دیشب در خیابان ارم قدم میزدم و شاهد دستههای عزاداری به مناسبت اربعین بودم. کمتر شده بود این کار را بکنم. شاید تنهایی و بیحوصلگی باعث شد چند دقیقهای هنگام طی کردن مسیر آنها را هم مشاهده کنم.
نمیدانم از جشن هالووین یا دیگر مناسبتهای آیینی فرنگیان چیزی شنیده یا دیدهاید. شباهتی غریب داشت مخصوصاً با هالووین. جماعت هر کدام به رنگی، دست برخی مشعلهایی که با نفت میسوخت، همه مشتاقانه و فعال و مشغول غذاخوردن یا صحبت کردن و سر به سر گذاشتن، خود ِ دستههای عزاداری(؟) هم مانند ایشان. با صداهای ریتمیک و نوحههای ریتمیک تر، بینظمیای عجیب در عین نظم.
گفته بودم و الان هم میگویم که ما ایرانیها استعداد عجیبی در استحاله کردن و به ابتذال کشیدن هر تفکر و آیین و مراسمی را داریم. این از ماه محرم، آن از چهارشنبه سوری و مثال بارز لیبرال بودن و فمینیست بودن و سوسیالیست بودن و... ته ِهر چیزی هم یک ایرانی میچسبانیم و به قول جنوبیها خِلاص.
نمیدانم از جشن هالووین یا دیگر مناسبتهای آیینی فرنگیان چیزی شنیده یا دیدهاید. شباهتی غریب داشت مخصوصاً با هالووین. جماعت هر کدام به رنگی، دست برخی مشعلهایی که با نفت میسوخت، همه مشتاقانه و فعال و مشغول غذاخوردن یا صحبت کردن و سر به سر گذاشتن، خود ِ دستههای عزاداری(؟) هم مانند ایشان. با صداهای ریتمیک و نوحههای ریتمیک تر، بینظمیای عجیب در عین نظم.
گفته بودم و الان هم میگویم که ما ایرانیها استعداد عجیبی در استحاله کردن و به ابتذال کشیدن هر تفکر و آیین و مراسمی را داریم. این از ماه محرم، آن از چهارشنبه سوری و مثال بارز لیبرال بودن و فمینیست بودن و سوسیالیست بودن و... ته ِهر چیزی هم یک ایرانی میچسبانیم و به قول جنوبیها خِلاص.
۲۶ نظر:
امسال دسته های عزاداری ریزش قابل توجهی داشت. هرسال روبروی خیابان ما خیمه ای به پا می کردند و با موسیقی ناهنجار سوهان روحمان می شدند. اما مجبور بودیم تحمل کنیم. امسال شیوه ی جدیدی ابداع شد . علاوه بر ایام سوگواری در مراسم جشنهای مذهبی نیز همان خیمه برپا میشد. و جالب تر این که در شادی هاشان نیز از همان صدا که شبیه نوحه خوانی بود با همان نوا استفاده می شد. شاید فقط این بار خواننده از جملات دیگری استفاده می کرد. و برای من عجیب تر آن بود چطور می شود با موسیقی و آهنگی اشک بریزی و بر سر و سینه بزنی و در مراسمی دیگر با همان موسیقی غمگین دست بزنی و شادی کنی.
و چه کسانی گرد هم می آمدند؟ پدری مذهبی که با برگزاری مراسم در منزل شخصی خود مانع ورود پسرانش به این خیمه ها می شد اعتراف کرد که عده ای از جوانها در این خیمه ها مشغول مصرف مواد افیونی هستند.
از دیگر هنرهای این عده متلک پرانی به زنان و دخترانی بود که ناگزیر از آن محل عبور می کردند.
راستی گفتی ارم؟ منظور همان باغ ارم خودمان بود؟
امروز به سفارش دوستی تصمیم به جا به جایی گرفتم. اما دیدم که بلاگ اسپات نیز به جمع مشترک گرامی پیوست.
سلام.
خوب خدا را شکر که بالاخره زدید بیرون!
اصولا ایرانی ها تنها مکتب و سنت را مبتذل نمی کنند. شما ببین دین ما توسط بعضی به چه ابتذالی کشیده شده است؟
دین خلاصه شده است در موی سر خانمها و صلوات فرستادن هنگام پرتاب موشک و ... در صورتی که در عملمان اندکی هم سفارشات دینی را مراعات نمی کنیم.
این ماجرای نظم و بی نظمی را گفتید یادم افتاد به فردی توریست یا یکی از سفرای خارجی که به ایران آمد و دو روزه برگشت پرسیدند چرا برگشتی؟
گفت به دلیل اینکه رانندگان ایرانی در کمال نظم مشغول بی نظمی اند!
خوب این هم ابتذال قوانین راهنمایی و رانندگی جهانی!
واقعا دوست دارم یه زمانی تحقیقی تاریخی انجام بدم از وضعیت فکری و فرهنگی ایرانی ها در ادوار مختلف تاریخ تا ببینم از چه زمانی گره های کور فرهنگی وارد روحیاتمون شده اونم به این محکمی.
بله، ابتذال عجیبی است!
به جای «ایرانی» می شود از واژه های دیگر هم استفاده کرد: اسلامی، بومی، شرقی...
سلام.
ابتذال البته در تکرار بی تاملی است که در کردار و آداب زیست جمعی هر قوم و قبیله و نژاد و طایفه ای رخنه پذیر است و من چون اطلاع چندانی در باب واقعیت چنین امری نزد سایر جنبندگان زمینی خبری ندارم ترجیح می دعم در این مورد نظری ندهم.
تیک تیک تیک تیک.این صدای ساعت نیست صدای قلب منتظر من و توست که روز فریادش را انتظار می کشد.22 بهمن را با حضورمان سبز می کنیم.
سیدمحمدی - مردانیان - قاسم فام - رضائی - بیات - پارسا - ...:
سلام علیکم.
آیت الله العظما سیدصادق حسینی شیرازی، طبق کتابچه ای که دوست من (یکی از علاقه مندان آیت الله شیرازی) چند روز قبل به من داد، ظاهراً، خودش و طلبه هایش و مریدانش، هر سال، در سالگرد منهدم شدن گنبد حرم امام حسن عسکری، عزاداری می کنند و اعلان ناراحتی می کنند. خب. البته عیبی ندارد. اما، من وقتی اخبار و عکسهای این چیزها را دیدم در کتابچه، با خودم گفتم چرا این بزرگوار، ظاهراً، در این هفت هشت ماه، برای کشته شدن دهها هموطن ما، چیزی نفرمود؟ گنبد حرم مهمتر است یا جان دهها انسان؟ شما ببینید چند مرجع تقلید، شهامت کرد درباره ی حرفهای اسفندیار مشائی فتوا بدهد، مانند فتوای واضح بی ابهام و بی ایهام ِ محمد صادقی تهرانی؟
چرا می گویید استحاله ؟ بگویید خراب کردن . بله استعدادی بی نظر در خراب کردن هر چیز . این سال ها که عزاداری ها دولتی هم شده و این استعداد ضریبی بسیار بالاتر گرفته . بعد می گویند میزان ناامیدی در این جا بالا ست ؟ یکی از دلایلش نمی تواند خالی شدن هر چیزی از مفهوم باشد؟ کاری که خودمان می کنیم .
به اين ها اضافه كنيد فحش هايي را كه دسته ي رقيب به دسته ي ديگر مي دهد براي اينكه بايد امسال از آنها بهتر ظاهر شوند و رو كم كني و الخ!
گويا ما بايد در اين انديشه هايي كه الآن داريم بايد حتما دست و پا بزنيم و لاغير! ابتذال(اگر چه سعي داريم در زندگي چيز ديگري بناميمش) هم از اين قاعده مستثني نيست و خود را در پس ضرب المثل هايم پنهان مي كنيم و مي گوييم كه ترك عادت مرض است و نتيجه مي گيريم كه بله بايد در همين منجلاب بمانيم و درصدد تغيير برنياييم تا باشد كه به مرضي دچار نگرديم، حتي اگر آن مرض، مرض صداقت و پرهيز از ريا باشد!
سلام،این اصل که آنتی تز از دل تز، سنتز می شود تاکنون هم در حیطه علوم تجربی و هم در حیطه علوم انسانی تجربه گردیده است.
بزرگداشت حضرت حسین دیر زمانی است که به این سنتز رسیده است و آنتی تز خود را تولید کرده است.همین که شما نوشته اید. حالا سال هاست که این مراسم به کارناوال شبیه تر است تا به آیینی در بزرگداشت حماسه آزادگی.
شرحی از این مصیبت در کتاب " از عاشورای حسین تا عاشورای حسین" به قلم جناب محمد اسفندیاری بسط یافته است.
نام صحیح کتاب این است: " از عاشورای حسین تا عاشورای شیعه ". از انتشارات صحیفه خرد . قم
جسارتا" اگر متهم به حکیمی پرستی نشوم؛ باید بگویم که جناب اسفندیاری از مستفیدان حضرت حکیمی است و عنوان کتاب یاد شده عینا" از مطلبی در همین زمینه از مقالات استاد که پنجاه سال پیش نوشته اند، اخذ گردیده است.
سلام. ما مردم ریاکاری هستیم و همین خصلت باعث می شه استادیِ عجیبی داشته باشیم در کنار هم نشوندنِ امورِ دور ازهم. نمونه ش همین محرم که بر عکس ظاهرش، کارناوال شادیه. این معناباختگی ها بالاخره باید یه توجیه علمی داشته باشن دیگه.
ممنون از زحمت چشم هات ... بله! شده است مجله ی ادبی و من هم خسته شده ام از دستش.
قربانت.
سلام
اینجا نه وقت پیدا میشه نه نظم نه کمی سرعت برای آنلاین شدن.
باری . حالا دلیل نمیشود جنابعالی مذهب و آیین مذهبی و سنت مذهبی و شریعت را تو یه کاسه بریزی و چون سر مبارک به دیوار_ کلمه مذهب خورده با بلدوزر به همه تجاوز کنی.
در بلاد اجنبی هم مطمئنان هالوین رو از ماتحتشان در نیاورده اند.
با این حال ارادتمندیم
سلام
درسته واقعاً بقول این وبلاگ گروهی :
http://mamlekate.blogspot.com/
مملکته داریم ؟
سلام
از بعد ازطهر تا حالا نظرم ارسال نمي شه!
آهان ارسال شد!
اين عكس رو ببينيد اگر كسي يك كتاب هم بنويسد نمي تواند اينطور گويا حرفش را بزند
http://xs.to/image-7F08_4B652436.jpg
در مورد اين مطلب در واقع دين شده است وسيله اي براي سوار شدن بر مردم
از هسته تهي و پوسته اي بي مغز!
سلام ای ول تو هم به این معضل ما ایرانیها اشاره کردی
گفتی چهارشنبه سوری و کردی کبابم.. در وبلاگهای قبلیم یه مطلبی هم در این رابطه نوشته بودم چهارنشبه سوری نه چهارشنبه دودی!
راستی به اینها والنتاین به سبک ایرانی هم اضافه کن!
بشنوید:
برای چهگوارا
غافلان
همسازند،
تنها توفان
کودکانِ ناهمگون میزاید.
همساز
سایهسانانند،
محتاط
در مرزهای آفتاب.
در هیأتِ زندگان
مردگانند.
وینان
دل به دریا افگنانند،
بهپای دارندهی آتشها
زندگانی
دوشادوشِ مرگ
پیشاپیشِ مرگ
هماره زنده از آن سپس که با مرگ
و همواره بدان نام
که زیسته بودند،
که تباهی
از درگاهِ بلندِ خاطرهشان
شرمسار و سرافکنده میگذرد.
کاشفانِ چشمه
کاشفانِ فروتنِ شوکران
جویندگانِ شادی
در مِجْریِ آتشفشانها
شعبدهبازانِ لبخند
در شبکلاهِ درد
با جاپایی ژرفتر از شادی
در گذرگاهِ پرندگان.
□
در برابرِ تُندر میایستند
خانه را روشن میکنند.
و میمیرند.
داستان اینه که مردم به این نتیجه رسیدن:
هرچیزی رو میشه به بازی گرفت
ابروی مومن که ارزشش بالاتر از خانه خداست این روزا شده.... خورده بحثای پای منقلی
این مراسمات که جای خود داره
ولی خوب اینا نشانه های خوبیه ها
ایرانی ها این خصلتشون به یه دردی خورد..
در باره ی آن پسوند "ایرانی" که هوشمندانه در یادداشتت به آن اشاره کردی ،حسین شیخ رضایی ،یکی از اساتید فلسفه ی دانشگاه علوم تحقیقات در یادداشت دلبرانه ای به این موضوع پرداخته ،چون وبلاگش را فیلتر کرده اند مجبور شدم متن کامل یادداشتش را اینجا بگذارم
------
«انديشه ايراني؟»
آشپزى ايرانى، مهماننوازى ايرانى، معمارى ايرانى، خلق و خوى ايرانى و ... . به نظر نميرسد در بكارگيرى چنين تعبيراتى مشكلى وجود داشته باشد. هر قوم و ملّت و منطقهاى براى خود ذائقهاى خاص و در نتيجه غذاهايى خاص دارد. ايرانيان هم از اين قاعده مستثناء نيستند، آنها غذاهايى ميپزند كه باب ميلشان باشد و به احتمال زياد در كشورهاى ديگر پخته نميشود. اسم چنين سبكى از آشپزى، آشپزى ايراني است
حال چرا نتوان همين قياس را دربارة انديشه بكار برد: «انديشه ايراني»؟ از بام تا شام، از مجراى رسانههاى ملى و دولتى و رسمى و نيمه رسمى، فراوان و به تكرار ميشنويم كه ايرانى قومى است مجزا و متفاوت از ساير اقوام. ما در ميان همسايگان خود تك ايم، ما تافتهاى جدا بافته ايم. تاريخ ما، جغرافياى ما، فرهنگ ما، آئين ما، مردم ما، رئيسان ما، مرئوسان ما، ورزشكاران ما، معلمان ما، نياكان ما همه و همه برتر و متفاوت از همگنان خويش اند
اين از ترجيعبندهاى ملالآور و اصلى ادبيات رسمى رسانهاى در ايران است: ايران از همه متفاوت است. ما نه تنها خود را از اعراب و همسايگان منطقهاي خود بالاتر ميدانيم، بلكه درصد زيادى از ما معتقدند ضريب هوشى متوسط ايرانيان از بالاترين ضريبهاى هوشى در جهان است. (امرى كه ظاهراً مطالعات تجربى نادرستى آن را نشان ميدهد. بنا به اطلاعات موجود در دائرهالمعارف اينترنتي ويكيپديا ايران به لحاظ متوسط ضريب هوشى در رتبه 54 قرار دارد،با متوسط ضريب هوشي 84، حال آن كه در همين فهرست مثلاً عراق در رتبة 45 و با متوسط ضريب هوشي 87 قرار گرفته است.) تمام اين تبليغات، شعارها و كليشهها در يك نقطه به هم ميرسند: گذاشتن هندوانه زير بغل مردم و دادن غرور و توهم كاذب به آنها. اين دم از برترى زدن، بيش از آن كه بيانگر امر واقع و وضعيت واقعاً برتر ما باشد، نشانهاى از بيمارى و كلاف سر در گم وضعيت ما است. بيشتر واكنشى روانى است به اوضاع نابسامان اطراف ما، واكنشى معكوس كه در روانشناسى فردى و جمعى بيمارى شناخته شدهاى است و احياناً قابل درمان. و جالب آن كه علاوه بر ما، برخى ديگر از كشورها كه آنها هم از قضا تمدن درخشانى داشتهاند، اما امروزه از قافله عقب ماندهاند، دچار همين توهم اند. نويسنده خود به شخصه دوستاني از مصر و تركيه داشته كه در اين درد مشترك با ما همراه بودهاند
حال با اين بستر آماده و با اين غرور كاذب، طبيعى است در عرصة فكر و فرهنگ نيز متوليان و مقاطعهكاران و مديران كل فرهنگى باد بر اين آتش بدمند: در فكر و فرهنگ و هنر نيز ما تافتهاى جدا بافته ايم، و چه گوهرها كه در اين جا مدفون نيست و جهان تاكنون از شناخت آن غافل بوده است
در عرصة ادبيات، ترجيعبند مديران ما جهانى كردن ادبيات داستانى ايران است، در عرصة سينما جهانى كردن سينماى ايران و ... . اين بليّه با كمال تاسف به عرصة فكر و انديشه و فلسفه نيز كشيده شده است. ريز و درشت متفكران و مديرانى را ميبينيم كه مدعى اند هر دستاورد فكرى و فرهنگى كه ديگران، و به خصوص غربىها، به آن دست يافتهاند، ما پيش از آنها بدان دست يافتهايم. و اين جا است كه شاخة مطالعات تطبيقى، آن هم از نوع مغشوش و بىبنياد و رسانهاى اش، در دانشگاههاى ما شيوع مىيابد. هر كشف و دستاورد و نظريه و علمى كه ديگران، اين غريبگان، به آن رسيدهاند ما قبلاً به آن دست يافتهايم. و صد افسوس كه در چنين شرايطي، مطالعات درست و روشمند تطبيقى هم در زير خروارها ادعاى رسانهاى گم ميشود و محلى از اعراب پيدا نميكند
اكنون با داشتن چنين ابزار صحنهاى، صحنه كاملاً آماده است تا بشنويم: «ما بايد به سمت توليد انديشة ايرانى حركت كنيم.» و البته كه اين طبيعى است؛ ننگ است كه ما با اين همه فضل و كمالات، در عرصة انديشه مقلّد ديگران باشيم. پس بايد ارگانها و مراكز ذى ربط بكار افتند، بخشنامههاى درست تنظيم كنند، بودجههاى مناسب تخصيص دهند تا ما به سمت توليد «انديشة ايرانى» حركت كنيم
ادامه :
---
مخاطب اين نوشته ممكن است از نگارنده سوال كند آيا تو مخالف مفهوم «انديشة ايرانى» هستى؟ آيا وقتى متفكران ايرانى در طول تاريخ به تامل در باب مسالهاى پرداختهاند، نشان و رنگ و طعمى از ملّيت و تاريخ و دورانشان در بحثها مشهود نيست؟ آيا فىالمثل انديشهورزى سهروردى طعم ملّيت و دين و تاريخ او را ندارد، طعمى كه مثلاً در آثار متفكرى مسيحى در غرب عالم غايب است؟ پاسخ نويسنده به اين سوال مثبت است. قطعاً بسيارى عوامل از جمله آئين و تاريخ و فرهنگ در شكلدهى انديشه نقش دارند و ميتوان ردّ پاى آنها را در محصول كار كشف كرد و ديد
اما در اين جا يك نكتة اساسى وجود دارد كه در واقع قلب اين نوشته است. هيچ متفكرى هنگامى كه به تامل در مسالهاى يا ايجاد نظامى فكرى ميپردازد، بر خود لازم نميبيند اثرى خلق كند كه رنگ و بوى فرهنگ و تاريخ او را داشته باشد. براى متفكر، هدف اصلي حل مسالة پيش رو است، نه ارائة راهحلى كه مثلاً رنگ ايرانى داشته باشد. اما نكته آن است كه در فرايند كار و در حين شكلگيرى انديشه، ناخوداگاه و بدون آن كه قصد و عمدى در كار باشد، بسيارى عوامل فرهنگى، اجتماعى و تاريخى در راهحلهاى متفكر وارد و ظاهر ميشوند. اينها امورى پسينى و عمدتاً ناخوداگاه اند و چنين نيست كه متفكر از ابتدا تصميم بگيرد راه حلى «ايرانى» براى مسالة پيش روى خود ابداع كند. دلمشغولى متفكر، مسالة پيش رو و مقتضيات آن است و در فرايند بررسى و تحليل اين مساله، البته ممكن است ساير زمينههاى فكرى او نيز خود را عيان سازند
حال به وضعيت خود بازگرديم. حركت به سمت «انديشة ايرانى» امرى نيست كه با بودجه و دستورالعمل و آئيننامه و تشويق و ارعاب ميسر باشد. حركت در مسير نظريهپردازى و انديشهورزى مقتضيات و نيازهاى خاص خود را دارد. ما نيز همچون همة ممالك ديگر احتياج داريم شرايط و مقتضيات پايه جهت انديشهورزى را تسهيل كنيم. مقتضياتى مانند آزادى فردى و جمعى، پذيرش نظر ديگران، تقسيم نكردن متفكران به خودى و غريبه، تاسيس نهادهاى آكادميك مستقل و غنى و ... . با داشتن چنين بستر مناسبى، ما نيز چون ديگران ميتوانيم در مسير اعتلاي انديشه و فرهنگ حركت كنيم. اين حركت گاه ممكن است طعم و رنگ و بوى ايرانى داشته باشد و گاه خير. «ايرانى» بودن انديشه، محصول جنبى و فرعي اصل انديشه است. مهم تسهيل بستر لازم براى پيدايش اصل جريان انديشهورزى است، امرى كه در ادبيات رسمى و رسانهاى و سخنان مديران كل فرهنگى غايب است
http://sheykhrezaee.blogspot.com/
برای من خیابان ارم به اندازه خیابان آسمایی کابل خاطره انگیز است.
معطوف به نوشته حسین شیخ رضایی، یک چیز را توجه کرده اید که ایرانیان دچار تعصب خاصی هستند که به نوعی ناشی از خود بزرگ بینی می باشد؟
یعنی خیلی خود را تعریف می کنند و کارهای خود را به شکل اغراق آمیز بزرگ و مهم جلوه می دهند؛ درحالیکه ممکن است عملا آنگونه نباشد. نمی خواهم بطور مطلق کارهای خوب شان را نادیده بگیرم اما ...
همینجوری!
سلام
کاش همه ذاتا ایرانی بودند نه محلا.
ارسال یک نظر