
شخصی وجیه و ظاهرالصلاح که البته باعث و بانی اشتغال بنده در شرکت فعلی شده و آشنایی مختصری با خانواده ی بنده هم دارند، چند روز قبل از سال در نامه ای به مدیریت شرکت، خواستار اخراج چهار نفر شده بود. بر حسب اتفاق آن نامه را روی میزش در همان روزها دیدم. زمان سپری شد و مدیریت با اخراج یکی از آن سه نفر که البته نیروی کاری بسیار خوبی (از نظر بنده) بود، مخالفت کرد و وی که تازه هم متاهل شده بود ماندنی شد. با توجه به شناختی از آن فرد اولی در طول یکسال گدشته داشتم، می دانستم دست به بهانه جویی خواهد زد و همان هم شد.
از قضا دیروز هنگامی که در اتاق بودم دیدم وی را فراخوانده و نصیحتش(؟) می کند. واژه ی تهدید بیشتر بکار می آید، اما اسمش را اصولا نمی برند. آن جوان هم رندانه گفت که آقای فلانی گویا سال قبل قرار بوده بنده را اخراج کنند. فکر می کنید چه جوابی شنید؟
«به خدای احد و واحد که من روحم هم از ماجرا خبر نداشت.»
من حرف زیادی برای گفتن ندارم. ماجراهای اینچنینی هم برای من اتفاق افتاده و تصمیم قطعی گرفته ام که در پایان بهار امسال قرارداد خود را با شرکت تمدید نکنم. اما...
فکر نمی کنیم ریا و دروغ و پستی سرتاپایمان را فراگرفته؟ خوب است الان حداقل یکی از این دو سمت دعوای سیاسی در کشورمان به این هم بیندیشد که جامعه ی ما تخت گاز به ته دره ی بی اخلاقی و دروغ سقوط می کند و شاید هم سقوط کرده و من روحم(؟) از این ماجرا خبر ندارد.