۱۳۸۹ بهمن ۵, سه‌شنبه

The Kitchen`s GOD

ای خدای بزرگ /که در آشپزخانه هم هستی/ و روی جلد قرص های مرا می خوانی

لطفن کمی آن طرف تر!
باید همه ی این ظرف ها را آب بکشم / و همین طور که دارم با تو حرف می زنم / به فکر غذای ظهر هم باشم
نه! کمک نمی خواهم / خودم هوای همه چیز را دارم

پذیرایی جارو می خواهد / غذا سر نمی رود / به تلفن ها هم خودم جواب می دهم
وگردگیری این قاب… / یادت هست ؟

اینجا کوچک بودم / و تو هنوز خشمگین نبودی / و من آرامبخش نمی خوردم
درست بعد طعم توت فرنگی بود و خواب / که تو اخم کردی

به سیزده سالگی /ملافه / و رویاهایم
ببخش بی پرده می گویم / اما تو به جیب هایم / کیف دستی کوچکم / و حتی صندوقچه ی قفل دار من
چشم داشتی!

ای خدای بزرگ که توی آشپزخانه ام نشسته ای / حالا یک زن کاملم
چیزی توی جیب هایم پنهان نمی کنم / کیفم روی میز باز مانده است

هر هشت ساعت یک آرامبخش می خورم
و به دکترم قول داده ام زیاد فکر نکنم
لطفن پایت را بردار / می خواهم تی بکشم!

از : ناهید عرجونی

۲۰ نظر:

حامد گفت...

جالب و قشنگ بود

جواد خراسانی گفت...

سلام،
کاش! قدر مادرها و... همه زن های خوب دور و بر مان را می دانستیم.
کاش!کمی از بارهای زیر سقف خانه را بر می داشتیم.
--------------
بحث بنده ارتباطی به توزین هنری این دو بزرگوار ندارد.
بازی با دین در سیاست حاکمه، محل بحث بنده است؛ ویژه حضرات متشرع!
گرچه تقریبا" همه فیلم های کیارستمی را دیده و پسندیده ام؛ اما از نوشته های میرشکاک بسیار چیزهای نو آموخته ام.

مهرگان گفت...

شعر گویا و زیبایی بود.هر چند کمی غمگینم کرد. اما کامنت آقای خراسانی غم را از چهره ام پاک کرد!خدا پدرش را بیامرزد که میخواهد قدرشان را بداند.

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلام علیکم.
در وبلاگ خود ایشان یعنی در
http://nahidarjouni.blogfa.com/post-14.aspx

شعر با املایی متفاوت با متن وبلاگت منتشر شده. مشخصاً ایشان نوشته «لطفا»، اما دیگران شعر ایشان را با املای «لطفن» نقل کرده اند.

نجیبه محبی گفت...

سلام
ایشان را نمی شناسم کاش یک بیوگرافی ازشون می نوشتید

تناسبی معنایی با پست قبلی هم حس کردم

خیام گفت...

زیبا بود ... خیلی .... دستت درد نکنه ... objective correlativeداشت

درخت ابدی گفت...

سرد و غم‌انگیز بود.

فرزانه گفت...

سلام
شعر متفاوتي بود ...غمناک به خاطر آن قرص هاي لعنتي

ميله بدون پرچم گفت...

سلام
قشنگ بود

اورانوس گفت...

سلام
خوبین؟
مطلی بسیار زیبایی بود.

نیکادل گفت...

خیلی زیبا بود
خدای نقاشی شده در ذهن امروز این سرزمین خیلی حسود است، علی الخصوص به جنس لطیف .

دمادم گفت...

کنایه ی بزرگی به خدا زدن. با خدا هم تنهایی را حس کردن. باز گداشتن در کیف و قفل صندوقچه. آه خدایا چقدر این شعر ساده تلخ و عمیق است . کاش فقط کاش کسی به فکرش نرسد که ازین به بعد باید قدر مادر یا همسرش را بداند که در این صورت توهین بزرگی به محتوای شعر کرده است. به تنهایی شکوه ناک و رازآمیز شعر.سکوت یهترین کلام است.

محمد رضا ابراهیمی گفت...

سلام
شعر زیبا و رندانه ای بود. خواندم و لذت بردم. همچنین ز مطلب فرندشیپ کاملا بهره بردم. حوصله داشتید وقرصهایتان را به موقع خورده بودید. سری به شعرهای من در وبلاگم بزنید.برای رفع آرامش بد نیست. نظر هم بگذارید سپاس

آزاد گفت...

شعر ساده و جالبی است
حرفهایش از درون شاعر جوشیده است . به دل هم می نشیند . سراینده اش را بیشتر معرفی میکردی بهتر بود .

Mohsen گفت...

تشابه حقوق که می آید تساوی حقوق می سوزد تا آشپزخانه مرد ببخشید ... خدای سامی گرم باقی بماند تا برده ببخشید ... زن بیچاره نتواند بی پرده هم سخن بگوید ...

سعید گفت...

خیلی قشنگ بود،خیلی
اگه خودت خدا بودی دنیا جای قشنگتری می شد واسه زندگی کردن.

نفیسه گفت...

چه قدر چسبید این مطلب

مجتبی گفت...

شعر قشنگی بود

روشنگری گفت...

باسلام
هموطن عزیزم
ما دروبلاگ روشنگری پس از 6سال فعالیت و11بارفیلتردربلگفا چندیست به پرشین بلاگ کوچیدیم.
با توجه به مطالب ارزنده وبلاگ وزین تان پیشاپیش وبلاگ تان را لینک نمودیم.
امید است با لینک وبلاگ روشنگری در آغاز راهی نو یاریگرمان باشید .
به امید آبادی وآزادی میهن عزیزمان

"با تشکرمدیربلاگ روشنگری"

محسن گفت...

بهترین قسمت اینجا بود:
"ببخش بی پرده می گویم"