این روش و منش را باید جدی گرفت. در گلهی گوسپندان، خطر پلنگ را باید جدی گرفت. این همان سیاستورزی ِآگامبنیست که مهرگان مثال آورد، ولی بدان پایبند نبود.
* این یادداشت قسمت دومی خواهد داشت که مروریست به جوابیهی نیکفر.
۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه
آکواریوم ایرانی

۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه
وهمهای بیهوده، تا بوده همین بوده

«کمونیستها خیال میکنند راه رهایی از بدبختی را پیدا کردهاند...]به نظر آنان[ اگر مالکیت خصوصی لغو شود و همه در ثروت اشتراک پیدا کنند و از لذت آن برخوردار شوند، بدخواهی و دشمنی میان انسانها ناپدید خواهد شد...پیش شرطی که این سیستم بر آن استوار است، از نظر روان شناسی وهمی بی پایهست.»
زیگموند فروید/ تمدن و ملالتهای آن / ترجمهی محمد مبشری/ نشر ماهی / صفحهی 82
۱۳۸۸ مهر ۱۴, سهشنبه
آسیب شناسی جنبش سبز – قسمت سوم

طی مدت زمان چهار ماههای که از این جریانات میگذرد، بازار شایعات بسیار داغ بوده. ایران سرزمینیست خبرساز. حتی اگر خبری نباشد، مردمانش در تولید خبر ید طولایی دارند. البته با همهی این سوابق، آنچنان هم در این کار متخصص نگردیدهاند. از قضایای یکصد سال پیش و شایعهی کشف چشمهی آبلیمو در حوالی کرمان تا شایعهی این اواخر که دختری از طبقهی چهارم پرید پایین و فقط پایش شکست (گویا سعیده پور آقایی نسبتی با گربه سانان داشته) و دو ماه زندگی در خانهی نیکمردی که در متابعت هم بود زندگی کرد و بوسیلهی میرحسین و چند خس و خاشاک کشته شد یا در کهریزک به ... و مراسم ختم گرفتند و البته در خانه با فرمت تلویزیونی فیلم خانوادگی داشت و... همهی این خبرها بوسیلهی دستگاهی عریض و طویل با سابقهی سی سال خبرسازی و خبرپراکنی و عذر میخواهم «آدم خر کنی» ساخته شد، آنچنان که خود از زانویش مشخص بود که از کدام حمام گرم بیرون آمده.
اینچنین است که در این وانفسای شایعات هر چه خبر درست است در این هیاهو گم میشود و هر آنچه نادرست است با بوق و کرنا از سمت و سوی دو طرف پخش میشود. اگر دروغ و خبر سازی و شایعه پراکنی بد است در همه حالت بد است. انگیزهاش هم هیچ فرق نمیکند. اخلاقیات مدرن نه تقیه میشناسد نه دروغ مصلحت آمیز نه حتی خود مصلحت را. اگر جنبش سبز یکی از شروط شایسته و البته بایستهی خود را صراحت و صداقت میداند، بهتر است کمی دقتش را دست کم بیشتر کند و صرفاً برای پیروزی در هر زمینهای، اخلاقیات را زیرپا نگذارد و نیز با پوپولیسم به جنگ پوپولیسم نرود که به اصطلاح، طرف مقابل خودش «این کاره» ست.
این قسمت گذری کوتاه و نقدی از منظر اخلاقگرایی و تعادل بود. هر چند ناقص و کماثر.
_______________________________________
چند روزیست که اینترنت پرسرعت تهیه کردهام. آخر هفته هم به دیدار برادر و فرزند نازنینش، هستی میروم. کاشکی هستی زبانی داشتی. هستی شش ماههست و خوشخنده و البته بر عکس عموی نیقلیانیاش که به مثابهی چوبسیگار ناصرالدین شاه است، وزین و ثقیل.
۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه
آسیب شناسی جنبش سبز- قسمت دوم

نام این سلسله پستها را با احترام به اکبر گنجی و سلسله مقالاتش، به نام «آسیبشناسی گذار به دولت دموکراتیک توسعهگرا» انتخاب کردهام. شاید نام مناسبی نباشد؛ بیشتر یک ادای دین به فردی فرهیخته، شجاع و دردمند است که نسل من تا حدی البته نه آنچنان زیاد، مدیون او و تلاشهایش است. ممکن است در اذهان برخی، گنجی با به اصطلاح تندرویهایش در اذهان تداعی شود؛ اما اگر به روزگار خود بنگریم بیشتر حرفهای گنجی مصداق واقعی پیدا کرده و این مرد چه نجیبانه هنوز میگوید... بگذریم.
اولین نقد من، البته اگر اسم آن را بشود نقد گذاشت، وجود نوعی بیعملی و انفعال ِفعال است. چرا اسم این وضعیت را انفعال فعال گذاشتهام؟ خود این اسم ناقض ِخودش است. مثل کچل ِموفرفری. وضعیت برخی فعالان این جنبش به نوعی اینگونه ست. یعنی فعال هستند، اما فعالیتشان تا حدی به هدر میرود و جایی که میبایست فعال باشند به ورطهی انفعال میافتند.
ببینید نفس ِشعار نویسی روی اسکناس، دیوار، تابلوی تبلیغاتی بد نیست. اینها نشان زنده بودن جنبش است. به خیلیها روحیه میدهد، شاید خیلیها را آگاه کند، اما این اصل فعالیت نیست. تجمع هر چند یکبار در روز قدس و ورزشگاه آزادی و... بسیار خوب است اما این عمل را نمیتوان یک کنش سیاسی آگاهانه و هدفمند نامید. به هر حال این جنبش یک خروجی باید داشته باشد. خونهایی ریخته شده، فرزندان این آب و خاک تحت بدترین و غیر قابل تحمل ترین شرایط قرار دارند و بیم آن میرود که باز هم تلفاتی داشته باشیم. جبههی مقابل ما هیچ خط قرمزی ندارد، حتی همان اسلام هم اساسا برایش مسالهای نیست.
من احساس میکنم برخی از سران و بعضی از افراد فعال در جنبش، به اشتباه طرف مقابل خود را دست کم گرفتهاند و آنان را نادان و منفعل و ترسو فرض میکنند. من فکر میکنم اینگونه نیست. اگر تقلب در انتخابات با این وضعیتی که بوجود آمده و آن وسعت، درست باشد، با گذشت بیش از صد روز از این اتفاق، هنوز این دولت سرپاست. پس نتیجه میگیریم که عقلانیتی پشت این قضیه نهفته که حداقل تا بدین جای کار را پیشبینی کرده. سناریوهای برنامهی بیست و سی و کیهان و وزارت اطلاعات و دولت «نه به علاوه ی یک» بد عمل نکرده. نمیگویم این نتیجهی ضعف جنبش سبز است. نه این نشان دهندهی این است که جبههی مقابل هم درک خوبی از اوضاع دارد و حتی پیش دستی هم میکند. درست است که در مقابل موج وصفناپذیر مقاومت مردمی قرار گرفته، اما آنچنان هم دست و پا بسته نیست.
در پایان این بخش از مقاله به دو نکته که در خلال مقاله هم اشاره کردم تاکید میکنم. خروج از حالت انفعال و طرح ریزی برای ادامهی جنبش بصورت عملیتر و فعالتر با خروجی مطمئنتر و مفیدتر که متضمن بحث های گوناگون بین عقلای قوم و فرهیختگان و روشنفکران و البته عامهی مردم است. دوم دست کم نگرفتن جبههی مقابل مخصوصاً ایجاد این شائبهها که «روزهای آخرشان است» و «ما پیروزیم» و... بهار پراگ را فراموش نکنید. البته چکها نشان دادند لیاقتشان واتسلاو هاول بود، ما هم نشان میدهیم حداقل لیاقتمان میرحسین و شیخ مهدی هستند.
با آرزوی موفقیت برای تمام جنبشهای آزادیخواهی و ضد استبدادی در سرتاسر پهنهی گیتی.
۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه
آسیبشناسی ِجنبش سبز - بخش اول

در این میانه مسلماً اختلاف نظرات مختلفی با خیلیها خواهم داشت و از میانهی همین اختلاف نظرهاست که گفتگو شکل میگیرد و این گفتگو نیازمند شناخت «دیگری» به عنوان فردی متعین است و قبول دیگری و گفتگوی با وی در چارچوب خرد، انصاف و اخلاق پایهی ارتباط فکری را محکم میکند و از میان این ارتباطات و کنشهاست که فهم مشترک به نام «حقیقت» رخ مینمایاند. این گونهست که در میان خیل فلاسفه، پوپر را با تئوریهای ابطالپذیری و جست و جوی ناتمام حقیقت و هابرماس را با تئوریهای کنش ارتباطی و پروژهی ناتمام مدرنیتهاش به عنوان الگو و راهبر فکری خود برگزیدهام.
دوست فاضلی که در دانشگاه هم تدریس میکند گفته بود، بعد از مشروطه و انقلاب 57، جنبش راه سبز سومین جنبش مردمی در ایران است و چون سومیست حتماً به نتیجه میرسد. مدعای وی «تا سه نشه بازی نشه» بود. حقیر میپرسم چگونه میتوان از یک ضرب المثل افواهی مدلی منطقی برای پیش بینی تاریخ این مملکت استخراج کرد؟ چگونه میتوان از تفسیر یک آیه و ارجاع به یک حدیث، پیش بینی کرد که حتماً اوضاع رو به راه میشود؟ آیا واقعاً این گونهست؟
میرحسین موسوی و شیخ مهدی کروبی برحسب اتفاقاتی خود خواسته یا ناخواسته به نوعی یکی از سران این جنبش شدهاند. یکی با زبان برادرانه با مردم سخن میگوید و دیگری عتاب آلود و دردمندانه با قدرتمندان و قدرتمداران. وقتی میگویم جنبش یعنی در ذهن خودم دلایلی برای اثبات این امر که حتماً جنبشی در ایران شکل گرفته دارم. اما بنده همیشه در ذهن خودم به اساسیترین و بدیهیترین مشاهداتم شک میکنم و آنها را به زیر تیغ پولادی و برّان ِاندیشهی انتقادی میبرم.
در ادامهی این پستها میخواهم با زبان الکن و قلم شکسته و ذهن بستهی خود به آسیب شناسی و انتقاداتی از برخی حرکات این جنبش و اعضاء آن که خود نیز عضو بسیار کوچک و ناچیزی از این جنبش آزادی خواهانه ( امیدوارم یکی از آرمان هایش دموکراسی لیبرال باشد) هستم، بپردازم. این نوشته نه زنگ خطر است نه اعلان جنگ؛ بلکه استفاده از چندی از مهم ترین ابزارهای فکری جهان بشریست برای تحلیل و تبیین مسائل. اندیشهی انتقادی و تحلیل فلسفی.
نیاز به نوشتن نیست اما مهمترین عامل ادامهی این پست ها همانند پستهای فلسفهی اخلاق در سال گذشته، اقبال شما دوستان و حسن توجه شماست. به قول رند شیرازی ز روی عنایت چنان که خود دانید بخوانید.
۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه
تاملات کافکایی12

* روشهای علمیای که با انتقاد مخالفند به طور غیر مستقیمی از وضع موجود دفاع میکنند.
* کلیسا گویا مایل بود نظرات علمی جدید را بپذیرد؛ مشکلش این بود که افرادی غیر مسیحی و خارج از کلیسا به آن دست یافته بودند. میدانید که دیگری همیشه اَخ و یا به قول سارتر، دوزخ است.
* معمولا رذایل فردی ما فضیلتیست جمعی و برعکس.
* کسی میداند سوکارنو نیم میلیون انسان را در اندونزی کشت؟ کسی میداند گروه کمونیست راه درخشان در پرو در ده سال 25000 نفر را کشت؟
۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سهشنبه
گزارشی از روز ایران
* ساعت حدوداً ده صبح بود که برای سر و گوش آب دادن(؟) به میدان مطهری رفتم. بلندگویی قار قار کنان، چیزهایی برای جمعیت بصورت نواله پرتاب میکرد. در همین اثنا متوجه شدم که حدیثی فوق جعلی هم گویا در همان لحظه ساخت و تحویل جماعت داد بدین مضمون که، امام علی هزار و چهارصد سال قبل به مردم شهر قم سلام فرستاده. عجبا که دودی از جمعیت هم برنخاست. شاید اینان دیگر گوش هم نمیدهند. داشتم برای دل خودم غرغر میکردم و به بلاهت این قوم بدو بیراه میگفتم که ناگاه شنیدم حضرت بوقچی این بار پیام داد که امروز ثابت میکنیم که قم جای منافقان نیست. فحشی از ته دل نثار روح هفت جد و اقوام سببی و نسبیاش کرده اندکی سبک و ایضاً خنک شده و برگشتم. قیافهام گویا دیدنی بوده.
* چند جایی کودتاچیان نگاههای مشکوکی به بنده کردند که البته با خونسردی آنها را رد کردم. به واقع در آن جمعیت، وصلهای ناجور بودم. پیراهن رنگی آستین کوتاه ِچسبان و شلوار کتان راسته و کفش اسپرت با آرایش صورتی به قول برخی دانشجویی. نکتهی جالب اینجا، خالی بودن تمام صندوقهای اعانهای بود که برای کمک به ارض مقدس آورده بودند. جمعیت هم غالبا دو گروه بودند. (نا) بسیجیهای خردسال و نوجوان که مشخص است در چنین روزهایی کیفشان کوک است که آنها را هم داخل آدمیزاد حساب میکنند و پیرمرد و پیرزنهایی که با هزار ترفند و حیل تمثالکی دستشان داده و به این مکان آوردهاند. البته واضح و مبرهن است که پیری و خردسالی در بسیاری نقاط مشترکند و ذکر آن هم تکرار مکررات.
* روغن کوهان شتر برای رفع کمر درد و گیاه تعفن النساء را هم در یکی از عطاریها دیدم و بر معلوماتم افزوده شد. آرایش نظامی کودتاچیان هم این بار برایم قابل توجه بود. از تهران خبرهای جالبی میرسید. دوستان حضور فعالی داشتند.
* اینترنت و شبکهی تلفن همراه همان وضعیت 22 خرداد را داشت. نفرتانگیز است با این همه ادعا. واقعا چه رویی دارند. کدام پرده بود که دردیده نشد؟ ببخشید، عذر میخواهم، ولی به نظر شخص بنده به دیوثی افتادهاند این جماعت.
* پنج شنبه میزبان ناقابل سید بزرگوار بودم. بنده را قابل دانسته دو سه ساعتی گام بر دیدگانم نهادند. یکی از قدیمی ترین یاران وبلاگی را هم بالاخره زیارت کردیم. بسی جالب و نیکو بود این دیدار.
* باید برون کشید از این ورطه رخت خویش. به احتمال خیلی زیاد به وردپرس نقل مکان خواهم کرد. یک سال و نیمیست که در آن سرویس دهنده کلبهای فراهم کردهام. بلاگفا دیگر مکان امن و آسایشی نیست. متاسفم از دروغگوییهای حیرت انگیز مدیرش البته جای شکرش نیز در کنار شکایت، که به هر حال در این وانفسا فرصتی فراهم کرد برای خیل وبلاگ نویسان؛ ولی ای کاش این روزها سکوت میکرد و دروغ نمیگفت. چه قدر این روزها حرف زدن و حرف نزدن هر دو سخت شده