۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

شیرین سخن ِ شهر آشوب

* گل سرخ دوست داشتی یا محمدی؟ من که آن روزها فرق این دو را نمی دانستم. تو برایم محمدی آوردی و من گل سرخ. گلت بوی ترشی لیته می داد. رویم نشد بگویم آن شیشه ی ترشی شکسته را... چه قدر آن روزها دروغ می گفتم.
* نمی دانم چه مرضی داشتم. همیشه دلهره داشتم، زبانم هم گاهی بند می آمد. تو می گفتی حرفی برای زدن نداری. شاید... زورت بیشتر بود چه شایدی؟
* می خواستی بروی، اما دلت می خواست تقصیر بر گردن من باشد. نازک ترین موهای دنیا هم در برابر گردن من مثل تنه ی درخت بود. خب برو... فکر مرا نکن پشت شیشه ی تاکسی. برو...
* این پاره پاره ها عجیب فراموش نشدنی هستند. حتی اگر... ان و لن و کی، اذن حتی و لِ

۲۰ نظر:

هیوا گفت...

باز هم قصه ی تلخ رفتن...

نيكادل گفت...

امان از اين خاطره بازي ها ...

فرزانه گفت...

سلام رند عزیز
این یادها چنان شفافند که گویی همین الان با تمام جزییات دارند اتفاق می افتند

چشمانت راز آتش است
و عشق ات پیروزی آدمی ست
هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد
و آغوش ات اندک جایی برای زیستن
اندک جایی برای مردن
و گریز از شهر
که با هزار انگشت به وقاحت
پاکی آسمان را متهم می کند.
"احمد شاملو"

روح افزا گفت...

يارو رفته بود دندانپزشكي و به دكتر گفت؛ من خيلي عجله دارم، لطفا از آمپول بي حسي استفاده نكنيد. دندانپزشك گفت؛ جداً كه شجاعت شما قابل تقدير است. حالا بفرمائيد كدام دندانتان را بايد بكشم؟ و يارو شاگردش را صدا كرد و گفت غلومي بشين آقاي دكتر دندونتو بكشه و بريم كه خيلي كار داريم!

ندا گفت...

...

مرمر گفت...

میبینم که بد رفتی رو عشق وعشاقی نوشتن...
خوشمان امد

معریف کتابهات هم خوب بود فقط به درد من نمیخورد. چون به نظرم باید قبلش کلی یچز دیگه بخونم

نفیسه گفت...

عشق همیشه در مراجعه است

اويس گفت...

عجب فراموش نشدني، عجب! البته من فقط با تعجبت همراهي مي كنم!

فرانک گفت...

سلام
همیشه اولین سوال این بود چرا می گویند گل محمدی و هنوز هم جواب نگرفته ایم.
راستی آنچه در مورد اسطوره ها مهم است شنهاخت آنها است برای شناخت انسان تا بتوانیم خرد را پرورش دهیم با نا آگاهی نسبت به اساطیر و عدم تحلیل آنها نمی توان موقعیت انسان را در هستی از گذشته تا کنون برررسی کرد.اساس فلسفه هم اسطوره است هم چنان که اساس هنر و دانش.
وجو موتیف های مشترک در اساطیر ملل مختلف بسیار حیرت انگیز و پر اهمیت است و رهنمون خوبی برای شناخت سنت ها و آوانگارد بودن است.

دست خیال گفت...

ندانستم که این دریا چه موج خونفشان دارد...

مجید موسوی گفت...

سلام . خدایی این گرگانی ها باحال ترین آدم هایی هستند که من تا به حال دیدم .
یاد باد آن روز ها یاد باد ..

آیسودا گفت...

فراموش نکن.
اما بپذیر که ماندنی نبود. و نمی تونسته آن طور که شابسته یه رابطه است تو را دوست داشته باشه.
از این داستانها زیاد شنیدم. ولی وقتی گوینده یه پسر باشه به یه تعادلی می رسم و می بینم که دنیا زیاد هم ضد زن نبوده. و یه جاهایی زن ها هم نامرد می شن. هرچند این لغت زیاد کاربردی نداره برای توصیف یک زن.

ناميرا گفت...

عشق هميشه بي كلام مي ماندو اگر در كلام بيايد مثل يك شوخي بي رحمانه مي شود.
با كمي اقتباس از جبران خليل جبران

هادی طباطبایی گفت...

و با شوق این یادهاست که می توان زیست در دوران نامردمیهای روزگار.

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

بابک داد
http://babakdad.blogspot.com/2010/05/blog-post_09.html
به عقيده من، "فرزاد كمانگر" بمب گذار بود، منتها هم بمبي كه كار گذاشت متفاوت از بمبهايي است كه مي گويند و هم زمان عمل كردن آن بمبها هنوز فرا نرسيده است!

هنگامه گفت...

خیلی خوبه که از احساست می نویسی..

هنگامه گفت...

خیلی خوبه که از احساست می نویسی..

دمادم گفت...

ای دل غافل!

درخت ابدی گفت...

سلام.
از این یادها تا تر و تازه اند باید خاطره ساخت، چون چند سال که ازشون بگذره، گنگ و محو می شن، طوری که انگار دیگه مال ما نیستند.

خزان گفت...

عشق را دوست دارم ولی از زنها میترسم
من روز را دوست دارم اما از روزگار میترسم