
چند وقت پیش بود که دوستی گفت فلان مقاله را که در فارس نیوز منتشر شده خوانده ای؟ حقیر جواب منفی دادم. گفت یک نفر آمده و همه چیز را به جنسیت ربط داده از معماری تا رسانه و ورزش و... حدس هایی زدم که احتمالا ریشه اش کجا باید باشد. سربسته و مختصر به آن دوست گفتم درست است که نخوانده ام اما این مطالب به گوشم آشناست و ...
اصل مقاله را در آن خبرگزاری(؟) خواندم و نام نویسنده را رویت کردم. برایم ناآشنا بود. در محیط مجازی کاوش کرده و متوجه شدم در دانشگاه تهران مشغول تدریس فلسفه ست. چراغهای زیادی در ذهنم روشن شد. اکبر جباری شاگرد رضا داوری و او هم شاگرد ارشد احمد فردید و... باز هم حلقه ی فردیدی ها.
نام مقاله ی مذکور که اصلش را در وبلاگ منتسب به نویسنده یافتم «حجاب و زیست جهان ِجنسی» نام دارد. زیست جهان یا (Lebens welt) را اول بار ادموند هوسرل فیلسوف و پدیدار شناس شهیر آلمانی که مقام استادی مارتین هایدگر را در دانشگاه فرایبورگ برعهده داشت به کار برد. به نظر هوسرل هر یک از ما در جهان ویژه ی خویش زندگی می کنیم. زیست جهان، مکان نهایی زندگی همه ی ماست. جهانی ست که در آن می اندیشیم و این جهان نیز اندیشه ی ما را می سازد. زیست جهان دنیای تجربه های هر روزه ی ماست که در مکان و زمان گسترش یافته و تجربه های ما را بهم مرتبط می کند. پس از آن زیست جهان برای هر شخص به صورت قاعده درمی آید. همچون موضوع عادتی آشنا. بحث هوسرل گسترده تر از آن است که به آن بپردازیم. این شرح مختصر و نابسنده از آن جهت درج شد که با روش بحث نویسنده ی مقاله آشنایی پیدا کنیم.*
نویسنده در ابتدا بدون هیچ شرح و مقدمه ای واژه ی مجعول «بیحجابی» را برگرفته و تاریخچه اش را از صندوقچه ی تاریخ خودخوانده و نانوشته ی خود می نویسد.
در ادامه سعی می کند بین این واژه و روش پدیدارشناسی نوین (گذشته از صحت و حجیت و اعتبار آن در میان اهالی فلسفه) پلی بزند و در این میانه از روانکاوی فرهنگ عامه هم مدد می گیرد. ناگفته پیداست که با چه آش در هم جوشی روبرو خواهیم بود.
اگر با نظرات برخی متفکران مکتب فرانکفورت نظیر هربرت مارکوزه آشنا باشید هنگام مطالعه ی مقاله ی حجاب و زیست جهان جنسی متوجه خواهید شد که اکثر شواهد و مثالهایی که نویسنده ذکر می کند کاملا از روی آثار اصلی این متفکر آلمانی برداشته شده. کتابهایی مانند «انسان تک ساحتی» و «اروس و تمدن» که دومی گویا هنوز به فارسی ترجمه نشده. گرچه نتیجه ای که جباری از این بحث می گیرد کاملا در راستای پیش فرضیات و گفتمان غالب حاکمان فعلی ست. یعنی از موضوعات توصیفی و تشریحی ای که مارکوزه در تحلیل جوامع مدرن و سرمایه داری داشته به نوعی به تجویز و توصیه می رسد و تجویز ِداشتن ِحجاب برای زنان در جامعه ی امروز.
در برخی مثالها مخصوصا معماری و فوتبال، نویسنده ی مقاله گریزی به آثار بری ریچاردز می زند. مخصوصا از کتابها و مقالاتی که دکتر حسین پاینده از این متفکر ترجمه کرده. در این آثار ریچاردز با مطالعه ی موردی و تطبیقی مخصوصا در جامعه ی بریتانیا، علت علاقه ی عامه ی مردم به فوتبال یا کشیدن سیگار را به نوعی در مقولات جنسی می بیند. نگارنده در مقام قضاوت نیست و روانکاوی را هم به مثابه ی یک شبه علم می داند که نمی توان نتایج آن را تعمیم داد و از آن یک خروجی ِقطعی گرفت.
اما گویا آقای جباری آنچنان که در سطور پایانی مقاله هویداست با شور و شوق تمام به صورت گزینشی شواهد خود را مستند کرده و به این نتیجه می رسد که : «اگر عالم و زیست جهان قومی، عفیف باشد، طبیعتاً سلوک و مشی انسانها نیز عفیف خواهد بود». حال نمی دانم نظر پدیدار شناسانی مانند هوسرل و برنتانو و مرلوپونتی در باب زیست جهان ِعفیف چیست.
آیا براستی با ترمیم معماری و تعویض قوانین فوتبال شاهد جامعه ای با اشخاص عفیف خواهیم بود؟
----------------------------------
* از کتاب «مدرنیته و اندیشه ی انتقادی» / بابک احمدی / نشر مرکز / صص 71-72
اصل مقاله را در آن خبرگزاری(؟) خواندم و نام نویسنده را رویت کردم. برایم ناآشنا بود. در محیط مجازی کاوش کرده و متوجه شدم در دانشگاه تهران مشغول تدریس فلسفه ست. چراغهای زیادی در ذهنم روشن شد. اکبر جباری شاگرد رضا داوری و او هم شاگرد ارشد احمد فردید و... باز هم حلقه ی فردیدی ها.
نام مقاله ی مذکور که اصلش را در وبلاگ منتسب به نویسنده یافتم «حجاب و زیست جهان ِجنسی» نام دارد. زیست جهان یا (Lebens welt) را اول بار ادموند هوسرل فیلسوف و پدیدار شناس شهیر آلمانی که مقام استادی مارتین هایدگر را در دانشگاه فرایبورگ برعهده داشت به کار برد. به نظر هوسرل هر یک از ما در جهان ویژه ی خویش زندگی می کنیم. زیست جهان، مکان نهایی زندگی همه ی ماست. جهانی ست که در آن می اندیشیم و این جهان نیز اندیشه ی ما را می سازد. زیست جهان دنیای تجربه های هر روزه ی ماست که در مکان و زمان گسترش یافته و تجربه های ما را بهم مرتبط می کند. پس از آن زیست جهان برای هر شخص به صورت قاعده درمی آید. همچون موضوع عادتی آشنا. بحث هوسرل گسترده تر از آن است که به آن بپردازیم. این شرح مختصر و نابسنده از آن جهت درج شد که با روش بحث نویسنده ی مقاله آشنایی پیدا کنیم.*
نویسنده در ابتدا بدون هیچ شرح و مقدمه ای واژه ی مجعول «بیحجابی» را برگرفته و تاریخچه اش را از صندوقچه ی تاریخ خودخوانده و نانوشته ی خود می نویسد.
در ادامه سعی می کند بین این واژه و روش پدیدارشناسی نوین (گذشته از صحت و حجیت و اعتبار آن در میان اهالی فلسفه) پلی بزند و در این میانه از روانکاوی فرهنگ عامه هم مدد می گیرد. ناگفته پیداست که با چه آش در هم جوشی روبرو خواهیم بود.
اگر با نظرات برخی متفکران مکتب فرانکفورت نظیر هربرت مارکوزه آشنا باشید هنگام مطالعه ی مقاله ی حجاب و زیست جهان جنسی متوجه خواهید شد که اکثر شواهد و مثالهایی که نویسنده ذکر می کند کاملا از روی آثار اصلی این متفکر آلمانی برداشته شده. کتابهایی مانند «انسان تک ساحتی» و «اروس و تمدن» که دومی گویا هنوز به فارسی ترجمه نشده. گرچه نتیجه ای که جباری از این بحث می گیرد کاملا در راستای پیش فرضیات و گفتمان غالب حاکمان فعلی ست. یعنی از موضوعات توصیفی و تشریحی ای که مارکوزه در تحلیل جوامع مدرن و سرمایه داری داشته به نوعی به تجویز و توصیه می رسد و تجویز ِداشتن ِحجاب برای زنان در جامعه ی امروز.
در برخی مثالها مخصوصا معماری و فوتبال، نویسنده ی مقاله گریزی به آثار بری ریچاردز می زند. مخصوصا از کتابها و مقالاتی که دکتر حسین پاینده از این متفکر ترجمه کرده. در این آثار ریچاردز با مطالعه ی موردی و تطبیقی مخصوصا در جامعه ی بریتانیا، علت علاقه ی عامه ی مردم به فوتبال یا کشیدن سیگار را به نوعی در مقولات جنسی می بیند. نگارنده در مقام قضاوت نیست و روانکاوی را هم به مثابه ی یک شبه علم می داند که نمی توان نتایج آن را تعمیم داد و از آن یک خروجی ِقطعی گرفت.
اما گویا آقای جباری آنچنان که در سطور پایانی مقاله هویداست با شور و شوق تمام به صورت گزینشی شواهد خود را مستند کرده و به این نتیجه می رسد که : «اگر عالم و زیست جهان قومی، عفیف باشد، طبیعتاً سلوک و مشی انسانها نیز عفیف خواهد بود». حال نمی دانم نظر پدیدار شناسانی مانند هوسرل و برنتانو و مرلوپونتی در باب زیست جهان ِعفیف چیست.
آیا براستی با ترمیم معماری و تعویض قوانین فوتبال شاهد جامعه ای با اشخاص عفیف خواهیم بود؟
----------------------------------
* از کتاب «مدرنیته و اندیشه ی انتقادی» / بابک احمدی / نشر مرکز / صص 71-72