۱۳۸۹ اردیبهشت ۳, جمعه

Absurd


«ساحت ِپروردگار را رازی ست که اگر آشکار شود، چیزی از نبوت باقی نمی ماند» عین القضات همدانی

پاتریشیا های اسمیت در داستان «خانه ی سیاه» از مرد جوانی می گوید که در میکده ای در شهر کوچکی در آمریکا از زبان مردم محلی ماجراهایی درباره ی خانه ای می شنود که ویرانه ای است و به قول این مردم محل تجمع ارواح و اشباح و دیوانگان و... است. مرد جوان کنجکاو می شود تا از راز این خانه سر دربیاورد. به آن خانه رفته و چیزی نمی یابد. خانه ای ویرانه بدون هیچ جنبنده ای و حتی کوچکترین خطری. وقتی به میکده بازمی گردد و این خبر را به آنها می دهد، مردم وحشت زده شده و یکی از انها به وی حمله می کند و او را می کشد.*

سرگذشت و فرجام غم انگیز عین القضات را هم می توانید از اینجا بخوانید.
* برگرفته و خلاصه شده از این کتاب:
اسلاوی ژیژک / تونی مایرز / ترجمه ی احسان نوروزی / نشر مرکز / چاپ اول 1385 / 212صفحه / 3300 تومان / صفحات 155-156


به میمنت و مبارکی سایت بلاگر دات کام یعنی سایت مدیریت وبلاگ های سرویس دهنده ی گوگل که بنده از آنجا وبلاگم را آپدیت می کنم مسدود شده. بعید می دانم این بار حرکتی صورت بگیرد. تا دو سه روز آینده شاید از این مکان به مکانی دیگر کوچیدم. گویی تقدیر ما همین است.
الان هم با یک شیلترفکن وارد وبلاگم شده ام.
----------------
از عصر امروز از بلاگر رفع فیلتر شد. به خیر گذشت :) کمی غمگین بودم

۴۵ نظر:

مهرگان گفت...

سلام
ظاهرا حلاج بی نوا هم جرمش این بوده "که اسرار هویدا می کرد"!
" چیزی از نبوت باقی نمی ماند " اما از پروردگار چی؟
امیدوارم دست کم ازو چیزی باقی بگذارید(بگذارند)!

مرمر گفت...

این الان معرفی کتاب بود؟ نوشته هات تغییر کرده محمد رضا!

ناشناس گفت...

سلام.نمايشگاه كتاب نزذيكه. خيلي خوبه گر يه ليست پينهادي خيلي وب بنويسيد.ممنون

ناميرا گفت...

عين القضات به لاادري بودن كامل نرسيده بوده.فكر مي كنم براي همين ساحت خدا رو همراه با يه رازي معرفي كرده.
اگه هيچ رازي وجود نداشت،اون وقت مي شد مثل خونه ايي كه الكي به داشتن ارواح معروف شده بوده.

قاسم‌فام گفت...

عرض سلام و شب خوش
استفاده بردم. ممنون.

فرانک گفت...

سلام
کتاب خوبی را معرفی کردی حتما می خوانمش
شناخت خدا هنوز یک راز است از عصر اساطیر تا امروز چرا ما این همه به دنبال راز خدا هستیم؟
آیا رازهای دیگری وجو ندارد؟ یا آن که انقدر از زندگی دور شده ایم که برای دلخوشی مان به خدا می چسبیم؟ یا آن که آن قدر محدو.د شده ایم که برای اثبات خدامان خدا را وسط می کشیم؟ حرفهای زیادی هست و پرسشهای بی پاسخ بسیاری
کاش می شدد جوابی پیدا کرد.

ققنوس خيس گفت...

چو منصور از مراد آنان چو بر دارند بر دارند ... بدين درگاه حافظ را چو مي خوانند مي رانند ...

نفیسه گفت...

بلاخره راز همیشه با بشر بوده و هست.یه علامت سوال که ذهن رو درگیر می کنه و خرد هم گاهی رهگشانیست.

someone else گفت...

سلام.
رفته رفته قویتر میشوید در نقد و در نگارش.

نیک باشید.

هیوا گفت...

سلام
واقعا منزل خالی است؟ به نظرم یک کم باید احتیاط کرد( وقفه نه!، بلکه احتیاط)، احتیاطی نه از سر ترس، بلکه احتیاطی که بتوان به نتایج معقولی رسید.
به هر صورت منظورتان را خوب رسانده اید و استفاده بردیم.

آیسودا گفت...

سلام
شاید این داستان می خواهد به عمق فاجعه جای افتادن یک خرافه یا فکری غلط در ذهن جامعه ای اشاره کند. تعصبی کور که به کشتن «اندیشمندی که محافظه کار نبود» می انجامد.
از آن داستانهایی که آدم را به شدت تکان می دهد. چندین بار خواندم تا بتوانم بر بهت زدگی ام غالب شوم.

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلام علیکم.
آن راز را، که ساحت پروردگار است یا در ساحت پروردگار است، عین القضات خودش دیده بود؟ کشف کرده بود؟
***
دقیق نفهمدیم اون اسم و رسم، اسم و رسم کامل چه کسی است، اما یک حدسهائی زدم، و حدس می زنم تا حدّی درباره اش درست بگوئی. به هر حال اینترنت و دنیای عادی، وجودگاه («وجودگاه» را خودم الان ساختم!) انواع آدمها با انواع فکرها و ذهنها و اخلاقها است.
***
من چهارده پانزده سالم بود. می رفتیم داهاتمان. من و برادرم و پسرعومهایم و چند تا هم سن و سالهامان، می رفتیم «زاغه» (ظاهراً یک چیزی مثل تونل کوچک یا غار یا ...، که ظاهراً چند ده سال قبل راه حلی بوده برای پنهان شدن به هنگام حمله ی غارتگرها) یا مسیر قنات پیدا می کردیم و دوست داشتیم کشف کنیم این مسیر قنات یا این زاغه کجا می رود. یک نفر را تهییج می کردیم که «تو جلو برو». معمولاً چند متر می رفتیم و در می رفتیم برمی گشتیم عقب!
این خاطرات در من تداعی شد با ماجرای خانه ی اشباح در شهری در آمریکا!

ناشناس گفت...

شاید باید انسانهایی که اصرار بر گمراه بودن و گمراه ماندن دارند را به حال خود رها کرد . خیلی ها ارزش انرژی گذاشتن برای فهمیدن ندارند .

حامد گفت...

شاید باید انسانهایی که اصرار بر گمراه بودن و گمراه ماندن دارند را به حال خود رها کرد . خیلی ها ارزش انرژی گذاشتن برای فهمیدن ندارند .

سلیمی نژاد گفت...

مرسی. پست عالی بود.

دست خیال گفت...

البته عین القضات ظاهرا به رازی رسیده بود که نه تنها خانه را خالی نمی دید که بنیانی محکم برایش یافته بود.بنیانی که مردمان به دلیلی و حاکمان به دلیلی دیگر از آن واهمه داشتند.

فرزانه گفت...

سلام
چه کرده اید ؟
افزودن بر حیرانی ...
من و انکار شراب این چه حکایت باشد...

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلام علیکم.
تهران هم باد و باران است. اما تیم خوش شانس پرسپولیس، در باد و باران و بی برقی و ... هم بازی را بُرد!
***
اگر شما فرزندت را دعوت کنی که دعا کند، خب مونولوگ است. اگر فرزندت به درگاه خدا دعا کند، خب مونولوگ است. وقتی انسان با خودش صحبت می کند، مونولوگ است.
من به پسرم گفتم وقتی صدای آمبولانس یا آتش نشانی را می شنود، دعا کند کسی چیزیش نشده باشد. او هم دعا می کند.
شاید «دعا» در بین مردمان خداباور، از «عبادت» هم جهانشمولتر و عامتر است. دعا و نیایش و مناجات. مشخصاً خداناباوران غیر متدین، «عبادت» ندارند، ولی «دعا» و «نیایش» می توانند داشته باشند. من خودم از مشاهیر فرهنگ ایران می شناسم که خداباور است و غیر متدین، و در تمام یا اکثر کتابهایش جمله ی «به نام یزدان پاک» است و گمان کنم جملاتی شبیه به «دعا» هم هست در کتابهایش.

نوستالژیک گفت...

فکر کنم مسعود کیمیایی هم یک درامدی چیزی درباره این مرحوم عین القضات نوشته باشه.
این ژیژک کلا" چیزای خوبی مینویسه ولی حیف که چپ خونه.

درخت ابدی گفت...

سلام.
عجب جنله ای! عین القضات بی نظیره. یه جا تعبیر "نور سیاه" رو براش به کار می بره.
از زیر سنگ هم که شده فیلم mist رو پیدا کن و ببین؛ بر اساس داستانی از استیون کینگه.
لذت بردم.

ایران نیوز گفت...

سلام دوست عزیز وبت رو خوندم خیلی مطالبت خوب بود البته بیشتر از همه آزادی دلخشکنک رو پسندیدم
خیلی خیلی عالی نوشته بودی ای کاش واقعی میشد

هادی طباطبایی گفت...

ابوالحسن خرقانی گوید روزی ندایی از آسمان شنیدم که می گفت ای ابوالحسن خواهی تا رازت را فاش کنم تا مردم تو را سنگسار کنند؟ابوالحسن خطاب به خداوند پاسخ می دهد که پروردگارا خواهی تا از کرامت و بخششت بر خلق گویم تا دیگر کسی تو را عبادت نکند؟پاسخ شنیدم که نه از تو و نه از من گفتن.

دمادم گفت...

باز از آن قیاس های رندانه کرده اید. حالا دیگر با شناختیکه از نوشته های شما پیدا کرده ام ،ظرافت آن جمله را در کنار شرح مختصر آن داستان ،ناخودآگاه نمی دانم. حتی اگر بیایید وکامنت بگذارید که ناخودآگاه بوده.
در ضمن از لطفتان به خاطر کتاب ممنونم.بایکی از دوستان حرف زده ام تا ببینم سرانجام چیست.

ندا گفت...

سلام
آدما دو دسته اند:
1) پیرو: خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو.
2) پیرو: خواهی نشوی همرنگ ، رسوای جماعت شو.
البته شانس بقای گروه دوم در صورت عدم سکوت خیلی کمه مثل همین "مرد جوان".

مرمر گفت...

وقتي گوگل ريد رو بستن و خود ايميلشم ميبندن هر از گاهي انتظار داري مديريت وبلاگش باز بمونه.. آقا به ازاي يك بستن صد تا باز منيكنيم... برو بلاگ اسكاي فعلا

حسين گفت...

اين پرودگار كه عين القضات ميگه كي هست حالا!!!؟؟؟

سلام محمد رضا جان
لطف كردي و آمدي
آموخته ام كه دل نبندم به چيزي نه وبلاگ و نه آرشيو و نه حتا...

هميشه البته با نوشته هاي انديشمندانه ات حال مي كنم.

ARGHAVAN گفت...

cherA SHOMA LABE DARYA BERI DARYA KHOSH MISHE???

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلام علیکم.
در صورت تمایل، جواب بده:
1) آیا liberalism is an ideology را ملّاها و حوزه ی قم و محسن غرویان و مصباح یزدی گفته اند، یا عبارتی است که خود غربیها به کار می برند؟
2) اصولاً، لیبرالیسم با وسعت و جایگاه جهانی اش، «نصیحت» و «آموزه» و مانند آن است، یا خُب، «ایدئولوژی» است + «فلسفه»[ی اجتماعی] + «جهان بینی»؟
3) وبسایت حوزه دات نت، گفته:




1. فردگرایی (اصالت فرد): فردگرایی جوهره و رکن بسیار مهم لیبرالیسم است. فردگرایی، یعنی فرد و حقوق او بر همه چیز مقدم است. اگر دولت هم تشکیل شده است، باید در خدمت خواسته های افراد جامعه باشد. دین، اخلاق، متفکران و... حق ندارند به افراد دستور دهند و مهم فرد و خواسته های اوست.

2. اصالت آزادی: یعنی آزادی فوق همه ارزشهاست. بر اساس این اصل، انسان هر خواسته ای که دارد، اعم از بی بند و باری جنسی و خلاف دین و اخلاق و غیره، باید آنها را محترم شمرد و به او آزادی داد، و ایجاد هرگونه مانع در این راه جایز نیست! به بیان دیگر، هیچ چیز در برابر خواسته های من مهم نیست. مهم آن است که من می خواهم.

تنها حد آزادی در نظر لیبرالها آزادی افراد دیگر است. بنابراین، اگر خواست طرف شما موافق با میل و خواست شما باشد، هر رفتاری مجاز است!

3. انسان مداری (امانیسم): یعنی باید تمام چیزها ـ حتی اخلاق و دین ـ بر اساس تمایلات و نیازهای انسان توجیه شود. انسان نباید خود را با دین و اخلاق هماهنگ سازد، بلکه دین و اخلاق باید خود را با او هماهنگ سازند!

4. سکولاریسم: یعنی تفکیک دین از امور زندگی. بر اساس این دیدگاه، دین باید به حاشیه رانده شود. دین حق ندارد در مسائل مهم زندگی دخالت کند.

5. سرمایه داری (کاپیتالیسم): لیبرالیسم به گونه ای با سرمایه داری و اقتصاد بازار آمیخته شده که بسیاری از متفکران به ویژه چپ گرایان معتقدند که لیبرالیسم ایدئولوژی سرمایه داری است.

6. عقل گرایی: یعنی باور به کفایت و بسندگی خرد انسانی. در این تفکر، همه انسانها از نیروی خرد بهره مند هستند. خردمندی و آزادی دو جزء جدایی ناپذیر محسوب می شوند. نفی خرد ورزی آدمی مترادف با نفی آزادی اوست.

و نیز تجربه گرایی، علم گرایی، سنت ستیزی، تجددگرایی، پلورالیسم معرفتی، پیشرفت باوری و تسامح و تساهل





به نظرت مغرضانه گفته اند، و مبانی ی لیبرالیسم اینها نیست، یا تفاوت فراوان دارد با آنچه در وبسایت حوزه دات نت گفته اند؟
4) انصافاً، چه طور من برای «گزارش» کردن مبانی ی لیبرالیسم (من «گزارش کردم» و کل متن هم مشخص است، و ادعای لیبرالیسم شناسی نکردم و الان هم مدعی ی چنین چیزی نیستم) شایسته است بروم کتابهای شاپیرو و ... را بخوانم، اما محمدرضا نیکفر، برای تعریف کردن دین و تعریف کردن خدا، به جای در اولویت قرار دادن تعریفهای خداباوران و مثلاً تعریف قرآن از خدا و از دین، از فلان دانشمند غربی شاهد می آورد برای این که تبیین کند خدا چیست و دین چیست؟

محمد گفت...

سلام
مدتی نبودم تو فضای وبلاگ
ولی ارادتم خدمتتون باقیه.
عین القضات
مطالبتون همچنان عالی هستن
فکر کنم منم برم بلاگ اسکای

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلام علیکم.
یک) از «ایدئولوژی»ی مورد علاقه ات دفاع کن. نگران اعصاب من نباش. به جز تو، آیا کسی هست قرینه ای ببیند که من الان مشکل اعصاب دارم؟

دو) لیبرالها، حمله می کردند که:
ما با هر حکومت ایدئولوژیک مخالفیم؛
ما اصولاً با ایدئولوژی مخافلیم.
لیبرالها ادعا می کردند:
لیبرالیسم «اندیشه»ای است که بشر را به نجات می دهد.
اما این طورها نیست. لیبرالیسم، «جهان بینی + ایدئولوژی + فلسفه[ی اجتماعی]» است. چنان که کمونیسم هم «جهان بینی + ایدئولوژی + فلسفه[ی اجتماعی]» است. چنان که اسلام هم «جهان بینی + ایدئولوژی + فلسفه[ی اجتماعی]» است. تفاوت در این نیست که اینها «جهان بینی + ایدئولوژی + فلسفه[ی اجتماعی]» نیستند، بلکه تفاوت در این است که جهان بینی و ایدئولوژی و فلسفه ی اجتماعی و فلسفه ی اقتصادی ی هر کدام از لیبرالیسم و کمونیسم و اسلام و ...، چیست. و یک تفاوت اسلام، با لیبرالیسم و کمونیسم، این است که اسلام علاوه بر جهان بینی + ایدئولوژی + فلسفه[ی اجتماعی]، «دین» هم هست.

این که لیبرالیسم «ایدئولوژی» است، این را من از آخوندها یا از مارکسیستها نقل نکردم.

من از وبسایت حوزه دات نت نقل کردم که مبانی ی لیبرالیسم اینها است:
فردگرائی؛ اصالت آزادی؛ اومانیسم؛ سکولاریسم؛ کاپیتالیسم؛ راسیونالیسم؛ آمپیریسم؛ ساینتیسم؛ مدرنیسم؛ پلورالیسم؛ تساهل و تسامح.

اگر دوستان لیبرال عزیز، می فرمایند حوزه دات نت غلط گفته یا ناقص گفته یا چرند گفته، لطفاً آنها همین طور فهرستوار بفرمایند مبانی ی لیبرالیسم چیست.

به نظر من، عجیب این است که لیبرالیسم «ایدئولوژی نباشد». مکتبی که در سطح جهان طرفداران فراوان دارد و بر حکومتها اثر دارد، چنین مکتبی با چهار تا نصیحت و جمله ی قصار و اینها که شکل نمی گیرد. جهان بینی دارد (البته از نوع «مادی»)، ایدئولوژی دارد (البته از نوع «مادی»)، فلسفه ی اجتماعی دارد، سرمایه داری دارد، ...


لیبرالیسم، جهان بینی و ایدئولوژی ای مادی است، و نقاط ضعف فلسفه های مادی را دارد (البته من دیدگاه خودم را می گویم)، و زیرکانه، واژه ی «آزادی» را، که متعلق به ذات بشر و متعلق به تمام بشر است، گرفته چسبانده روی پیشانی ی خودش، و برای نامیدن خود از واژه ی زیبای «لیبرالیسم» استفاده می کند، و لیبرالیسم ِ اصطلاحی، چنین ترکیبی است:
ماتریالیسم + کاپیتالیسم + سکولاریسم + ...

لیبرالیسم هم «باید» و «نباید» دارد، از جمله، ظاهراً، می گوید دین ِ اجتماعی، باید دین ِ فردی باشد!

لیبرالیسم که ظاهراً باید و نباید خطاب به فرد ندارد، ندارد چون نمی تواند داشته باشد، ندارد چون ظاهراً سرچشمه ی بایدها و نبایدها و فرمانهای ارزشی، «خدا» است.

Seyyed Abbaas-e Seyyed Mohammadi گفت...

سلام علیکم.
یک) از «ایدئولوژی»ی مورد علاقه ات دفاع کن. نگران اعصاب من نباش. به جز تو، آیا کسی هست قرینه ای ببیند که من الان مشکل اعصاب دارم؟

دو) لیبرالها، حمله می کردند که:
ما با هر حکومت ایدئولوژیک مخالفیم؛
ما اصولاً با ایدئولوژی مخافلیم.
لیبرالها ادعا می کردند:
لیبرالیسم «اندیشه»ای است که بشر را به نجات می دهد.
اما این طورها نیست. لیبرالیسم، «جهان بینی + ایدئولوژی + فلسفه[ی اجتماعی]» است. چنان که کمونیسم هم «جهان بینی + ایدئولوژی + فلسفه[ی اجتماعی]» است. چنان که اسلام هم «جهان بینی + ایدئولوژی + فلسفه[ی اجتماعی]» است. تفاوت در این نیست که اینها «جهان بینی + ایدئولوژی + فلسفه[ی اجتماعی]» نیستند، بلکه تفاوت در این است که جهان بینی و ایدئولوژی و فلسفه ی اجتماعی و فلسفه ی اقتصادی ی هر کدام از لیبرالیسم و کمونیسم و اسلام و ...، چیست. و یک تفاوت اسلام، با لیبرالیسم و کمونیسم، این است که اسلام علاوه بر جهان بینی + ایدئولوژی + فلسفه[ی اجتماعی]، «دین» هم هست.

این که لیبرالیسم «ایدئولوژی» است، این را من از آخوندها یا از مارکسیستها نقل نکردم.

من از وبسایت حوزه دات نت نقل کردم که مبانی ی لیبرالیسم اینها است:
فردگرائی؛ اصالت آزادی؛ اومانیسم؛ سکولاریسم؛ کاپیتالیسم؛ راسیونالیسم؛ آمپیریسم؛ ساینتیسم؛ مدرنیسم؛ پلورالیسم؛ تساهل و تسامح.

اگر دوستان لیبرال عزیز، می فرمایند حوزه دات نت غلط گفته یا ناقص گفته یا چرند گفته، لطفاً آنها همین طور فهرستوار بفرمایند مبانی ی لیبرالیسم چیست.

به نظر من، عجیب این است که لیبرالیسم «ایدئولوژی نباشد». مکتبی که در سطح جهان طرفداران فراوان دارد و بر حکومتها اثر دارد، چنین مکتبی با چهار تا نصیحت و جمله ی قصار و اینها که شکل نمی گیرد. جهان بینی دارد (البته از نوع «مادی»)، ایدئولوژی دارد (البته از نوع «مادی»)، فلسفه ی اجتماعی دارد، سرمایه داری دارد، ...


لیبرالیسم، جهان بینی و ایدئولوژی ای مادی است، و نقاط ضعف فلسفه های مادی را دارد (البته من دیدگاه خودم را می گویم)، و زیرکانه، واژه ی «آزادی» را، که متعلق به ذات بشر و متعلق به تمام بشر است، گرفته چسبانده روی پیشانی ی خودش، و برای نامیدن خود از واژه ی زیبای «لیبرالیسم» استفاده می کند، و لیبرالیسم ِ اصطلاحی، چنین ترکیبی است:
ماتریالیسم + کاپیتالیسم + سکولاریسم + ...

لیبرالیسم هم «باید» و «نباید» دارد، از جمله، ظاهراً، می گوید دین ِ اجتماعی، باید دین ِ فردی باشد!

لیبرالیسم که ظاهراً باید و نباید خطاب به فرد ندارد، ندارد چون نمی تواند داشته باشد، ندارد چون ظاهراً سرچشمه ی بایدها و نبایدها و فرمانهای ارزشی، «خدا» است.

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

چه جوری یه؟ من باید دوبار سه بار چهار بار پنج بار یک کامننت را منتشر کنم، تا منتشر شود.




سلام علیکم.
یک) از «ایدئولوژی»ی مورد علاقه ات دفاع کن. نگران اعصاب من نباش. به جز تو، آیا کسی هست قرینه ای ببیند که من الان مشکل اعصاب دارم؟
دو) لیبرالها، حمله می کردند که:
ما با هر حکومت ایدئولوژیک مخالفیم؛
ما اصولاً با ایدئولوژی مخافلیم.
لیبرالها ادعا می کردند:
لیبرالیسم «اندیشه»ای است که بشر را به نجات می دهد.
اما این طورها نیست. لیبرالیسم، «جهان بینی + ایدئولوژی + فلسفه[ی اجتماعی]» است. چنان که کمونیسم هم «جهان بینی + ایدئولوژی + فلسفه[ی اجتماعی]» است. چنان که اسلام هم «جهان بینی + ایدئولوژی + فلسفه[ی اجتماعی]» است. تفاوت در این نیست که اینها «جهان بینی + ایدئولوژی + فلسفه[ی اجتماعی]» نیستند، بلکه تفاوت در این است که جهان بینی و ایدئولوژی و فلسفه ی اجتماعی و فلسفه ی اقتصادی ی هر کدام از لیبرالیسم و کمونیسم و اسلام و ...، چیست. و یک تفاوت اسلام، با لیبرالیسم و کمونیسم، این است که اسلام علاوه بر جهان بینی + ایدئولوژی + فلسفه[ی اجتماعی]، «دین» هم هست.

این که لیبرالیسم «ایدئولوژی» است، این را من از آخوندها یا از مارکسیستها نقل نکردم.

من از وبسایت حوزه دات نت نقل کردم که مبانی ی لیبرالیسم اینها است:
فردگرائی؛ اصالت آزادی؛ اومانیسم؛ سکولاریسم؛ کاپیتالیسم؛ راسیونالیسم؛ آمپیریسم؛ ساینتیسم؛ مدرنیسم؛ پلورالیسم؛ تساهل و تسامح.

اگر دوستان لیبرال عزیز، می فرمایند حوزه دات نت غلط گفته یا ناقص گفته یا چرند گفته، لطفاً آنها همین طور فهرستوار بفرمایند مبانی ی لیبرالیسم چیست.

به نظر من، عجیب این است که لیبرالیسم «ایدئولوژی نباشد». مکتبی که در سطح جهان طرفداران فراوان دارد و بر حکومتها اثر دارد، چنین مکتبی با چهار تا نصیحت و جمله ی قصار و اینها که شکل نمی گیرد. جهان بینی دارد (البته از نوع «مادی»)، ایدئولوژی دارد (البته از نوع «مادی»)، فلسفه ی اجتماعی دارد، سرمایه داری دارد، ...


لیبرالیسم، جهان بینی و ایدئولوژی ای مادی است، و نقاط ضعف فلسفه های مادی را دارد (البته من دیدگاه خودم را می گویم)، و زیرکانه، واژه ی «آزادی» را، که متعلق به ذات بشر و متعلق به تمام بشر است، گرفته چسبانده روی پیشانی ی خودش، و برای نامیدن خود از واژه ی زیبای «لیبرالیسم» استفاده می کند، و لیبرالیسم ِ اصطلاحی، چنین ترکیبی است:
ماتریالیسم + کاپیتالیسم + سکولاریسم + ...

لیبرالیسم هم «باید» و «نباید» دارد، از جمله، ظاهراً، می گوید دین ِ اجتماعی، باید دین ِ فردی باشد!

لیبرالیسم که ظاهراً باید و نباید خطاب به فرد ندارد، ندارد چون نمی تواند داشته باشد، ندارد چون ظاهراً سرچشمه ی بایدها و نبایدها و فرمانهای ارزشی، «خدا» است.

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

از جان لاک به عنوان پدر لیبرالیسم نام می برند.

در

http://articles.oxinads.com/articles.php?id=418406&title=%0A%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%81%D8%B3%D8%AA+%D8%AF%D8%B1+%D8%AD%D8%B2%D8%A8+%D9%84%DB%8C%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%84+%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1

گفته اند
«این جان لاک است که به حق بانی ِ ایدئولوژی لیبرالیسم شناخته شده است. او نیز از وابستگان درباری(ملکه آن)و (ویلیام اورنژ) هلندی بود که خود در مقدمه ی کتاب مشهور (حکومت مدنی) اعتراف میکند که تئوری های خود را برای توجیه حقانیت حکومت ولینعمت خود نگاشته است.»


پایان نقل لینک.
بنده اصل انگلیسی ی نوشته ی مورد ادعای لینک را نیافتم و کتاب

جان لاک، رساله ای درباره حکومت، ترجمه ی دکتر حمید عضدانلو، نشر نی، 1388

هم ظاهراً جلد دوم یا کتاب دوم کتاب حکومت مدنی است.
کاملاً ممکن است آنچه در لینک یادشده ادعا شده، صرفاً تهمت به مقام والای پدر لیبرالیسم باشد.

هلوع گفت...

سلام و درود.
خوب ظاهرا رندانه زیر آب دیانت را زدی! البته رند لیبرال دموکراتید دیگر
:D

بله نظرم عین القضات همدانی در خواب هم نمی دید روزی شخصی به نام محمد رضا در قرن ما جمله اش را این گونه رندانه بنویسد. خوب در زمان حلاج و خود عین القضات هم دقیقا با همین برداشت شما این دو را اعدام کردند. پس زیاد تفاوتی میان تفکر پشت این پست و تفکر پشت خواننده تکفیرنامه حلاج نمی بینم چون هر دو یک برداشت داشتید!
از داستان حلاج یک مورد برایم جالب بود: وقتی مردم حلاج را با سنگ می زدند حلاج می خندید تا اینکه شبلی آمد و سنگی کوچک و گلین برداشت و به طرف حجلاج پرت کرد. حلاج فغانش به هوا رفت! مردم پرسیدند ما این همه سنگت زدیم خندیدی ولی با این خرده سنگ شبلی دادت به هوا رفت؟ حلاج پاسخ داد: دردم از این است که شبلی چرا زد؟ شبلی می داند و باز هم می زند!
یا در روایت دیگری در زمان اعدام حلاج او بر مریدانش ترش می کرد و با مردمانی که می خواستند بکشندش خوشرویی می کرد دلیل را پرسیدند و گفت: جزم آنان برای اعدام من بر جهت غیرت آنها بر شریعت است و این یک عبادت است ولی سکوت شما چه معنا دارد؟


این دو داستان در بطنش حکایتها دارد.
مستدام باشید

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلام علیکم.
بالاخره اگر مایل هستی، از ایدئولوژی ی مورد علاقه ات، یعنی لیبرالیسم، دفاع کن. اگر هم مایل نیسی دفاع نکنی. شما سوالاتی که از خودت می شود، اگر مایل هستی، جواب بده. هلوع و من مشکلی با هم نداریم در سوال و جواب.

داریوش آشوری، دانشنامه سیاسی، تهران، مروارید، 1387:
لیبرالیسم یا آزادیخواهی، مجموعه ی روشها و سیاستها و ایـــــــــدئــــــــــولوژیهایی است که هدفشان فراهم کردن آزادی هرچه بیشتر برای فرد است (ص 280) لیبرالهای اروپائی در زمینه ی دین اغلب بی ایمان، شکاک و حتا ضد دین بوده اند (2 281).




***
این جمله ای که از عین القضات نقل کردی، منبعش کجا است؟ ممنون می شوم منبعش را بگوئی و دو سه جمله قبل و بعدش را هم بگوئی.

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

می گویند بد دفاع کردن از چیزی، یکی از راههای خراب کردن آن چیز است. الان هم، نه حاوزه دات نت، بلکه وقتی داریوش آشوری می گوید لیبرالیسم ایدئولوژی است و
http://www.directessays.com/viewpaper/viewpaper/viewpaper/200296.html
می گوید

Liberalism as an ideology has a long and complex history in politics as well as philosophy

و
http://en.wikipedia.org/wiki/Liberal_democracy
تعبیر
ideology of liberalism
را به کار می برد، و محمدرضا می گوید:

لیبرالیسم را برای این ایدئولوژی نمی توان خواند که ...




واقعاً گمان می کنم بهتر است محمدرضا از لیبرالیسم «دفاع نکند»، بلکه فقط خود را رند لیبرال دموکرات بنامد. «نامیدن» کار راحتی است.

M. R گفت...

سلام
مدیریت وبلاگ به سید عباس!
گویا شما به اتفاق دوستان حوزوی لیبرالیسم را از بنده بهتر می دانید.
ولی من از بالای درخت می بینم که پادشاه لباسی بر تن ندارد چون می بینم!
لیبرالیسم هم با وجود همه ی دشمنانش راه خود را می رود. حداقل نه خون ملتی بر گردنش است و نه حقیقتی را پنهان کرده نه کسی را تکفیر کرده نه تفتیش عقایدی راه انداخته نه رای دزدیده نه بگیر و ببند راه انداخته نه وبلاگ فیلتر کرده و...

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلام علیکم. من مشکلی ندارم. فقط، اگر تمایل داشتی، و عرایض بنده را عرایض یک معلم دستوردهنده ندانستی، از ایدئولوژی ی مورد علاقه ات، یعنی لیبرالیسم، دفاع کن.


بله. قاعدتاً، شناخت شما از ایدئولوژی ی لیبرالیسم، از بنده بیشتر است.

ای کاش مدیر معظم وبلاگ، این را هم جواب بدهد:

این جمله ای که از عین القضات نقل کردی، منبعش کجا است؟ ممنون می شوم منبعش را بگوئی و دو سه جمله قبل و بعدش را هم بگوئی.

هنگامه گفت...

سلام ..این کتاب و دیگه حتما باید بخرم..واسه وبلاگ هم همون کوچ فکر خوبیه:)

Alireza گفت...

والا تا جایی که من میدونم لیبرالیسم تکلیفش روشنه. معلومه چیه و نیازی به دفاع نداره. در اصل اندیشه هایی که زیر پرچمشون به اسم اونها هزار جور جنایت و شکنجه همین الآن که من دارم کامنت میزارم در جریانه باید از خودشون دفاع کنن. هر چند اونها هم تکلیفشون روشنه. به نظرم به جای دفاع تمام زمانشون در زمینه توجیه اعمال هم مسلکانشون صرف بشه.ـ

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلام علیکم.

لیبرالهای بزرگوار:


«لیبرالیسم تکلیفش روشنه»

«لیبرالیسم بهترین اندیشه ی قابل اتکا است»

«ما معذور هستیم از دفاع از لیبرالیسم چون لیبرالیسم امتحان خود را پس داده»

«ما لیبرالها به شما غیر لیبرالها تعدادی کتاب دست اول معرفی می کنیم؛ بخوانید و سپس از ما سؤال کنید و ما در حدّ فهم شما سؤالاتتان را جواب می دهیم»

«لیبرالیسم ایدئولوژی نیست، چون ما می گوئیم ایدئولوژی نیست»

***
برای سومین مرتبه:
این جمله ای که از عین القضات نقل کردی، منبعش کجا است؟ ممنون می شوم منبعش را بگوئی و دو سه جمله قبل و بعدش را هم بگوئی.

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلامتی ی سربازان گمنام فیلترینگ که بلاگر را رفع فیلتر کردند صلوات بلند بفرست!

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

این را

http://www.rajanews.com/detail.asp?id=43281
افشاي پروژه بشيريه در دولت خاتمي براي تئوريزه‌كردن ترورهاي سياه

دیده بودی؟
حرفهایی می زنند و قصه هایی می سازند که سقف خانه ی ملت تَرَک برمی دارد.

نجیبه محبی گفت...

خوشحالم که رفع فیلتر شد :-)

مقداد گفت...

نکته جالبی بود
دیروز کمی آرشیو وبت را چرخیدم
آن قدیم ها زیادی عشق نامجو بودی
جالب بود
روند تکامل اندیشه انت را کاملا حس کردم