* ساعت حدوداً ده صبح بود که برای سر و گوش آب دادن(؟) به میدان مطهری رفتم. بلندگویی قار قار کنان، چیزهایی برای جمعیت بصورت نواله پرتاب میکرد. در همین اثنا متوجه شدم که حدیثی فوق جعلی هم گویا در همان لحظه ساخت و تحویل جماعت داد بدین مضمون که، امام علی هزار و چهارصد سال قبل به مردم شهر قم سلام فرستاده. عجبا که دودی از جمعیت هم برنخاست. شاید اینان دیگر گوش هم نمیدهند. داشتم برای دل خودم غرغر میکردم و به بلاهت این قوم بدو بیراه میگفتم که ناگاه شنیدم حضرت بوقچی این بار پیام داد که امروز ثابت میکنیم که قم جای منافقان نیست. فحشی از ته دل نثار روح هفت جد و اقوام سببی و نسبیاش کرده اندکی سبک و ایضاً خنک شده و برگشتم. قیافهام گویا دیدنی بوده.
* چند جایی کودتاچیان نگاههای مشکوکی به بنده کردند که البته با خونسردی آنها را رد کردم. به واقع در آن جمعیت، وصلهای ناجور بودم. پیراهن رنگی آستین کوتاه ِچسبان و شلوار کتان راسته و کفش اسپرت با آرایش صورتی به قول برخی دانشجویی. نکتهی جالب اینجا، خالی بودن تمام صندوقهای اعانهای بود که برای کمک به ارض مقدس آورده بودند. جمعیت هم غالبا دو گروه بودند. (نا) بسیجیهای خردسال و نوجوان که مشخص است در چنین روزهایی کیفشان کوک است که آنها را هم داخل آدمیزاد حساب میکنند و پیرمرد و پیرزنهایی که با هزار ترفند و حیل تمثالکی دستشان داده و به این مکان آوردهاند. البته واضح و مبرهن است که پیری و خردسالی در بسیاری نقاط مشترکند و ذکر آن هم تکرار مکررات.
* روغن کوهان شتر برای رفع کمر درد و گیاه تعفن النساء را هم در یکی از عطاریها دیدم و بر معلوماتم افزوده شد. آرایش نظامی کودتاچیان هم این بار برایم قابل توجه بود. از تهران خبرهای جالبی میرسید. دوستان حضور فعالی داشتند.
* اینترنت و شبکهی تلفن همراه همان وضعیت 22 خرداد را داشت. نفرتانگیز است با این همه ادعا. واقعا چه رویی دارند. کدام پرده بود که دردیده نشد؟ ببخشید، عذر میخواهم، ولی به نظر شخص بنده به دیوثی افتادهاند این جماعت.
* پنج شنبه میزبان ناقابل سید بزرگوار بودم. بنده را قابل دانسته دو سه ساعتی گام بر دیدگانم نهادند. یکی از قدیمی ترین یاران وبلاگی را هم بالاخره زیارت کردیم. بسی جالب و نیکو بود این دیدار.
* باید برون کشید از این ورطه رخت خویش. به احتمال خیلی زیاد به وردپرس نقل مکان خواهم کرد. یک سال و نیمیست که در آن سرویس دهنده کلبهای فراهم کردهام. بلاگفا دیگر مکان امن و آسایشی نیست. متاسفم از دروغگوییهای حیرت انگیز مدیرش البته جای شکرش نیز در کنار شکایت، که به هر حال در این وانفسا فرصتی فراهم کرد برای خیل وبلاگ نویسان؛ ولی ای کاش این روزها سکوت میکرد و دروغ نمیگفت. چه قدر این روزها حرف زدن و حرف نزدن هر دو سخت شده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر